استاد بازی‌‌ها: هنری کیسینجر و هنر دیپلماسی خاورمیانه‌‌ای

کیسینجر از همان ابتدا درگیر یک بازی پیچیده و یک شطرنج چند سطحی بود که شامل اهداف متعدد می‌‌شد: پایان دادن سریع به جنگ اما به روشی که مذاکرات صلح را با ایالات‌‌متحده به عنوان تنها میانجی تسهیل کند؛ ترغیب سادات به رویگردانی از مسکو و رو آوردن به واشنگتن، هرچند ایالات‌‌متحده ابزارهایی به اسرائیل برای شکست ارتش مصر می‌‌داد؛ حفظ تنش‌‌زدایی با اتحاد جماهیر شوروی، هرچند مسکو در آغاز جنگ شریک بوده است؛ جلوگیری از شکست یکی از اقمار آمریکا - یعنی اسرائیل- با تسلیحات شوروی و نیز جلوگیری از تحقیر ارتش مصر که باعث می‌‌شد این کشور برای مذاکره بیش‌‌ازحد ضعیف به نظر برسد؛ سازگارتر کردن اسرائیل در برابر اراده‌‌ آمریکا اما نه آنقدر ضعیف که نتواند از موضع قدرت مذاکره کند و مقابله با این تصور رایج که مشکلات واترگیتِ نیکسون، توانایی دولت او را برای اجرای یک سیاست خارجی موثر فلج کرده بود.

کیسینجر چندین منبع یا اهرم اعمال‌‌نفوذ برای دستیابی به این نتایج در اختیار داشت. ایالات‌‌متحده به‌دلیل موقعیت یا جایگاه ابرقدرت بودنش، تنش‌‌زدایی‌‌اش با اتحاد جماهیر شوروی، نفوذ ویژه‌‌اش در اسرائیل و روابط احتمالی‌‌اش با مصر تاثیرگذارترین قدرت خارجی بود. در دست گرفتن نفوذ دیپلماتیک برای دستیابی به آتش‌‌بس و مذاکرات صلحی که کیسینجر و نیکسون مصمم به دنبال کردنش بودند، حیاتی خواهد بود. استفاده از این نفوذ به‌‌صورت نظامی - با هشدار و استقرار نیروهای آمریکایی- در حل‌‌وفصل موفقیت‌آ‌میز بحران۱۹۷۰ اردن که اکنون به‌عنوان الگویی برای این بحران عمل می‌‌کند، اهمیت خود را نشان داده بود.

منبع دیگر اعمال‌‌نفوذ، همان‌طور که کیسینجر از برخورد با درخواست‌‌های تسلیحاتی اسرائیل آموخته بود، همانا تامین مجدد تجهیزات برای ارتش اسرائیل بود. آن موضوع به دلیل موفقیتِ حملاتِ غافلگیرانه‌‌ اعراب، فوریت زیادی به خود گرفت. یک منبع مرتبط با این اعمال‌‌نفوذ یا اهرم نفوذ، توانایی‌‌های نظامی اسرائیل بود. درست همان‌طور که تهدید نیروهای اسرائیل برای حفظ تعادل قدیمی پیشاجنگ ضروری بود، استفاده از نیروهای اسرائیل در راستای تلاش او برای ایجاد یک تعادل جدید اکنون حیاتی می‌‌شود. بااین‌‌حال، اگر کیسینجر قول عرضه/ تامین تسلیحاتی مشخصی را به اسرائیل می‌‌داد تا رفتارش در میدان نبرد را محدود کند، چگونه می‌‌توانست انتظار داشته باشد که از توان اسرائیل برای پشتیبانی از دیپلماسی خود استفاده کند؟

