بخش صد و نود و دوم
ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشا انسانی تا انقلاب فرانسه
نحوه شکست آنها نشانگر ضعف اساسی اقتدار مطلقه بود. بازیگران فرادست باید به شکل فردی با پیشنهاد تکهای از دولت به آنها همکاری میکردند. این همکاری ظرفیت آنها برای اقدام جمعی را تضعیف و همچنین اقتداری که دولت میتوانست بر آنها اعمال کند را محدود میکرد و داراییها و امتیازاتشان تا حد زیادی دست نخورده باقی ماند. در عوض، مجارستان و روسیه دو مسیر جایگزین از توسعه را به دست میدهند که هم از یکدیگر متفاوت است و هم از الگوهای فرانسه و اسپانیا.
ما از زمان به دست آمده برای بررسی مورد مجارستان برای یک دلیل ساده استفاده میکنیم: نشان دادن اینکه محدودیتهای قانون اساسی بر قدرت دولت مرکزی به خودیِ خود ضرورتا موجب پاسخگویی سیاسی نمیشود. «آزادی»ای که طبقه نجبای مجارستان در جستوجویش بودند آزادیای برای بهرهبرداری و سوءاستفاده تمام عیارتر از دهقانانشان بود و فقدان دولت مرکزی قدرتمند به آنها اجازه چنین کاری را داد. همگان شکل چینیِ جباریت [تیرانی] را درک میکنند؛ شکلی که از سوی یک دیکتاتوری متمرکز انجام میگرفت. اما جباریت میتواند منبعث از تسلط غیرمتمرکز اولیگارشیک هم باشد. آزادی راستین در شکاف توازن قدرت میان بازیگران فرادست یک جامعه رخ مینماید، چیزی که مجارستان هرگز موفق به دستیابی به آن نشد.
اربابی و بندگی
یکی از معماهای بزرگ تاریخ اروپا همانا توسعه روابط بسیار متفاوت میان ارباب و بنده در دو نیمه اروپا در آغاز دوره اولیه مدرن در قرون شانزدهم و هفدهم است. در سرزمینهای غرب رودخانه البه- یعنی در غرب ایالتهای آلمانی، کشورهای سفلا، فرانسه، انگلستان و ایتالیا- نظام سرف داری تحمیل شده بر دهقانان طی قرون وسطا به تدریج ملغی شد. این توسعه در وهله اول در اسپانیا، سوئد و نروژ هرگز رخ نداد. در عوض، شرق البه (در بوهم، سیلِسیا، مجارستان، پروس، لیونیا، لهستان، لیتوانی و روسیه)، دهقانان سابقا آزاد به تدریج و تقریبا در همان دوره تاریخی به سرف داری گرفته شدند. نظام سرفداری همچون فئودالیسم، به شیوهها و طرق متنوعی تعریف شده است. به گفته «ژروم بلومِ» مورخ، «اگر یک دهقان با پیوندهایی که تحقیرآمیز و به لحاظ اجتماعی ناتوان ساز بود محدود به اراده ارباب بود، او دهقانی غیرآزاد شناخته میشد و بهعنوان بخشی بنیادین از ساختار حقوقی و اجتماعی زمین شناخته میشد، نه محصول توافق یا قرارداد میان زمین و دهقان». این ارباب و نه دولت بود که صلاحیتی قانونی بر دهقان داشت و در حالی که روابطشان ممکن بود بر اساس قواعد عرفی دقیق تعریف شود، اربابان میتوانستند قواعد را به ضرر دهقانان تغییر دهند. در حالی که «سرف» از برخی حقوق قانونی حداقلی برخوردار بود که او را از برده متمایز میکرد، اما تمایز عملی چندان زیاد نبود.
