ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
اما حفظ وحدت سیاسی همواره یک کشمکش دشوار در بطن قبیلهگرایی عربی بوده است. این مساله بلافاصله پس از درگذشت پیامبر اسلام در سال ۶۳۲ رخ نمود. اقتدار کاریزماتیک پیامبر برای متحد نگاه داشتن نظام حکمرانی که او خلق کرد کافی بود اما پس از او میتوانست اجزای تشکیل دهنده این نظام از هم بگسلد مانند قریشِ مستقر در مکه، انصار یا «حامیان» مدینهای پیامبر و نوکیشان قبایل دیگر. این یک سیاست ماهرانه بود که قبایل را به پذیرش ابوبکر بهمثابه اولین خلیفه یا جانشین پیامبر ترغیب کرد. ابوبکر- در کنار چیزهای دیگر- یک صاحبنظر در مورد تبارشناسی قبیلهای بود که از دانش خود در زمینه سیاستهای قبایلی برای کسب اجماع در انتخاب رهبر بعد از خود استفاده کرد. در دوران سه خلیفه اول - ابوبکر (۶۳۴- ۶۳۲)، عمر (۶۴۴- ۶۳۴) و عثمان (۶۵۶- ۶۴۴) امپراتوری اسلامی به سرعت قابل توجهی توسعه یافت و کل شبهجزیره عربستان و بخشهای مهمی از آنچه امروز لبنان، سوریه، عراق، ایران و مصر میشود را در خود ادغام کرد. چشمگیرترین پیروزی همانا پیروزی بر امپراتوری ساسانی در نبرد قادسیه بود؛ رویدادی که در جنگ ۸ ساله عراق - ایران در دهه ۱۹۸۰ بارها از سوی صدام مورد تمجید قرار گرفت. با برقراری سلسله اموی در دمشق در سال ۶۶۱، توسعه سرزمینی ادامه یافت و فتوحات بعدی به شمال آفریقا، آناتولی، سند و آسیای مرکزی رسید. ارتش عرب در سال ۷۱۱ به اسپانیا رسید و آنجا را فتح کرد؛ اعراب فتوحات خود را تا شمال پیرنه ادامه دادند تا اینکه از سوی شارل مارتل در فرانسه و در نبرد «پواتیه» در سال ۷۳۲ متوقف شدند. اگرچه قبایل عرب دارای انگیزههای مذهبی بودند اما در اینجا مشوقهای اقتصادی هم مهم بود چرا که فتح جوامع کشاورزی ثروتمند و مستقر مقادیر زیادی زمین، برده، زن، اسب و داراییهای منقول را برایشان به ارمغان میآورد. مشکل اولیه حکومت و حکمرانی همان مشکل تمام مهاجمان صحراگرد بود: تقسیم غنائم جنگی بهگونهای که موجب درگیری و نزاع میان قبایل مختلف بر سر غنیمتها نشود. غنائم منقول معمولا بیدرنگ تقسیم میشدند و یکپنجم [خمس] برای خلیفه کنار گذاشته شده و به مدینه ارسال میشد. زمینهای خالی در سرزمینهای مفتوحه به عنوان زمینهای دولتی و تحت کنترل خلیفه تصرف میشدند، اگرچه بسیاری از این زمینها به تصرف قبایل مختلفی در میآمد که در عملیات نظامی مشارکت کرده بودند. از مدتها قبل، قبایل عرب از «فاتحان» به «حاکمان»ی تبدیل شدند که اداره زمینهای غنی کشاورزی را با جمعیتهای مستقر در آن به عهده گرفتند. خلفا با توجه به [وجود] نهادهای دولتی نیازی به اختراع چرخ نمیدیدند چرا که تمام مناطق پیرامونشان نمونههایی از دولتها و امپراتوریهایی بودند که به خوبی توسعه یافته بودند. امپراتوری ساسانیان بیواسطهترین الگو از یک دولت متمرکز را ارائه داد چراکه این امپراتوری به تسخیر اعراب در آمده بود. اقدامات بیزانس هم از سوی بسیاری از مسیحیانی که در سرزمینهایی زندگی میکردند که از قسطنطنیه گرفته شده بود به خوبی ادراک میشد؛ این مسیحیان برای دولت جدید اسلامی کار میکردند. در حقیقت، این مسیحیان حلقه اتصال و انتقال تجربیات بیزانس به دولت جدید مسلمان بودند. در چه مرحلهای یک دولت مسلمان راستین ظهور کرد؟ فقدان نسبی منابع مستند- بر خلاف ادبیات- قضاوت در این مورد را کاملا دشوار میکند. بیتردید در دوره عبدالملک بن مروان (۷۰۵- ۶۸۵) و احتمالا در دوره خلیفه دوم اموی یعنی معاویه (۶۸۰- ۶۶۱) یک نظام حکمرانی وجود داشت که مدافع یک ارتش و پلیس [شُرطه] دائمی بود، مالیات را از اتباعش بر یک مبنای منظم دریافت میکرد، یک بوروکراسی برای جمعآوری آن مالیاتها وضع کرد و مناقشات را حل و فصل میکرد و قادر به ساخت کارهای عامالمنفعه و خدمات عمومی مانند ساخت مساجد بزرگ بود [اساسا معاویه بن ابوسفیان را پایهگذار خلافت اموی میدانند. اما «شاید» نویسنده بر این باور بوده که ابوسفیان یا فرزندش یزید پایهگذار خلافت اموی بودند. در دوران خلافت ابوبکر، یزید بن ابوسفیان (برادر معاویه) به شام گسیل شد. او بر دمشق غلبه کرد و پس از مرگش حکومت به برادرش معاویه رسید. در مورد حکومت معاویه به منابع شیعی- اسلامی رجوع شود]. اثبات این مساله دشوار است که بگوییم پیامبر اسلام شخصا یک دولت- به جای ائتلاف قبیلهای- تاسیس کرد زیرا هیچ یک از این عناصر بنیادین در زمان ایشان وجود نداشت. آرمان ایرانی سلطنت مطلقه، پادشاه را آنچنان قدرتمند میانگاشت که میتوانست صلح را برقرار و نخبگان مسلح و پرخاشگری که منبع اصلی نزاع و اختلاف در جوامع کشاورزی بودند را مهار کند. با نگاه به چنین جوامعی از یک نقطه نظر مدرنِ دموکراتیک، ما پادشاهان را در جوامع کشاورزی درست مانند دیگر اعضای یک گروه نخبه استثمارگر میبینیم که شاید از سوی اولیگارشهای دیگر برای حفاظت از رانت و منافع آنها تعیین شده است. در واقع، یک کشمکش سه جانبه میان پادشاه، نخبگان آریستوکرات یا اولیگارش و بازیگران غیرنخبه مانند دهقانان و ساکنان شهرها در این جوامع وجود داشت. پادشاه هم برای تضعیف چالشهای سیاسی بالقوه و هم برای مطالبه سهم خود از درآمدهای مالیاتی، اغلب طرف بازیگران غیرنخبه را در برابر اولیگارشی میگرفت. در این مساله، میتوانیم ریشه مفهوم سلطنت را به مثابه نماینده منافع عامه مردم ببینیم. در چین، شاهد بودیم که چگونه امپراتوران با رشد لاتیفوندیا تحت کنترل نخبگان اولیگارش احساس تهدید میکردند و از قدرت دولت برای محدود یا تجزیه کردن آنها استفاده میکردند. چنین است در امپراتوری ساسانی، جایی که پادشاهی مطلقه به مثابه ستون نظم در برابر نخبگان متفاوتی دیده میشد که مشاجراتشان به منافع شهروندان عادی آسیب میزد. بنابراین، تاکید قدرتمندی بر اجرای قانون از سوی پادشاه به مثابه نشان عدالت وجود داشت.