ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشا انسانی تا انقلاب فرانسه
به لحاظ سیاسی، حکمرانی در آمریکایلاتین متمایز بوده است. چنانکه ذکر شد، این منطقه سابقه نسبتا خوبی از دموکراسی در سالهای اخیر داشته است. اما تمام کشورهای بزرگ طی دهههای ۶۰ و ۷۰ در بحبوحه انقلاب کوبا به دیکتاتوریهای نظامی در غلتیدند. اگرچه ریشههای دموکراسی به نخستین رژیمهای پسااستقلال در اوایل ۱۸۰۰ میلادی بازمیگردد اما هیچ رژیمی در آمریکایلاتین سابقهای از یک حکومت دموکراتیک دائمی ندارد. دیکتاتوریهای منطقه نیز کیفیت خاصی دارند. به استثنای کوبای فیدل کاسترو، هیچ دیکتاتوریای در آمریکایلاتین موفق به تاسیس دولتی که به قدر کافی قدرتمند باشد و بتواند «توتالیتر» نامیده شود نشده است. هیچکدام از این کشورها از ظرفیت اجبار کافی برای اجرای واقعی مثلا یک انقلاب اجتماعی [آن هم با] با محروم کردن نخبگان ثروتمند از دارایی و درآمدهایشان برخوردار نبوده است. رژیمهای اقتدارگرای منطقه (خوشبختانه) هرگز قادر به انجام کاری مثل اشتراکیسازی که در روسیه یا چینِ دوره رژیمهای کمونیستی رخ داد یا کشتارهای دسته جمعی که مشخصه انقلاب فرهنگی مائو بود، نبودند. این مساله همچنین در مورد رژیمهای «اقتدارگرای انتخاباتی» مثل ونزوئلای هوگو چاوز هم مصداق دارد که قادر به کنترل جرم یا فساد در درون خود رژیم نبوده است. لطمات قدرت دولتی بر دوش غیرنخبگان [فرودستان یا عوام] میافتاد مانند جنگهای وحشتناک ضد شورشی که از سوی دولت گواتمالا علیه جنبشهای چریکیای که در مناطق بومی این کشور طی دهه ۸۰ سکنا داشتند،رخ داد. نخبگان ثروتمند آموختند که با حکومتهای غیردموکراتیک همزیستی داشته باشند و از خودشان در برابر اقتدار دولت محافظت به عمل آورند و اغلب از فساد نهادینه بهره ببرند.
اگر هر یک از این موارد آشنا به نظر میرسد، به این دلیل است که آنها بازمانده و یادآور الگوی حکومتی است که در فرانسه «رژیم کهن» رخ نمود. در آمریکایلاتین، این سوابق و پیشینهها از یک رژیم پاتریمونیالِ مشابه نشات میگیرند: اسپانیای مدرن اولیه. همچون فرانسه، دولت مطلقهگرای اسپانیا پس از سال ۱۴۹۲ از دل «چسب نواری» و «چسب قطرهای» زاده شد. پادشاهی اسپانیا در نتیجه جنگهای بی پایان فروپاشید. این پادشاهی میکوشید بر کسری بودجه از طریق وام گرفتن فائق آید اما به سرعت اعتبار خود را نزد وام دهندگان از دست داد و در نهایت به همان اقسام حیلههای دربار فرانسه متوسل شد، از جمله زمانبندی دوباره و مکرر بدهیها، بیارزش کردن پول و فروش مناصب با رشوه بهعنوان ابزارهایی برای افزایش سرمایه. در حقیقت، این دولت که ظاهری قدرتمند داشت تکههای بزرگ و بزرگتری از بخش دولتی - از جمله بیشتر بخش نظامی- خود را در ازای دریافت مبالغی پول نقد به کارآفرینان خصوصی فروخت. نتیجه، همان سیستم تامین مالی داخلی بود که به موجب آن اشخاص خصوصی موفق به دستاندازی به حقوق رانت که از سوی دولت تولید میشد، شدند. فساد شایع شد زیرا منصبداری رشوهخوارانه بهطور کامل تمایز میان خصوصی و دولتی را از میان برد. در عین حال، مقاومت در برابر مطلقهگرایی در اسپانیا با همان مولفههایی که توکویل برای فرانسه - که آن را عملیاتی ساخت- توصیف میکرد، تضعیف شد. آریستوکراسی، نجبا و طبقه سومی که باید برای مقاومت در برابر قدرت سلطنت متحد میشدند در عوض به لحاظ داخلی و بهدلیل فرصتهایی که دولت به اشخاص برای مشارکت در رانت ارائه میداد دچار شکاف شدند. «کورتس»های اسپانیایی (همچون دادگاههای مستقل فرانسه و پارلمان انگلیس) که طی قرون وسطا باید مالیاتهای جدیدی تصویب میکردند، به مثابه یک کنترل جدی بر قدرت دولتی از چنین عملکردی بازماندند و دیگر نتوانستند به این رویکرد خود ادامه دهند. نگرانی در مورد منصبداری و تمایزهای جزئی ردهها مانع اقدام جمعی در بخشی از جامعه اسپانیا شد. بنابراین، این همان نظام سیاسی بود که از طریق سلطنتنشینهای نیابتیِ «اسپانیای جدید» (مکزیک) و پرو به «دنیایجدید» منتقل شد. افزون بر این، این در صدر یک نظام اجتماعی نشست که به مراتب نابرابرتر از هر کشور دیگری در اروپا بود. همچون اسپانیای پس از «رِکُونکیستا»، این «دنیایجدید» با فتح نظامی به دست آمده بود اما بر خلاف سرزمینهای سابق «مورو»ها، بیشتر ساکنان آن را افراد بومی تشکیل میدادند [Reconquista: در ترجمه تحتاللفظی اسپانیایی یعنی بازپسگیری اما در معنای واقعی یعنی جنبش استرداد یا سقوط آندلس که مجموعهای از لشکرکشیهای طولانیمدت مسیحیان اسپانیا و پرتغال در قرون وسطا به منظور بازپسگیری سرزمینهای خود از «مور»ها یا «مورو»های مسلمانی بود که در اوایل سده هشتم میلادی بیشتر شبهجزیره ایبری را به اشغال خود درآورده بودند] کشف ذخایر قابلتوجه نقره در «پوتوسی» (بولیوی) و زاکاتِکاس (مکزیک) در دهه ۱۵۴۰ موجب خلق یک امپراتوری استخراجی عظیمی شد که در آن حاکمان اروپایی از رانت معادن بهره برده و گذران زندگی میکردند؛ در حالی که کار از سوی کارگران بومی برده انجام میگرفت. مورخان زمان خاطرنشان ساختند که اسپانیاییهایی که به «دنیایجدید» رسیدند نه برای کار بلکه برای اینکه ارباب باشند به آنجا رفتند: آنها «به خاطر کار و زحمات بومیها و کار یدی آنها پایدار مانده و به لطف عرق جبین آنها دوام آوردند.» بنابراین، اقتصادِ اخلاقیِ آمریکای اسپانیا از آغاز متفاوت از اقتصاد اخلاقیِ مالک- کشاورزانی بود که در مستعمرات نیوانگلند در شمال اسکان یافتند. حکومت استعماری در آمریکایلاتین به گونهای ساختاربندی شده بود که گویی نهادهای سیاسی ایالاتمتحده فقط حول ایالتهای جنوبی ساخته شده و شکل گرفته بود که در آنها بردهداری سیاهان به خوبی تثبیت شده بود.