«سرف»های اروپای غربی در دورههای متفاوت و درجات مختلفی نسبت به سرفهای قرن دوازدهم به بعد آزادیهای خود را به دست آوردند. سرفها معمولا ابتدا به جایگاه رانتیر در مورد املاک اربابانشان تغییر وضعیت دادند؛ اربابانی که حقوق انتفاعشان ممکن بود به دوره عمرشان محدود شود یا گاهی به فرزندانشان انتقال یابد. برخی از حق و حقوق مربوط به زمین قابل انتقال (mainmortable) بودند: یعنی در صورتی که فرزندانشان با آنها زندگی میکردند، این حقوق به فرزندان انتقال مییافت؛ در غیر این صورت این حقوق به زمیندار میرسید. در قرن هجدهم، لغو «قابلیت انتقال» به یکی از دلایل و انگیزههای بزرگ اصلاحطلبان لیبرال تبدیل شد. در موارد دیگر، دهقانان با حقوق کامل برای خرید، فروش و واگذاری زمینشان در صورت مناسب دیدن، به جایگاه زمینداران تحول مییافتند. در آستانه انقلاب فرانسه، دهقانان مالک ۵۰ درصد از زمین در فرانسه بودند، بیش از دو برابر نجبا. توکویل خاطرنشان میکند که اربابان در آن زمان مدتها بود که دیگر نقش واقعی در اداره دهقانانشان ایفا نمیکردند و به همین دلیل است که حقوق باقیماندهشان برای جمعآوری انواع مختلفی از «زمین کاری» [fee: زمینی که در مقابل بیگاری از سوی ارباب فئودال به رعیت داده میشد؛ حقی که این نوع زمین با خود به همراه داشت] یا واداشتن دهقانان برای استفاده از آسیابها یا چرخهای شرابسازی به شدت مورد تنفر بود.
دقیقا عکس این در اروپای شرقی رخ نمود. درجه بسیار بالاتری از آزادی در اواخر قرون وسطی در غرب وجود داشت، تا حد زیادی به این دلیل که بیشتر این منطقه، یک منطقه مرزی کم جمعیت بود که استعمارگران از اروپای غربی و اوراسیا میتوانستند طبق قانون خود زندگی کنند. اما با آغاز قرن پانزدهم، قواعد جدیدی در تمام اروپای شرقی وضع شد که تحرک دهقانان را محدود میکرد. دهقانان از ترک املاک خود یا منع شدند یا در معرض تهدید جریمههای سنگین قرار گرفتند؛ مجازات سنگینی برای کسانی وضع شد که به فراریان کمک میکردند و محدودیتهایی بر توانایی شهرها برای پناه دادن به دهقانان در برابر تعهدات مالکانه گذارده شد. از دست دادن آزادی دهقانان در هیچ کجا به اندازه روسیه نبود. بردگان و سرفهایی بودند که در قرن دوازدهم به «روس کییف» [Kievan Rus: فدراسیون سستی از اقوام اسلاوِ شرقی و فینیک (نام گروهی از زبانهای شمال اروپا مانند فنلاندی و استونی و لپ) در اروپا از اواخر قرن ۹ تا اواسط قرن ۱۳ که تحت حاکمیت سلسله «وارنگان روریک» بودند. ملل امروزی بلاروس، روسیه و اوکراین همه مدعیاند که «روسکییف»ها اجداد فرهنگیشان بودهاند و بلاروس و روسیه نام خود را از آنها گرفتهاند] میرفتند اما با ظهور دولتِ مستقر در مسکو در قرن پانزدهم، تعهدات دهقانان بهطور پیوسته افزایش یافت. آزادی تحرک و رفتوآمد آنها محدود شد تا جایی که این آزادی فقط به مراسم سالانه در روز سنت جورج محدود شد (مشروط بر اینکه بدهیهایشان پرداخت شود)، اگرچه حتی این فرصت در قرن بعد ملغی شد. در تمام قرن هجدهم، حقوقی که اربابان روس بر سرفهای خود داشتند بهطور پیوسته افزایش مییافت، درست در زمانی که آموزه «حقوق بشر» در حال بسط و توسعه یافتن در تمام غرب بود. سرفها همواره به مالکانشان محدود بودند؛ آنها هیچ حقی برای جابهجایی و تحرک نداشتند و به شکل دلبخواهانه میتوانستند از یک مِلک به مِلک دیگر منتقل یا به سیبری تبعید شوند و سپس به شکل دلبخواهانهای بازگردانده شوند.