بخش صد و هشتاد و پنجم
ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشا انسانی تا انقلاب فرانسه
دولت ورشکسته اسپانیا
دولت مدرن اسپانیا به دنبال ازدواج «فردیناند» و «ایزابلا» در سال ۱۴۶۹ با سرعت فوق العادهای در عرصه جهانی ظهور کرد که این ازدواج موجب وحدت شاهان آراگون و کاستیل از جمله سرزمینهای آراگونی کاتالونیا، ناپل و سیسیل شد. این سلطنت مشترک موفق به فتح آخرین پایگاه «مورو»ها در گرانادا در سال ۱۴۹۲ شد، همان سالی که کریستف کلمب راهی «جهان جدید» شد و مدعی «هند» برای اسپانیا شد [Indies: این هند ظاهرا به «هند غربی» اشاره دارد که شامل جزایر اقیانوس اطلس شمالی و کارائیب میشود]. نوه آنها «شارل پنجم» به این داراییهای اسپانیا، «بورگوندی» (از جمله «سرزمینهای سفلی» و «فرانش کونت» [Low Countries: شامل هلند و بخشی از بلژیک و لوکزامبورگ]) را هم افزود و پس از انتخابش بهعنوان امپراتور مقدس روم در سال ۱۵۱۹،هابسبورگِ اتریش را هم ضمیمه این قلمرو کرد. تا دهه ۱۵۲۰، شارل پنجم بزرگترین امپراتوری جهان تا آن زمان را در کنترل خود داشت. اما این حقیقت که این امپراتوری از طریق یک ائتلاف سلسلهای به دست آمده بود نه یک فتح، محدودیتهای مالیای خلق کرد که به شکلی قاطعانه ویژگی نهادهای دولتی در حال توسعه را شکل میداد. شارل و فرزندش فیلیپِ دوم یک پایگاه امن مالیاتی فقط در کاستیل (از جمله داراییهای با ارزش «جهان جدید» در کاستیل) داشتند؛ سلطنت اسپانیا نمیتوانست از بخشهای دیگر امپراتوری در راستای اهداف خود بهرهبرداری کند. با وجود این، سلطنت هابسبورگ در بیرون از شبهجزیره تعهدات گزافی را متقبل شد. یکی از این تعهدات جنگ طولانیمدت با فرانسه در قرن شانزدهم برای کنترل ایتالیا و بهویژه دوکنشین میلان بود. تعهد دیگر جنگ ۸۰ ساله با هلند بود. در نهایت، جنگهای ویرانگر ۳۰ ساله در سرزمینهای آلمانی بود که در نتیجه حمایت فرانسه دوره ریشیلیو از پروتستانها به جنگ پان اروپایی تبدیل شد. جنگ در این دوره با تحول و توسعه «قلعه ستارهای» [bastion fort or trace italienne: قلعه یا دژی که طی دوره اولیه مدرن تکامل یافت یعنی زمانی که «باروت» در میدان نبرد دست برتر یافت. این قلعهها یا دژها برای اولین بار در نیمه قرن ۱۵ در ایتالیا دیده شدند. این دژها شبیه به ستاره ساخته میشدند] بهطور خاص پرهزینه شده بود؛ دژی ستارهمانند که در برابر محاصره توپخانهای کمتر آسیبپذیر بود و سرمایهگذاری شهرها را به امری طولانی و طاقتفرسا تبدیل میکرد. ۸۰ درصد هزینههای این جنگها بر دوش مالیاتدهندگان کاستیلی بود.
