بخش صد و نود و یکم
ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشا انسانی تا انقلاب فرانسه
بوروکراسی قرن نوزدهم آلمان که به الگوی ماکس وبر برای یک نظام عمومی مدرن و معقول تبدیل شد از دل منصبداری پاتریمونیال زاده نشد و تحول نیافت بلکه خود را به مثابه گسستی آگاهانه از آن سنت مطرح کرد. در آمریکای لاتین انقلاب اجتماعی هرگز پیش از دستیابی به استقلال رخ نداد. پاتریمونیالیسم در بسیاری از رژیمهای پسااستقلال جاسازی شده بود. با وجود اینکه اقداماتی مانند فروش مناصب و القاب آریستوکراتیک ملغی شد و نهادهای دموکراتیک رسمیای تاسیس شد اما همان روش فکری تداوم یافت. تعداد معدودی از دولتهای جدید در آمریکای لاتین قرن نوزدهم به قدر کافی توانمند و قوی بودند که با فرادستان خود وارد تقابل شوند یا بتوانند بر آنها مالیات بسته و قانونمندشان سازند. آن فرادستان موفق به رسوخ و کنترل خود دولت شده بودند و راههایی برای انتقال امتیازات سیاسی و اجتماعیشان به فرزندانشان یافته بودند. تا اواخر قرن بیستم، عادات بد مالی اسپانیای رژیم کهن مانند کسری بودجههای دائمی، وامگیریهای کلان، مذاکره مجدد بر سر بدهیها و مالیاتستانی از طریق تورم در آرژانتین، مکزیک، پرو و بولیوی تداوم یافت. دموکراسی سابق و مشروطهگرایی مبتنی بر تقابل و اجماع مذاکراتی میان طبقات اجتماعی نبود بلکه از بالا بهواسطه فرادستانی اعطا شده بود که هرگاه با منافعشان جور در نمیآمد آن را بازپس میگرفتند. این منجر به ظهور جوامع بسیار نابرابر و قطبی شده در قرن بیستم شد؛ وضعیتی که نیروهای اجتماعی واقعا انقلابی را در قالب انقلابهای مکزیک و کوبا ایجاد کرد. به شکل دورهای، طی قرن گذشته، دولتهای آمریکای لاتین با مطالبه مذاکره مجدد اساسی در موردکل قراردادهای اجتماعی دست در دست یکدیگر داشتند.
بسیاری از بازیگران اجتماعی جدید در نسلهای اخیر ظهور کردهاند مانند اتحادیههای اصناف، گروههای تجاری با پیوندهای قوی بینالمللی، روشنفکران شهری و گروههای بومی بسیج شده جدید که بهدنبال بازپسگیری جایگاه و قدرت گرفته شده از آنها بهخاطر مستعمرهسازی بودند. نظامهای سیاسی آمریکای لاتین- هم دموکراتیک و هم اقتدارگرا- بر این بودند که آنها را نه از طریق بازتنظیم واقعی نظم سیاسی که با خرید آنها از طریق ادغام تدریجیشان در دولت آماده ساخته و تطبیقشان دهند. برای مثال، در آرژانتین، این فرادستان زمیندار سنتی و زراعی بودند که در برابر ظهور طبقه کارگر در دهههای اول قرن بیستم مقاومت میکردند. در اروپا، طبقه کارگر از طریق شکلگیری احزاب گسترده سوسیال دموکرات ادغام شدند که بهدنبال برنامه باز توزیع بودند که مبنایی برای دولتهای رفاه مدرن بهدست میداد. در عوض، در آرژانتین، طبقه کارگر از سوی جنگسالاری به نام «خوان پرون» نمایندگی میشد که حزب سیاسیاش (حزب عدالتخواه) منافعی انتخابی برای شبکهای از حامیان ارائه میداد. این کشور دورهای از طغیان پوپولیستی تا دیکتاتوری نظامی بدون به اجرا درآوردن یک دولت رفاه واقعی به سبک اروپا را از سر گذراند. اتفاق مشابهی هم در مکزیک در دوره برتری طولانیمدت «حزب انقلابی نهادی» به وقوع پیوست که پشتیبانی خود را به گروههای منتخبی از حامیان سازمان یافته اختصاص میداد. مکزیک باثباتتر از آرژانتین بود اما به همین ترتیب، این کشور هم نتوانست مشکلات عمیق محرومیت و فقر اجتماعی خود را حل کند. میراث پاتریمونیالی اسپانیای رژیم کهن در قرن ۲۱ هم ادامه یافت.
فصل ۲۵/ شرق اِلبِه
فرانسه و اسپانیای اولیه مدرن نمونههایی از مطلقهگرایی ضعیف و پاسخگویی ناکام بودند. دولتهایی که در قرون شانزدهم و هفدهم شکل گرفتند مطلقه بودند زیرا پادشاهانشان قدرت را به شیوهای متمرکز کردند که بهطور رسمی به پارلمان یا هیچ نهاد نمایندگی دیگری پاسخگو نبود. بازیگران سیاسی و اجتماعی مانند «پارلمانها» و «کورتسها»، «کامونرو»ها و «فروندور»ها، که با پروژه متمرکزسازی دولت مخالف بودند در نهایت شکست را پذیرا شدند. نحوه شکست آنها نشانگر ضعف اساسی اقتدار مطلقه بود. بازیگران فرادست باید به شکل فردی با پیشنهاد تکهای از دولت به آنها همکاری میکردند. این همکاری ظرفیت آنها برای اقدام جمعی را تضعیف و همچنین، اقتداری که دولت میتوانست بر آنها اعمال کند را محدود میکرد. داراییها و امتیازاتشان- درحالیکه همواره به چالش کشیده شده و دچار فرسایش میشد- تا حد زیادی دست نخورده باقی ماند. در عوض، مجارستان و روسیه دو مسیر جایگزین از توسعه را به دست میدهند که هم از یکدیگر متفاوت است و هم از الگوهای فرانسه و اسپانیا. تمام این چهار مورد در نهایت بهدلیل عدم پاسخگویی سیاسی عمرشان به سر رسید. در مجارستان، پروژه مطلقهگرایانه در ابتدا ناکام ماند زیرا یک طبقه اشرافی قوی و به خوبی سازمان یافته موفق شد محدودیتهای قانونی بر اقتدار پادشاه اعمال کند. «دایت» مجارستان [Diet: نام پارلمان مجارستان]، مانند همتای انگلیسیاش، پادشاه را به خود پاسخگو ساخت. پاسخگویی نه به نمایندگی از کل قلمرو که به نمایندگی از طبقه کوچکی از اولیگارشها دنبال میشد که میخواستند از آن آزادی برای دوشیدن سختتر دهقانان خود و احتراز از مالیاتهای سنگین به دولت مرکزی استفاده کنند. نتیجه همانا گسترش کاملا سفت و سخت نظام سرف داری برای غیرنخبگان [فرودستان] و یک دولت ضعیف بود که در نهایت نمیتوانست از کشور در برابر ترکها دفاع کند. به تعبیری، آزادی برای یک طبقه موجب فقدان آزادی برای طبقه دیگر میشد و موجب میشد که کشور در میان همسایگان تقسیم شود.