بخش صد و هشتاد و یکم
ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشا انسانی تا انقلاب فرانسه
شکست مقاومت در برابر مطلقهگرایی در فرانسه
اگر مطلقهگرایی بهطور کامل در فرانسه موفقیت نیافت، اما گروههایی اجتماعی که مخالف آن بودند هم در واداشتن دولت به شکلی از پاسخگویی سیاسی موفقیتی حاصل نکردند. در واقع، شکست آنها به مراتب بیشتر از این دو بود و این شکست نتیجه ناکامی شان در اقدام هماهنگ و عملکرد منسجمشان بود. محل مخالفت باید دادگاههای مستقل در سطح استانی و قوه مقننه در سطح ملی باشد. این دادگاهها نکوهش میکردند، شکایت میکردند، جر و بحث میکردند و مقاومت میکردند و در بسیاری از موارد پادشاه را وامیداشتند تا از پیشنهاد و برنامه خود که دادگاهها با آن مخالف بودند صرفنظر کرده و عقب بنشیند. اما تا زمان فراخوانی و تشکیل نهایی قوه مقننه درست پیش از انقلاب، دادگاههای مستقل هرگز پادشاه را وانداشتند که اصل قانونی [منظور اصل مبتنی بر قانون اساسی است] برتری آنها بر قوه مجریه را بپذیرد. بنابراین، طبیعی است که این سوال پیش آید: چرا این گردهماییهای سیاسی سنتی- که از دوران فئودالی به یادگار مانده بودند- نتوانستند به کنش جمعی به شیوه همقطاران انگلیسیشان دست یابند؟ این مساله فراتر از موضوع دادگاههای مستقل میرود. شهرداریها هم به مثابه نهادهای سیاسی خودمختار طی قرون وسطی در انگلستان و فرانسه سازماندهی شدند. چرا یکی به محله نیوانگلند تحول یافت و دیگری به یک واحد اداری منفعل؟
نمیتوانیم پاسخ به این پرسشها را شروع کنیم مگر اینکه به شکل تطبیقی موارد ملی دیگر را هم بررسی کنیم. با این حال، میتوانیم چند مقوله کلی از پاسخها را ارائه دهیم که میتواند جستوجوی نهایی برای دلایل را محدود کند. یک گونه از تبیین، پاسخ را در ساختار جامعه فرانسه میبیند که قدمت آن به دوران فئودالی- اگر نگوییم زودتر- باز میگردد. «توماس ارتمان»، عالم سیاسی، استدلال میکند که ظهور مطلقهگرایی پاتریمونیال در فرانسه، اسپانیا و پادشاهی نورمانها در جنوب ایتالیا با نوعی از دولتسازی از بالا به پایین سر و کار دارد که پس از فروپاشی امپراتوری روم در آنجا رخ نمود. در آن بخشهای اروپا که بخشی از امپراتوری کارولینگی نبودند – یعنی انگلستان، اسکاندیناوی و بخشهایی از اروپای شرقی- همبستگی اجتماعی بیشتری میان عوام [طبقه سوم] و نجبا و توسعه نهادهای سیاسی ریشهدار قوی که تا اوایل دوران مدرن بقا یافتند وجود داشت. ضعف این نهادهای محلی در آمریکای لاتین هم - در ترکیب با سطح بالای جنگ از قرون وسطی به این سو- شکست کنش جمعی در بخشی از نظمها و ترتیبات فئودالی کهن جامعه در مواجهه با مطلقهگرایی روزافزون را تبیین میکند. آلمان- که بخشی از امپراتوری کارولینگی بود- شکلی غیرپاتریمونیالی از مطلقهگرایی را توسعه داد زیرا همچون فرانسه و اسپانیا از همان اوایل در معرض رقابت شدید ژئوپلیتیک قرار نداشت؛ وقتی با تهدیدات نظامی مواجه شد، میتوانست از اشتباهات آنها احتراز کند و یک نوع بوروکراتیک مدرنتری از دولت را خلق کند. دومین گونه از تبیین- که مطلوب توکویل بود- ناکامی فرانسه را در دورانهای اخیرتر جستوجو میکند. بهطور خاص، او استدلال میکند که فقدان همبستگی اجتماعی در بخشی از آریستوکراسی فرانسه و عوام [طبقه سوم] محصول دستکاریها و اعمال نفوذ عمدی دستگاه سلطنت بود. توکویل توضیح میدهد که نهادهای فئودالی از یک بخش از اروپا تا بخش دیگر چندان متفاوت نبودند؛ اینکه عمارتها و شهرداریها و روستاهای دهقانی قوانینی مشابه و اَشکالی از انسجام اجتماعی را داشتند. توکویل در فصلهای نهم و دهم پرحجم از کتاب دوم خود با عنوان «رژیم کهن و انقلاب»، نمونههای زیادی از این مساله را ارائه میدهد. در سطح محلی، ارباب فرانسوی و رعیت واسال او هر دو هفته یکبار برای قضاوت میان آنها در مورد برخی مسائل به دادگاه ارباب فراخوانده میشدند درست مانند «انجمنهای محلی» و دادگاههای «صد»نفره انگلیسی. بورژوازی قرن چهاردهم نقش فعالی در قوه مقننه استانی و ملی ایفا میکردند؛ این طبقه نقشی برجستهتر از این در قرنهای بعد ایفا کرد زیرا تمایزات اجتماعی آنها را از حکمرانی محروم میکرد. اصل «عدم مالیاتستانی بدون نمایندگی» در قرون وسطی در فرانسه – همچون انگلستان- به خوبی جا افتاد. از نظر توکویل، همبستگی ضعیف جامعه فرانسه در مواجهه با مطلقهگرایی روزافزون نه در سنتهای کهن که در خود عمل پاتریمونیالیسم ریشه داشت. «اما، از میان تمام روشها برای تمایزگذاری میان مردم و طبقات، نابرابری در مالیاتستانی مهلکترین و درخورترین راه برای افزودن بر انزوا و نابرابری است.» مشکلی که از نیمه دوم قرن چهاردهم قدمت داشت: «جرات به خودم میدهم تا استدلال کنم که از روزی که ملت- خسته از بینظمیها و اختلالات درازدامنی که اسارت شاه «جان» و جنون شاه «شارل ششم» را به همراه داشت- به شاهان اجازه دادند که مالیاتی عمومی بدون رضایتشان وضع کنند و زمانی که نجبا از این بزدلی برخوردار بودند تا اجازه دهند که بر طبقه سوم مالیات بسته شود به این شرط که خود نجبا و بزرگزادگان معاف شوند، در آن روز بذرهای تمام رذالتها و سوءاستفادههایی که بر رژیم کهن بهخاطر بقیه عمرش تاثیر گذاشته بود، کاشته شد و در نهایت موجب مرگ وخامت بار آن شد.» معافیت مالیاتی منفورترین مورد از تمام امتیازات بود و زمانی به «منفورترین» تبدیل شد که بار مالیات به تدریج در تمام قرون شانزدهم و هفدهم افزایش یافت. با فروش مناصب دولتی، معافیت مالیاتی نه فقط به امتیازی برای یک طبقه وسیع اجتماعی که امتیازی برای یک خانواده خاص تبدیل شد. افرادی که مناصب اختصاصی خریداری کرده بودند مشتاق بودند که بگذارند حقوق همشهریانشان حفظ شود البته تا زمانی که خودشان احساس امنیت میکردند.