بخش صدم
ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
جنگهایی که ماگادها را به سیادت رساند، از آن نوع تحولات خشونتبار طولانی مدتی نبود که دولت «چین» تجربه کرد؛ نه نخبگان قدیمی کشته شدند و نه وضعیت ماگادها آنقدر وخیم شد که بسیج کلی جمعیت مرد را بطلبد. دولت موریا تا جایی که میدانیم هیچ تلاشی به خرج نداد تا وزنها و مقیاسها را استاندارد سازد یا هیچ یکپارچگیای را به زبان گفتاری در حوزههای تحت صلاحیت قضاییاش وارد نکرد. در حقیقت، تا قرن شانزدهم پس از میلاد، دولتهای هند همچنان در تقلای وضع استانداردهای یکپارچه بودند و این سرانجام رخ نداد تا دوران «راجه»های بریتانیایی، تقریبا دو هزار سال پس از موریاها.
ارتباط میان دولت «هسته»ای ماگادها و بقیه امپراتوری که از طریق ازدواج و فتح به دست آمد نیز کاملا متفاوت از چین بود. فتح یک دولت چینی از سوی یک دولت چینی دیگر اغلب موجب نابودی یا تبعید کل دودمان حاکم و جذب و حل سرزمینش ذیل سلسله یا دودمانی دیگر میشد. در دوره سلسله «ژوی شرقی» تعداد دودمان نخبه چینی کاهش چشمگیری یافتند. امپراتوری موریا با ابزارهای بسیار نرمتری ساخته شد. تنها جنگی که ظاهرا تلفات گسترده و سیاست زمین سوخته را به ارمغان آورد همانا ادغام کالینگا بود که تاثیری آسیبزا بر آشوکای فاتح داشت. در بسیاری دیگر از موارد، فتح آشکارا به این معنا بود که حاکم فعلی پس از شکست در نبرد برتری اسمی حاکمیت موریاها را میپذیرفت. «آرتاساسترا» به پادشاهان ضعیف توصیه میکند که تسلیم همسایگان قویتر شده و داوطلبانه با آنها بیعت کنند. هیچ «فئودالیسمی» در معنای چینی یا اروپایی آن وجود نداشت که [بر اساس آن] یک منطقه فتح شده از حاکمان فعلیاش خلعید شده و به عنوان «بنهفیث» به خویشان سلطنت یا ملازمان اهل حرم هبه شود. مورخان هندی گاهی از پادشاهیهای «واسال» سخن به میان آورند اما اینها هیچ یک از اهمیتهای قراردادی واسالاژهای اروپایی را نداشتند. درست نیست بگوییم که موریاها قدرت را از نو توزیع کردند چرا که قدرت در وهله اول هرگز واقعا متمرکز نبود. نیازی به گفتن نیست، موریاها هیچ تلاشی برای تحمیل نهادهای دولتی بر چیزی غیر از مناطق اصلی و هستهای امپراتوری نکردند. حکومت در سطح محلی در تمام امپراتوری کاملا موروثی باقی ماند بدون اینکه تلاشی برای برقراری کادری حرفهای و دائمی از مدیران دولتی صورت گیرد. این بدین معنا بود که هر پادشاه جدیدی با خود مجموعه متفاوتی از وفاداریها و تغییر و تعویض در مدیران دولتی را به همراه میآورد.شواهدی از کنترل خفیف یا ضعیف امپراتوری موریا بر سرزمینهایی که اسما بر آنها حکومت داشت، در بقای فدراسیونها یا مهترسالاریهای قبیلهای -گاناسانگها- در تمام دوره هژمونیاش نهفته است. مورخان هندی گاهی به اینها با عنوان «جمهوری» اشاره میکنند زیرا تصمیمگیری سیاسیشان مشارکتجویانهتر و اجماعیتر از پادشاهیهای سلسله مراتبی بود. اما این تاکیدی است بر نقاط مثبت و مدرن آنچه که نظام حکمرانی بازمانده قبیلهای بود که هنوز ریشه در خویشاوندی دارد. «کوتیلیا» در «آرتاساسترا» سیاست مالی و مالیاتگیری را به تفصیل توضیح میدهد، هرچند روشن نیست که تا چه میزان توصیههای او واقعا جامه عمل پوشیده و به اجرا در آمده است. بر خلاف باورمندان به «استبداد شرقی»، پادشاه «مالک» تمام زمینها در حوزه اقتدار خود نبود. او املاک و حوزههای خاص خود را داشت و بر زمینهای بایر، جنگلهای پاکسازی نشده و ناهموار و امثال آن اعمال کنترل مستقیم میکرد اما معمولا حقوق مالکیت عرفیِ موجود را به چالش نمیکشید. مالیاتها بر افراد، زمینها، تولید، روستاها یا حاکمان سرزمینهای حاشیهای میتوانست تحمیل شود و باید به طور گستردهای یا به صورت جنسی یا از طریق بیگاری جمعآوری میشد. هیچ حاکم هندی ظاهرا تلاشی از نوع تلاش شانگیانگ برای الغای «نظام توزیع زمین» [نظام مزرعه چاهی] یا تلاشهای بلندپروازانه و البته ناکام وانگمانگ برای اصلاح زمین انجام نداده است. آشوکا در ۲۳۲ قبل از میلاد درگذشت و امپراتوری او به سرعت رو به افول رفت. شمال غرب به دست «دولت یونانی بلخ» [ Bactrian Greeks: پادشاهی یا دولت یونانی بلخ به مجموعهای از سلسلهها و احتمالا پادشاهیهای یونانی- مقدونی اشاره دارد که از ۲۵۰ تا ۱۳۰ قبل از میلاد بر بلخ حاکم بودند. این دولت بر بلخ و سغد که امروزه در شمال افغانستان و بخشهایی از آسیای میانه قرار دارد، فرمان میراند. این دولت در بزرگترین گستره خود، پاکستان امروزی، خوارزم و بخشهایی از مرزهای امروزی ایران را در بر میگرفت. دیودوت، ساتراپ بلخ و مناطق اطراف، در حدود سالهای ۲۵۰ پیش از میلاد از سلوکیان اعلام استقلال کرد و به عنوان شاه دیودوت یکم بر تخت نشست.] افتاد، گانگاسانگهای قبیلهای کنترل خود بر پنجان و راجستان را در غرب تقویت کردند در حالی که کالینگا، کارناتاکا و دیگر سرزمینها به سمت جنوب از هم گسیخته و به جایگاه خود به مثابه پادشاهیهای مستقل بازگشتند. موریاها به پادشاهی اصلی ماگادهای خود در دشت مرکزی گنگ عقبنشینی کردند و آخرین بازمانده موریاها یعنی «بریهادراتا» در سال ۱۸۵ ترور شد. بیش از ۵۰۰ سال گذشت تا اینکه سلسله دیگری به نام «گوپتا» [Guptas: امپراتوری گوپتا یک سلسله هندی بود که در قرن چهارم میلادی در بیهار هند تشکیل شد و در قرن پنجم میلادی به دست هونها از بین رفت] بتوانند هند را به اندازه مقیاس امپراتوری موریا متحد سازد. این امپراتوری شبه قارهای فقط برای یک نسل دوام آورد و سلسلهاش به مدت ۱۳۵ سال. پایان موریا شاهد از هم گسستن امپراتوری و تبدیل آن به صدها نظام حکمرانی مجزا بود که بسیاری از آنها در سطح پیشرفت «پیشا دولتی» قرار داشتند.