بخش صد و نود و ششم
ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشا انسانی تا انقلاب فرانسه
آزادی و الیگارشی
من مورد مجارستان را بهصورت تقریبا مفصل و بررسی کردم تا یک نکته نسبتا ساده را مطرح کنم: اینکه آزادی سیاسی لزوما از سوی یک جامعه مدنی قدرتمند، منسجم و به خوبی مسلح که بتواند در برابر قدرت دولت مرکزی مقاومت ورزد به دست نمیآید. آزادی سیاسی همچنین همواره با ترتیبات قانون اساسی [مشروطه] که محدودیتهای قانونی سفت و سختی بر اقتدار اجرایی مینهد به دست نمیآید. مجارستان تمام اینها بود و موفق به تضعیف اقتدار مرکزی تا جایی شد که کشور نمیتوانست از خود در برابر یک دشمن خارجی حاضر و روشن دفاع کند. وضعیت مشابهی در لهستان محقق شد جایی که پادشاهان ضعیف از سوی شورای نجبا کنترل میشدند؛ لهستان هم استقلال ملی خود را دو قرن پس از مجارستان از دست داد. از دست رفتن استقلال مجارستان تنها گونه از «از کف رفتن» آزادی نبود. از این گذشته، مجارستان با یک امپراتوری بزرگ و به خوبی سازمانیافته ترک مواجه بود که بیشتر پادشاهیها و شاهزادهنشینهای همسایه در اروپای جنوب شرقی را به خود جذب کرده بود. حتی یک کشور مدرنتر و متمرکزتر هم شاید نمیتوانست در برابر یورش ترکها مقاومت ورزد. اما ضعف دولت مرکزی مجارستان، دهقانان و شهرهای مجار را محکوم به بندگی کرد. پس از آنکه آشوب و هرج و مرج و کاهش جمعیت با هجوم مغولها به ارمغان آمد، اما دهقانان بهویژه کسانی که در زمینهای بزرگ سلطنتی زندگی میکردند تا حد زیادی مردمانی آزاد بودند. آنها از حقوق و تعهدات ثابتی بهعنوان «میهمانان» شاهی برخوردار بودند و میتوانستند یا بهعنوان سرباز خدمت کنند یا در ازای خدمت مالیات بپردازند.
مهمترین آزادیای که آنها از آن برخوردار بودند آزادی تحرک و حق انتخاب قضات و روحانیون خودشان بود. اما هم زمینداران عوام و هم زمینداران روحانی و کلیسایی خواهان این بودند که دهقانان خود را به زمین پیوند زده و آنها را به کالایی قابل فروش تبدیل سازند. انتقال اراضی سلطنتی به اشخاص خصوصی که در قرن سیزدهم شروع شد این تاثیر را داشت که تعداد روزافزونی از دهقانان را زیر صلاحیت و نفوذ زمینداران و قاعده خودسرانه آنها قرار دهد. افزایش قیمت مواد غذایی که در اوایل قرن شانزدهم شروع شد الهامبخش زمینداران برای افزایش عوارض اربابیای شد که در نوع خود مدیون دهقانانشان بودند. آنها [دهقانان] همچنین مجبور به انجام کارهای مزدوری و بیگاری شدند: از یک روز در هفته در قرن قبل به سه روز در هفته تا سال ۱۵۲۰. حق دهقانان برای انتخاب قضات محلی و روحانیون محدود شد و این امور هم تحت کنترل ارباب قرار گرفت. افزون بر این، زمینداران شروع به مسدود کردن تحرک و جابهجایی دهقانان از یک ارباب به ارباب دیگر کردند یا مانع از حرکت آنها از یک روستا به بازار شهر شدند. بدتر شدن وضعیت دهقانان منجر به شورش دهقانی در سال ۱۵۱۴ شد که به طرز خشونتباری سرکوب شد، رهبر این شورش به سیخ کشیده شد و حامیان و هوادارانش مجبور به خوردن گوشت در حال سرخ شدنِ او شدند. این شورش درست در آستانه حمله ترکیه رخ داد و یکی از عوامل موثر در موفقیت عثمانی بود.
چنانکه در ابتدای این فصل ذکر شد، «سرفسازی» مترقیانه محدود به مجارستان نبود. این مساله در بوهم، لهستان، پروس، اتریش و روسیه هم رخ داد. نجبا در تمام منطقه بر افزایش مالیاتستانی، بازپس گرفتن آزادیها و محدود کردن جابهجایی جمعیتهای مستقلشان فشار وارد میآوردند. قرن بیستم به ما آموخت در مورد جباریت به مثابه چیزی بیندیشیم که از سوی دولتهای متمرکز قدرتمند انجام میگیرد اما همچنین میتواند کار اولیگارشهای محلی هم باشد. در چین معاصر، بسیاری از بدترین سوء استفادهها از حقوق دهقانان، نقض قوانین زیست محیطی و ایمنی و موارد فساد گسترده نه کار دولت مرکزی در پکن که کار مقامهای حزبی محلی یا کارفرمایان خصوصی است که دست در دست آنها داشته و با آنها همکاری میکنند. این وظیفه دولت مرکزی است که قوانین خود را در برابر اولیگارشی به اجرا درآورد؛ آزادی در زمانی که دولت قوی است از میان نمیرود بلکه زمانی از میان میرود که دولت ضعیف است. در ایالات متحده، پایان دادن به قوانین «جیم کرو» و جداسازی نژادی در دو دهه بعد از جنگ جهانی دوم فقط زمانی حاصل شد که حکومت فدرال از قدرت خود برای اجرای قانون اساسی در برابر ایالتها در جنوب استفاده کرد. به نظر میرسد آزادی سیاسی به دست نیاید مگر زمانی که قدرت دولت محدود شود اما آن هم در زمانی که یک دولت قدرتمند در برابر جامعه به همان اندازه قدرتمندی سر برآورد که در تلاش است قدرتش را محدود سازد.
ضرورت چنین توازنی از سوی پدران بنیانگذار آمریکا ادراک شد. الکساندر همیلتون، در مورد مساله حقوق دولتها در برابر حکومت فدرال در فدرالیست شماره ۱۷ چنین اظهار کرد: «در مواردی که در آن سلطنت سرانجام بر واسالهایش غلبه کرد، موفقیتش عمدتا مدیون استبداد آن واسالها بر وابستگانشان بود. بارونها یا نجبا – که به یک اندازه دشمن حاکمیت و سرکوبگران مردم عادی هستند- به واسطه هر دو مورد وحشت و تنفر قرار گرفتند؛ تا اینکه خطر متقابل و منافع متقابل بر اتحاد میان آنها تاثیر گذاشت که برای قدرت آریستوکراسی مرگبار بود. اگر نجبا، با یک سلوک مروت و عدالت، وفاداری و فداکاری ملازمان و پیروانشان را حفظ میکردند، رقابتهای میان آنها و شهریار باید تقریبا همیشه به نفع آنها، و در کوتاهسازی یا فروریختن اقتدار سلطنتی خاتمه مییافت.»