تمام این تعهدات پرهزینه سیاست خارجی با وجود جریان فلزات گرانبها از «دنیای جدید»، نظام مالی اسپانیا را به شدت دچار وخامت کرد. هزینههای دولت در تمام قرون ۱۶ و ۱۷ همواره از وجوه ارسالیِ مستعمرات آمریکایی ۷ برابر بیشتر بود. واردات طلا و نقره طی دهه ۱۵۳۰ و ۱۵۴۰ از ۲۰۰ هزار به ۳۰۰ هزار دوکات در سال و تا پایان قرن به بیش از ۲/ ۲ میلیون دوکات افزایش یافت. اما اینها از بدهیهایی که از ۲/ ۱ به ۶ میلیون دوکات در همین بازه افزایش یافت پیشی گرفت. سلطنت اسپانیا در اوایل قرن شانزدهم بسیار مشتاقتر بود که وام را به مالیات ترجیح دهد و بهزودی دریافت که اعتبارش بهعنوان وامگیرنده به شدت زیر سوال رفته است.
پیش از این در دهه ۱۵۲۰، بازپرداخت اصل و بهره بدهی به بیش از یکسوم درآمدها رسید و تا پایان جنگ طولانی با فرانسه در سال ۱۵۶۰ به بیش از ۱۰۰ درصد رسید. ناکامی در یافتن بودجه کافی برای تامین مالی کسری بودجه موجب شد که پادشاهی اسپانیا در سالهای ۱۵۵۷، ۱۵۶۰، ۱۵۷۵، ۱۵۹۶، ۱۶۰۷، ۱۶۲۷، ۱۶۴۷، ۱۶۵۲، ۱۶۶۰ و ۱۶۶۲ اعلام ورشکستگی کند. این ورشکستگیها انکار کامل بدهیها نبود بلکه بیشتر شبیه به آن چیزی است که امروز زمانبندی دوباره برای بدهی نامیده میشود. دربار برای پرداخت بهره بدهیهای کوتاهمدت و شناور یک مهلت قانونی [استمهال] را اعلام کرد با این استدلال که رباخوارانه است و سپس وارد مذاکرهای طولانی و طاقتفرسا با طلبکارانش شد. طلبکاران به جای بدهیهای قدیمی مجبور میشدند برگه جدیدی تحت عنوان «سوگند میخورم که حذف کنم» را تهیه کنند که ادعایی بود بر درآمدهای مالیاتی آینده که با رانت فرانسوی قابل مقایسه بود. این برگههای «سوگند» اوراقی بدون تاریخ و قابل مذاکره بود که در ابتدا نرخ بهره ۷ درصدی را پرداخت میکرد اما در معرض تعدیلهای دلبخواهانه دورهای در نرخ سود و پرداخت اصل پول قرار گرفت. با استفاده از این برگههای سوگند، پادشاه به اندوختههای نخبگان جامعه کاستیل – روحانیون، نجبا، اربابزادگان، بوروکراسی و امثال آن – چنگ زد. طلبکاران قدرتمندتر معمولا از این امکان بهرهمند بودند که بر سر شرایط بهتر مذاکره بکنند، خواه با معاف ساختن خودشان از مهلتهای پرداخت یا با انداختن بار زمانبندی دوباره بدهی بر دوش شرکای ضعیفتر. وقتی شرکت «ویتوریا» نتوانست پرداختی از دولت دریافت کند، سر طلبکاران خود را که شامل «راهبان صومعهها، خانقاهها، گداخانهها، بیوهها و یتیمان و دیگر کسانی که دستی در کسبوکار نداشتند» میشد کلاه گذاشت. شکست دائمی دولت برای جبران تعهدات مربوط به بدهیهای خود آلترناتیوی بود برای مالیات مستقیم بستن بر همین فرادستانی که رژیم انجام این کار را به لحاظ سیاسی بس دشوار مییافت. این سنتی است که دولتهای معاصر در آمریکای لاتین آن را انجام میدهند مانند آرژانتین که پس از بحران اقتصادی سال ۲۰۰۱ نه تنها سرمایهگذاران خارجی که مستمریبگیران و پساندازکنندگان خود را هم واداشت تا کاهش عظیم ارزش بدهیهای دولتیاش را بپذیرند.