استاد بازیها: هنری کیسینجر و هنر دیپلماسی خاورمیانهای
نزد او، برقراری صلح فرآیندی بود که برای فروکش کردن نزاعها میان قدرتهای رقیب و نه پایان دادن آنها طراحیشده بود. همانطور که خواهیم دید، او بهشدت در برابر تلاشهای جاهطلبانهتر برای حلوفصل نزاع اعراب- اسرائیل مقاومت میکرد؛ زیرا از این میترسید که دنبال کردن صلح بهعنوان یک هدف نهایی آرمانگرایانه ثباتی را که نظم موردنظرش برای ایجاد آن طراحیشده بود، به خطر خواهد انداخت. صلح برای کیسینجر یک معضل بود نه یک راهحل. اشتیاق به آن باید برای تولید چیزی قابلاعتمادتر به شکل ماهرانهای مدیریت شود؛ نظمی باثبات در بخش بسیار بیثباتی از جهان. آن نظم کیسینجریِ خاورمیانهای تقریبا برای ۳۰ سال دوام خواهد آورد.
در این راستا، او استراتژی و تاکتیکهای خود را از استراتژی و تاکتیکهای دولتمردان اروپایی – مترنیخ، کاسلرو و سپس بیسمارک- الگوبرداری میکرد؛ دولتمردانی که نظم را در اروپا به مدت یک قرن و پس از جنگهای ناپلئونی شکل داده و برقرار ساختند تا اینکه در سال۱۹۱۴ فرو ریخت. همچون رهبران اروپایی که پس از بیسمارک آمدند، بیشتر سیاستگذاران آمریکایی که پس از کیسینجر روی کارآمدند نه مترنیخ را میشناختند و نه از ادراکات و مفروضات اساسی نظم خاورمیانهای کیسینجر مطلع بودند و بنابراین آنها را به نفع تلاشهای دون کیشوتوار و عظیم برای پایان دادن به نزاعهای منطقهای، ترویج دموکراسی یا سرنگونی رژیمها، نادیده گرفتند. درنتیجه، نظم کیسینجری از هم گسست و موجب رنج و عذاب عظیم انسانی و کاهش توانایی آمریکا برای اعمالنفوذ در رویدادهای آنجا شد. این امر با شکست تلاشهای کلینتون برای معامله نهایی صلح در کمپدیوید در سال ۲۰۰۰ و آغاز انتفاضه دوم فلسطین در پایان دوره ریاستجمهوری وی آغاز شد. سپس، پس از ۱۱ سپتامبر، جورج بوش در تلاش برای بازسازی تصویر آمریکا در خاورمیانه، صدام حسین را سرنگون کرد و آمریکا را در طولانیترین جنگهای تاریخ آمریکا در عراق و افغانستان گرفتار کرد. در این فرآیند، او دروازههای بابل را به روی رقیب ایرانی برای استیلا بر منطقه گشود؛ درحالیکه نفوذ آمریکا را در حوزه اعراب- اسرائیل بهشدت کاهش داد و آستانه تحمل مردم آمریکا برای گرفتاری خارجی را با فرسایش مواجه کرد.
تمایل اوباما برای قرار گرفتن در سوی درست تاریخ او را به حمایت از انقلاب مصر و تغییر رژیم در لیبی و سوریه واداشت و بر دامنه آشفتگیها افزود. در غلتیدن سوریه به جنگ داخلی سخت و تلخ، بازگشت ارتش روسیه به منطقه را تسهیل کرد و بر نفوذ این کشور افزود. ترکیه هم درصدد پر کردن این خلأ برآمد. همزمان، خروج نیروهای آمریکا از عراق و افغانستان- پس از تعامل فاجعهبار طولانی در عراق- موقعیت سابقا مسلط آمریکا را تضعیف کرد و بهطور کلی نفوذ این کشور در امور خاورمیانه ازجمله مساله فلسطین را کاهش داد. در دوره ترامپ هم دولت او عزم کرد تا عقبنشینی نظامی آمریکا در خاورمیانه را ادامه دهد و تعهدات آمریکا را در لفظ و در عمل لغو کرد. بااینوجود، ترامپ هم آرزو داشت که در خاورمیانهی پرآشوب به «صلح ساز» تبدیل شود؛ اما پروژه بیهوده او نمیتوانست چندان متفاوتتر از هدف کیسینجر برای خلق یک نظم خاورمیانهای باثبات باشد.
درحالیکه خاورمیانه در حال تنزل به وضعیت دولتهای شکننده، جنگهای مذهبی و مناطق بدون حکومتِ ماقبل وستفالیاست، ناقوس مرگ برای نظم خاورمیانهای به رهبری آمریکا که کیسینجر با دیپلماسی سختکوشانهاش برقرار کرد، به صدا درآمده است. جای تعجب چندانی نیست که – بهعنوان یک دولتمرد بزرگ و پیرِ سیاست خارجی آمریکا- کیسینجر پیش از این به شکل نوستالژیک به آن روزگار اشاره کرده است: «بار دیگر، دکترینهای ارعاب آمیز خشن امیدها برای نظم جهانی را به چالش میکشد. اما وقتی آنها خنثی میشوند- و به چیزی کمتر از آن نباید رضا داد- ممکن است لحظهای شکل بگیرد شبیه به آنچه موجب پیشرفتهایی شد که در اینجا روایت میشوند یعنی زمانی که بینش بر واقعیت غلبه کرد.»
معتقدم که آن لحظه بار دیگر خواهد آمد- گرچه شاید به دوره زندگی کیسینجر یا من قد ندهد- زمانی که رهبرانی جدید بار دیگر چشمانداز صلح را دنبال خواهند کرد که آنها را قادر خواهد ساخت تا یک حقیقت خاورمیانهای باثبات و صلحآمیز بسازند. وقتی آن لحظه فرابرسد، مهم است بدانیم که هنری کیسینجر با آن چه خواهد کرد.
فصل ۱: استراتژی
دوشنبه، ۲۰ ژانویه ۱۹۶۹، واشنگتن دی.سی
هنری کیسینجر در روز اول حضور نیکسون در قدرت، بهعنوان مشاور امنیت ملی او وارد کاخ سفید شد. در آن زمان، اکثر ناظران او را گزینهای آشکار میدیدند. اگرچه در ۴۵سالگی به نظر میرسید که او برای چنین شغل سنگینی جوان و بیتجربه باشد اما طی دو دهه گذشته او توانسته بود چهره یک روشنفکر عمومیِ خوشفکر، نافذ و خلاق را از خود به نمایش بگذارد که در حوزه تخصصی سیاست خارجی رقیب چندانی برای او وجود نداشت. سه سال پس از فراغت از تحصیل با مدرک دکترا از هاروارد، او یک اثر سیاسی مهم را درباره استراتژی هستهای آمریکا برای شورای روابط خارجی نوشت. کیسینجر در کتاب «تسلیحات هستهای و سیاست خارجی» استدلال کرد که ایالاتمتحده باید دکترین «پاسخ انعطافپذیر» به تهدیدِ حمله هستهایِ شوروی را اتخاذ کند و این مستلزم «اراده» و «قابلیت» برای نبرد در جنگهای محدود هستهای است. ایده راهاندازی جنگ هستهای محدود شاید امروز احمقانه به نظر برسد، اما در آن زمان مورد توجه جدی سیاستگذاران بود.