بخش صد و هشتاد و دوم
ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشا انسانی تا انقلاب فرانسه
در انگلستان، این ضعفا بودند که از امتیازات مالیاتی بهرهمند بودند؛ اما در فرانسه ثروتمندان. مالیاتستانی نابرابر تاثیری مفسدهآمیز هم بر نجبا و هم بر بورژوازی داشت. اولی حق واقعی خود برای حکمرانی را از دست داد و جبران خسارت به شکل قاطعتری بر جایگاه اجتماعی موروثیشان اثر گذاشت. با توجه به اینکه عوام [و طبقه سوم] به تازگی به مال و منال رسیده و زیادی وجود داشتند که القاب و عناوین را خریده بودند، نجبای قدیمیتر درها را به روی بسیاری از مناصب و افرادی که نتوانسته بود تبار نجیبانه «چهار طرفه» را نشان دهد- یعنی تبار نجیبانهای که از هر چهار پدربزرگ و مادر بزرگ باشد- بستند درحالیکه نوکیسگان و تازه به دورانرسیدگان میکوشیدند درها را به روی آنهایی که پس از خودشان میآمدند ببندند. بورژوازی هم به نوبه خود میکوشید با حرکت به سوی شهرها و تضمین برخی از مناصب دولتی برای خود، خود را از دهقانان جدا سازد. انرژی و بلندپروازیهای آنها از کارآفرینی به جست و جوی مقام و امنیت، چنانکه از سوی مراجع عمومی تعریف شده بود، تغییر یافت.
با این حال، این پایان یک ماجرای تفسیری نیست. مناصب و امتیازات رشوهخوارانه در انگلستان هم وجود داشت اما با این حال، پادشاه انگلیس- به اندازه پادشاه فرانسه- قادر به گسستن همبستگی و انسجام گروههایی که در پارلمان نماینده داشتند نبود. توکویل میپذیرد که آریستوکراسی انگلیسی از آغاز یک آریستوکراسی واقعی حاکم بود تا یک کاست سلسله مراتبی (حکومت برترینها). عوام بااستعداد - بنا به دلایل مبهمی که در یک دوره تاریخی بسیار ابتدایی مدفون شده است - میتوانستند به شکل چابکتری نسبت به دیگر جوامع اروپایی به صفوف این آریستوکراسی بپیوندند. بار دیگر، ما به مساله لاکپشتهای انباشته شده بازمیگردیم. محتمل است که یک منصبداری پاتریمونیال به خودی خود بر مجموعهای از شرایط اجتماعی پیشینی اتکا داشته باشد چنانکه گویی با سیاست آگاهانه دولتی تقویت میشود.
جوامع رانتجو
فرانسه «رژیم کهن» «کهنالگوی» اولیهای از آن چیزی است که امروز «جامعه رانتجو» نامیده میشود. در چنین جامعهای، نخبگان تمام وقت خود را صرف تسخیر و تصرف یک منصب دولتی میکنند تا ضامن رانت برای خودشان باشند؛ در مورد فرانسه، یک ادعای حقوقی نسبت به جریان درآمدی خاص وجود داشت که میتوانست به استفاده خصوصی اختصاص یابد. آیا این ائتلاف رانتجو یک ائتلاف باثبات بود؟ این تقریبا دو قرن دوام آورد و یک مبنای سیاسی برای ظهور فرانسه به مثابه یک قدرت مسلط قارهای بهدست داد. از سوی دیگر، ما میدانیم که عظمت دربار فرانسه ضعف عظیم آن را پنهان میساخت. مهمترین ضعف همانا حس آشکار خشم و بیعدالتی بود که از سوی کسانی احساس میشد که از حلقه این ائتلاف بیرون گذاشته شده بودند؛ مسالهای که در نهایت در انقلاب فوران کرد. اما حتی آنهایی که درون این ائتلاف بودند در اصل متعهد به آن نبودند. پادشاهی از این امر کاملا مسرور میشد که کلا منصبداری رشوهخوارانه را ملغی و منسوخ سازد و میکوشید تا پایان عمر خود این کار را عملی سازد. این صاحبمنصبان غیر از خودشان، همدلی و همراهی اندکی نسبت به دیگران نشان میدادند. اما آنها بهدلیل سهم فردی عظیمی که در نظام داشتند نمیتوانستند ایده اصلاح را تحمل کنند. بنابراین، این یک مساله کامل «اقدام جمعی» بود: جامعه در مجموع از منسوخ ساختن و ملغی کردن این سیستم نفع هنگفتی میبرد اما منافع فردی طرفهایی که تشکیلدهنده آن بودند مانع از همراهی و همکاری آنها برای وقوع تغییر میشد.
مورد فرانسه درخصوص نقش حاکمیت قانون در توسعه سیاسی درس خوبی به ما میدهد. حاکمیت قانونی که در قرون وسطی قبل از شکلگیری دولتهای مدرن ظهور کرد بهعنوان یک محدودیت بر استبداد عمل میکرد اما این حاکمیت قانون همچنین بهعنوان محدودیتی بر دولتسازی مدرن هم عمل میکرد زیرا از طبقات اجتماعی کهن و سنتها و رسومی که برای شکلگیری یک جامعه مدرن باید از میان بروند محافظت میکرد. دفاع قانونی از آزادی در برابر پادشاهان تمرکزخواه در دوره اولیه مدرن یعنی دفاع از نظم سنتی فئودالی و کاملا مستلزم حقوق مالکیت فئودالی است که با نظم اقتصادی مدرن سرمایهدارانه ناسازگار است. حکومت پاتریمونیال دقیقا به این دلیل تحول یافت که دولتها احساس میکردند باید به حقوق مالکیت نخبگان سنتی احترام بگذارند. دولتها نمیتوانستند دارایی این نخبگان را بهطور مستقیم مصادره کنند و بنابراین، باید به وام گرفتن و حیلهبازیهای مالی عجیب و غریب متوسل شوند. از اینرو، احترام به حاکمیت قانون به ایجاد یک جامعه کاملا نابرابر کمک کرد که در آن دولت دست به تلاش و تقلا میزد اما در نهایت در دستاندازی بر ثروت نخبگان اولیگارش ناکام میماند. در نتیجه، ناچار میشد بار افزایش درآمدهای خود را بر گُرده فقرا و افرادی که به لحاظ سیاسی ضعیف هستند بار کند و این، نابرابری را تشدید و زمینه را برای زوال خود فراهم میساخت. نظام پاتریمونیال کهن فرانسه در طی انقلاب نابود شد. اما نظام بسیار مشابهی از سوی رژیم کهن در اسپانیا برقرار شد که تجربه انقلاب و اصلاح را در قرن هجدهم از سر نگذراند. در عوض، این سیستم به آمریکای لاتین صادر شد که از آن زمان چارهای نداشت جز همزیستی با میراث خود.