نگاه دیگران (بخش دهم)
استاد بازیها: هنری کیسینجر و هنر دیپلماسی خاورمیانهای
در سال۱۹۷۹، تجربه ناامیدکننده کیسینجر در «شوی دیک کاوت» نشان داده شد و در این «شو» گفته شد که سیاستگذاران نظر یک مشاور را درباره طیفی از انگیزهها میپرسند و او میگوید که «کمترین آنها این است که او میخواهد کاری را انجام دهد که شما به او میگویید.» در واقع، در نهایت تاسف باندی، کیسینجر راه دیگری برای مشاوره به کندی یافت؛ اینبار از طریق همکار و دوست هارواردیاش «آرتور شلزینگر جونیور». این مورخ برنده جایزه پولیتزر قرار ملاقات کیسینجر در شورای روابط خارجی را هفت سال قبل ترتیب داده بود. اکنون که شلزینگر بهعنوان بخشی از «حلقه درونی» کندی مشغول شده بود، گاهگاهی کیسینجر را با خود به دفتر بیضیشکل میبرد تا رئیسجمهور را در جریان برخی امور بگذارد. از این طریق مجرایی بهسوی کندی برای ایدههای کیسینجر درباره «پاسخ انعطافپذیر» فراهم میشد که کندی طی تقابل خود بر سر برلین با نیکیتا خروشچف، نخستوزیر شوروی اتخاذ کرده بود. کیسینجر اکنون بهطور مستقیم بر سیاست خارجی آمریکا تاثیرگذار بود. بااینحال، واکنش آرام کندی به ساخت دیوار برلین برای کیسینجر بیشازحد معتدل بود و این، همراه با عزم باندی برای خنثی کردن نفوذ کیسینجر، او را بهسوی بر هم زدن رفاقتش با کندی در کاخ سفید سوق داد.
کیسینجر سپس با دولت جانسون بر سر جنگ در ویتنام وارد تعامل شد. اولین دیدار از سه دیدار او از این کشورِ جنگزده به دعوت سفیر «هنری کابوت لاج» (جمهوریخواهی که همکار جانسون علیه کندی در ۱۹۶۰ بود) در اکتبر۱۹۶۵ رخ داد. کیسینجر به سرعت متقاعد شد که یک پایان قابلمذاکره برای جنگ، تنها راه برای خارج ساختن ایالاتمتحده از تعهدی بیهوده به رژیم فاسد و بیخاصیتِ ویتنام جنوبی است. در سال۱۹۶۷، کیسینجر با استفاده از ارتباطات بینالمللیاش کوشید «مسیر دوم» را امتحان کند. این «مسیر دوم» چه بود؟ این مسیر همان دیپلماسی غیررسمی و پشت پرده برای کمک به دستیابی به نتیجهای قابلمذاکره بود. این تلاش- قبل از اینکه کیسینجر در معرض بحثهای شدید سیاسی در کاخ سفید با پرزیدنت جانسونی قرار بگیرد که با اکراه به ماموریت کیسینجر چراغ سبز نشان داد- بهدلیل اصرار هانوی بر توقف بیقیدوشرط بمباران پیش از ورودش به مذاکرات فروپاشید. در پایان این نشست، جانسون با سبک تکرار نشدنی خود، بهسوی میز خم شد و تهدید کرد که اگر رویکرد توصیهشده کیسینجر شکست بخورد، او را «اخته» خواهد کرد.
به نظر میرسید این تجربه، تشویقکننده علاقه کیسینجر به سیاستگذاری است. در سال۱۹۶۸، او بار دیگر بهعنوان مشاور سیاست خارجی و سخنرانی نویس به کمپین اصلی راکفلر برای نامزدی یک رئیسجمهور جمهوریخواه پیوست. وقتی نیکسون برنده نامزدی شد، او در برابر دعوت برای پیوستن به تیم مشاورهای سیاست خارجی او برای کمپین ریاستجمهوری مقاومت کرد و ترجیح داد فاصله خود را با رقیبِ حامی خود حفظ کند حتی زمانی که او قول داد تا «پشت پرده» کمک کند. واقعا چنین کرد. بر اساس روایت نیکسون، کیسینجر به نامزد جمهوریخواه اخطار داد تا از ارائه ایدهها یا پیشنهادهای جدیدی که میتواند روند مذاکرات ویتنام را که سفیر «آوریل هریمن» در پاریس به نمایندگی از دولت جانسون انجام میداد، تضعیف کند، خودداری ورزد. به گفته نیکسون، چند روز بعد، کیسینجر به این کمپین گفت «که عمرا اگر جانسون دستور توقف بمباران در حدود اواسط اکتبر را بدهد.» اطلاعات کیسینجر بر اساس دادههایی بود که او در سفر به پاریس در سپتامبر ۱۹۶۸ از «جان نگروپونته» و «دانیل دیویدسون» کارکنان میانی هیات هریمن، دریافت کرده بود. هر دو با او بهمثابه یک «خودی» رفتار کرده بودند و دلیل آن هم نقشی بود که کیسینجر در مذاکرات «مسیر دوم» تحریمشده از سوی لیندون جانسون ایفا کرده بود.
اما کیسینجر در نمایشی از هنرمندی سیاسی خود، گزارشهایی برای کمپین «هیوبرت هامفری» ارائه میداد. این نامزد دموکرات ریاستجمهوری بعدها اعلام کرد که اگر انتخاب شده بود، کیسینجر را بهعنوان مشاور امنیت ملی خود برمیگزید. این شاهدی است بر باز بودن فرآیند سیاستگذاری در آمریکا که یک پناهنده یهودی از هولوکاست میتواند به سرعت به چنین شهرتی در حلقههای سیاست خارجی دست یابد؛ جایی که او از سوی نامزدهای ریاستجمهوری هر دو حزب بهخاطر درخشش ایدههایش صرفنظر از لهجه بهشدت آلمانیاش مورد استقبال قرار گرفت. همانطور که کیسینجر در آغاز روایت سهجلدی خود از دوران حضورش بهعنوان مشاور امنیت ملی و سپس وزیر امور خارجه میگوید، «پستهای بالا تصمیمسازی را آموزش میدهد.
این سرمایه فکری را مصرف میکند؛ آن را ایجاد نمیکند.» کیسینجر بیتردید با یک سرمایهی فکری گزاف وارد کاخ سفیدِ نیکسون شد. این شامل درک عمیق از اهمیت زمینه تاریخی سیاست بینالملل و طرز فکر رهبران دخیل است. اما شامل دانش خاصی از تاریخ پیچیده خاورمیانه یا آسیبهای روانی عمیق از مردمان این منطقه نمیشد. او بهعنوان مورخ هیچچیزی درباره این منطقه - با وجود اهمیت ژئوپلیتیک آن بهعنوان چهارراه امپراتوریها و بهمثابه نقطهی کانونی رقابت ابرقدرتها- ننوشته بود. جالب اینکه، مطالعه کیسینجر از تاریخ اروپا باعث نشده بود که او به امپراتوری عثمانی بپردازد و ماهیت سیار و متحرک او به وی اجازه نداد که دیداری از پایتختهای عربی داشته باشد؛ شاید از این نگران بود که بهعنوان یک یهودی آمریکایی مورد استقبال قرار نگیرد. رسیدگی آیزنهاور به بحران سوئز در سال ۱۹۵۶ توجه او را به خود جلب کرد؛ او متقاعد شد که تضعیف دوستان و کمک به اقمار شوروی سیاست بدی است و مقصر این رویکرد هم بوروکراتهای وزارت خارجه بودند.