بخش صد و نودم
ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشا انسانی تا انقلاب فرانسه
تعداد زیادی از مردان مجرد که موج اول مهاجران را تشکیل میدادند به ازدواج با زنان بومی و فرزندآوری پایان داده و طبقهای از «مستیزوها» را تشکیل دادند. فرزندان «دو رگه» یا «مولاتو»ی سفید و بردگان سیاهی که در تعداد فراوان به «دنیای جدید» منتقل میشدند، کاست مجزای دیگری را تشکیل میدادند. در برابر این گروهها، فرزندان کریولیِ مهاجران هیسپانیک [اسپانیایی] خواستار معافیت مالیاتی برای خودشان شدند؛ جایگاه و وضعیتی که فقط نجبا [یا بزرگزادگان] و «هیدالگو»ها (اربابزادگان رده پایینتر) از آن برخوردار بودند. همچون آمریکای شمالی، حقیقت ساده سفید بودن، شأن و جایگاه به مردم میداد و آنها را از بومیان یا سیاهانی که خراج میدادند متمایز میکرد. با توجه به وضع مالی نامطلوب دربار در مادرید، شاید اجتنابناپذیر بود که نهاد اروپایی «منصب رشوهخواری» از آتلانتیک هم در نهایت بگذرد. مدیریت مالی در آمریکای اسپانیا در بیشتر قرن شانزدهم بسیار خوب بود زیرا مستعمرات در مجموع منبع مهمی از فلزات گرانبها و بهطور فزایندهای کالاهای کشاورزی بودند. اما خروجی معادن تا پایان قرن روندی نزولی به خود گرفت و وقتی جنگهای ۳۰ ساله شروع شد نیاز پادشاه اسپانیا به درآمدها افزایش یافت. تلاشهای پادشاهی اسپانیا برای جلوگیری از شکلگیری آریستوکراسی در «دنیای جدید» رنگ باخت. «جِی. اچ. الیوت» این تغییر را اینگونه توصیف میکند: «خانوادههای برجسته شهری با استفاده از پیوندهای خاصشان با دربار سلطنتی منابع خود را افزایش داده و انحصار وراثتی برقرار کردند که مطابق با اهدافشان بود و تسلطشان بر شهرها و مناطق مرزی را تحکیم میبخشید. آنها همچنین از دشواریهای مالی روزافزون دربار به نفع خود بهرهبرداری کرده و کوشیدند تا از این طریق [با خرید مناصب] راه خود به مناصب دولتی را هموار سازند. ترددهای خصوصی در «رژیمنتوها»- راهروها - در شوراهای شهری مدتها یک عمل استاندارد بود و از ۱۵۹۱ به این سو آنها هم به فروش عمومی گذارده شدند. از سال ۱۵۹۹، پستهای مربوط به دفتر اسناد رسمی در بازار فروش قرار گرفتند و به دنبال آن در سال ۱۶۰۶ تقریبا تمام پستهای محلی در معرض فروش قرار گرفت. فیلیپ دوم و فیلیپ سوم همین خط را در برابر فروش مناصب خزانهداری حفظ کردند اما در سال ۱۶۳۳ فیلیپ چهارم اینها را هم به فروش گذاشت. سرانجام، در نیمه دوم قرن هفدهم، حتی بالاترین پستها هم وارد بازار شدند و پستهای دادگاههای عالی یا «اودیانسها» هم بهطور سیستماتیک از سال ۱۶۸۷ به فروش گذاشته شدند.»
همچون فرانسه و اسپانیا، فروش مناصب دولتی به مسیری برای تحرک رو به بالا برای طبقه بازرگان تبدیل شد که اکنون میتوانستند به خود به مثابه یک «آقا» بنگرند و آن جایگاه [آقایی] را به فرزندانشان منتقل کنند. خانوادههای قدیمی تر همچنان میتوانستند با خرید مناصب و ورود به جایگاه نجبای اسپانیایی، مدافع جایگاه خویشان خود باشند. پادشاهان قرن هفدهم اسپانیا درها را باز کرده و ورود هزاران «کریول» به ردههای نظامی معتبر اسپانیا را مجاز ساختند در حالی که مقامهای «مارکی» و «کُنت» را به دیگران اختصاص دادند. تا قرن هجدهم، وقتی آموزههای برابری و حقوق بشر شروع به ورود و رسوخ به کلونیهای «دنیای جدید» کردند، نظام سیاسی و اجتماعی اسپانیا موفق به بازتولید خود در آمریکای لاتین شد. کنایهآمیز این بود که این انتقال نهادهای پاتریمونیال بهرغم خواستههای مدیران استعماری در مادرید رخ داد. در بیشتر دهه ۱۵۰۰ میلادی، آنها کوشیده بودند تا یک نظم سیاسی مدرنتر و غیرشخصیتر در مستعمرات به وجود آورند اما این برنامهها با وخامت وضع مالی دربار بر باد رفت و مانع از این شد که دربار مرکزی اسپانیا کنترل قویتری بر اوضاع داشته باشد. همان فرسایش مرزها میان منافع خصوصی و دولتی که در شبهجزیره رخ داده بود در آمریکا اتفاق افتاد. در فرانسه، تسخیر دولت از سوی رانتجویان و منصبدارانِ رشوهخوار از قدرت دولت کاست و سرانجام باعث انفجار اجتماعی شد که همان انقلاب فرانسه بود. در اسپانیا همان تحولات سیاسی یک افول درازمدتی را در قدرت اسپانیا به بار آورد اما انقلاب سیاسیِ معادلِ آن هرگز نه به کلان شهر و نه به مستعمرات رسید. جنگهای استقلال که در اسپانیا در اوایل قرن نوزدهم رخ داد، ایدههای آزادی و برابری را از انقلابهای فرانسه و آمریکا به عاریت گرفته بود. اما رهبری آنها به دست فرادستان «کریول» بود- نماد آن افرادی مانند سیمون بولیوار بودند- که به شدت گرفتار نظام سیاسی پاتریمونیالِ رژیم کهن بودند. انقلاب فرانسه به واسطه مصادره آشکار تمام میراث منصبداران رشوهخوار و قطع سر متمردان، توانست خط روشن میان نفع خصوصی و دولتی را از نو برقرار سازد. یک نظام سیاسی جدید که در آن استخدام شدن در مناصب دولتی بر مبنای شایستگی و بی طرفی باشد- چیزی که چینیها تقریبا دو هزار سال قبلتر کشف کرده بودند- از سوی مردی سوار بر اسب به سایر اروپا آورده شد. شکست ناپلئون از ارتش پاتریمونیال پروس در نبرد «ینا–اورشتدت» در سال ۱۸۰۶ نسل جدیدی از اصلاحطلبان مانند «بارون فون اشتاین» و «کارل اوگوست فون هاردنبرگ» را متقاعد کرد که دولت پروس باید بر مبنای اصول مدرن از نو ساخته شود.