تعدیل تصمیمات یک بازیگر که با بحران وجودی مواجه است، چنانکه خواهیم دید، کاری بس پیچیده است. کیسینجر از چندین کانال ارتباطی به‌طور همزمان استفاده می‌‌کرد: با مایر از طریق سیمچا دینیتز در واشنگتن؛ با سادات از طریق حافظ اسماعیل در قاهره؛ با برژنف از طریق آناتولی دوبرینین در واشنگتن و با نیکسون از طریق الکساندر هیگ، رئیس جدید کارکنان کاخ سفید. کیسینجر برای هماهنگی بوروکراسی امنیت ملی، WSAG (گروه اقدام ویژه واشنگتن) را تشکیل داد که معمولا طی بحران، یک‌‌بار در روز و گاهی هم سه بار در روز برگزار می‌‌شود. دراین‌‌بین، او هر روز با رئیس‌‌جمهور، هیگ، اسکوکرافت، جیمز شلزینگر (در حال حاضر وزیر دفاع) و گروهی از سناتورهای شاکی در تماس بود. او حتی لحظه‌‌ای برای معاشقه با «لیزا مینلی» یافت. در میان این‌‌همه، به او جایزه‌‌ صلح نوبل برای نقشش در پایان دادن به جنگ در ویتنام تعلق گرفت که او طی یکی از جلسات WSAG از این موضوع مطلع شد.

صورت تماس‌‌های تلفنی و یادداشت‌‌های ملاقاتش یک دیپلماتی را نشان می‌‌دهد که در تحرک دائمی است. آدرنالین او باید دائما بالا برود؛ زیرا به نظر می‌‌رسد در این دو هفته کم خوابیده است. زمانی که زیردستان یا حتی رئیس‌‌جمهور در مقطعی او را زیر پا گذاشتند یا از سرعتش کاستند، این تقلا در خلق‌‌وخوی افسانه‌‌ای او ظاهر شد. اما او عمدتا حس شوخ‌‌طبعی خود را حفظ می‌‌کرد، هرچند گاهی «خود تحقیری» جای خود را به «تمجید از خود» می‌‌داد. بنابراین «پروفسور کیسینجر» به نحوه‌‌ مدیریت بحرانِ «کیسینجر، وزیر امور خارجه» بسیار افتخار می‌‌کرد. او از این واقعیت که نیکسون مشغول مشکلات واترگیت است، نهایت استفاده را برد.

این به او امکان داد تا در بیشتر مواقع به‌‌جای رئیس‌‌جمهور کار کند، انرژی‌‌ای را که معمولا باید صرف چاپلوسی می‌‌کرد، آزاد کند و درباره فرماندهی کل قوا، قدرت مانور داشته باشد. توانایی او در تمرکز استعدادهایش در بحران موجود به‌‌جای خرج آن در بوروکراسی دل‌‌خراش جنگ در دوره‌ اول ریاست جمهوری نیکسون نیز با غیبت ویلیام راجرز- فرد مزاحم و منفورِ کیسینجر ظرف ۴ سال گذشته- سودمند بود و به نفع او تمام شد، آن هم حالا که کیسینجر سوئیت طبقه‌‌ هفتم وزارت امور خارجه را در اختیار گرفت. به‌طور خلاصه، این دوران، دوران اوج‌‌گیری دکتر هنری کیسینجر بود.

روز اول، شنبه، ۶ اکتبر ۱۹۷۳. ازآنجاکه کیسینجر در مسیر نیویورک بود، برنت اسکوکرافت معاون امنیت ملی او، اولین جلسه‌ صبح شنبه WSAG را تشکیل داد. اسکوکرافت یک ژنرال معمولی نیروی هوایی ایالات‌‌متحده نبود. او به‌عنوان یک «مورمون» در «یوتا» متولد و پرورش یافت، دکترای روابط بین‌‌الملل را از دانشگاه کلمبیا گرفت و از سال‌ها تجربه در برنامه‌‌ریزی استراتژیک از کار در مقر USAF در پنتاگون برخوردار بود. در سال۱۹۷۰ دستیار ویژه رئیس ستاد مشترک ارتش شده بود؛ دو سال بعد، او به‌عنوان دستیار نظامی رئیس‌‌جمهور نیکسون در کاخ سفید منصوب شد، همان افسری که مسوول حمل «فوتبال هسته‌‌ای» است. وقتی کیسینجر به وزارت امور خارجه نقل‌‌مکان کرد، اما سمت خود را به‌عنوان مشاور امنیت ملی حفظ کرد، اسکوکرافت را به‌عنوان معاون خود در شورای امنیت ملی منصوب کرد. متعاقبا اسکوکرافت مشاور امنیت ملی «فورد» شد و بعدها در زمان «جورج هربرت واکر بوش» همان سمت را داشت؛ جایی که اندیشه آرام و هماهنگی کارآمد بوروکراسی او را به الگویی برای مشاوران امنیت ملی که بعد از او آمدند، تبدیل کرد.

04 (1)