ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
نوآوری فنی غیرنظامی
رشد اقتصادی «عمقی» و «سطحی» در چین از قرن چهارم تا قرن سوم قبل از میلاد رخ داد. محرک رشد عمقی برخی از نوآوریهای فناورانه از جمله گذار از افزارهای برنز به آهن و سپس توسعه تکنیکهای ریختهگری چدنی مبتنیبر دم آهنگری؛ تکنیکهای بهتر برای یوغ زدن به حیوانات جهت شخم زدن زمین و مدیریت بهتر زمین و آب. تعاملات تجاری میان بخشهای مختلف چین افزایش یافت و جمعیت شروع به رشد چشمگیر کرد. محرک رشد سطحی هم افزایش جمعیت و اسکان آنها در مناطق مرزی جدید مانند سیچوان بود. این رشد اقتصادی تا حدودی همان چیزی است که اقتصاددانان آن را «برونزا» میخوانند یعنی این رشد در نتیجه نوآوریهای فناورانه اتفاقی رخ داد که محرک آن منطق داخلی نظام اقتصادی نبود. یکی از محرکهای بیرونی مهم ناامنی نظامی بود. تمام دولتها در «دوره ایالات متخاصم» فشار عظیمی را برای افزایش سطوح مالیات و بنابراین، سطوح بهرهوری کشاورزی احساس میکردند؛ تمام آنها نوآوریها را کپی کرده و از آنها برای افزایش موقعیت قدرت نسبیشان استفاده میکردند.
ایدهها
قابلتوجه است که قرون بسیار خشونتبار اواخر «دوره بهار و پاییز» و «دوره ایالات متخاصم» یکی از بزرگترین فورانها و برونریزیهای فرهنگی در تاریخ چین را تولید کرد. جابهجایی اجتماعی شدید ایجاد شده بهواسطه جنگهای دائمی، سبب تعاملات قابلتوجهی در مسائل سیاسی و اخلاقی شد و نیز فرصتهایی برای معلمان، نویسندگان و مشاوران بااستعداد برای بهجا گذاشتن اثری از خود خلق کرد. یکی از بیشمار معلمان سیاح که در این دوره دانشجویان را جلب میکرد «کنفوسیوس» بود که از خانوادهای نجیب بود اما باید بهعنوان دانشمند و معلم راه خود را میپیمود. نویسندگان بیشمار دیگری هم طی دوره به اصطلاح «صدها مکتب اندیشه»ای [Hundred Schools of Thought: این دوره در حقیقت عصر گسترش عظیم فکری و فرهنگی در چین بود. شاید بتوان آن را «رنسانس» چین در قرن ششم قبل از میلاد تا ۲۲۱ قبل از میلاد دانست که در آن دانشمندان و فیلسوفان بسیاری ظهور کردند. اگرچه این دوران مملو از جنگهای خونین و هرج و مرجهای گسترده بود اما به «عصر طلایی» فلسفه چینی هم معروف است] اوایل دوره «ایالات متخاصم» وجود داشتند از جمله موزی، منسیوس، سون تزو، هان فی و شون ژی که هر کدام نوشتههایی بهجا گذاردند که بر سیاست چین طی قرون بعدی تاثیرگذار بودند. بیثباتی سیاسی این دوره ظاهرا نوعی ناپایایی فکری ایجاد کرد که در تحرک فیزیکی روشنفکرانی نمود یافت که از یک حوزه سرزمینی به حوزهای دیگر رفته و خدمات [فکری]خود را به آن دسته از مراجع سیاسی ارائه میدادند که به آموزههای آنها علاقه نشان میدادند و طالب این آموزهها و صاحبان این آموزهها بودند.
اهمیت سیاسی این اضطراب فکری دوگانه بود. اول، چیزی مانند ایدئولوژی را خلق کرد، یعنی، مجموعهای از ایدههای دریافت شده برای ترتیب بندی صحیح حکومت که بهواسطه آن نسلهای بعدی چینیها میتوانستند درباره عملکرد رهبران سیاسیشان قضاوت کنند. یکی از شناختهشدهترین ایدئولوژیها آموزه کنفوسیوس بود؛ اما کنفوسیونیستها درگیر یک بحث فکری تلخی با دیگر مکاتب اندیشهای مانند قانونگرایی شدند؛ ستیزی که بازتابدهنده مبارزات سیاسی در حال وقوع بود. اندیشمندان و اهل علم به مثابه گونهای از والاترین انسانها تقدیس میشدند، حتی والاتر از جنگجویان یا کشیشها. در حقیقت «ترکیب» نقشهای فکری و بوروکراتیک وجود داشت به شیوهای که قرینه و همتایی روشن در تمدنهای دیگر نداشت.دوم، تحرک روشنفکران در سراسر چین ترغیبکننده رشد چیزی بود که بهشدت شبیه یک فرهنگ ملی مینمود. کلاسیکهای بزرگ چینی که در این دوره بودند به مبنایی برای آموزش نخبگان و شکلگیری فرهنگ بعدی چین تبدیل شدند. هویت ملی در آگاهی از این کلاسیکها ثبات مییابد؛ پرستیژ آنها به گونهای بود که به دورترین نقاط امپراتوری رسوخ کرده و واقعا فراتر از مرزهای امپراتوری میرفتند. اگرچه پادشاهیهای صحرانشین مرزی به لحاظ نظامی گاهی قویتر از چین بودند؛ اما هیچیک با سنت فکری چین قابلقیاس نبودند. مردمان غیرچینی که یورش میبردند و بهصورت دورهای بر بخشهایی از چین حکم میراندند به ندرت نهادهای خود را بر چین تحمیل میکردند؛ در عوض، آنها تمایل داشتند که با استفاده از نهادها و تکنیکهای چینی بر چین حکم برانند.