ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشا انسانی تا انقلاب فرانسه
در نتیجه، سومین امپراتور و جانشینانش نرخ مالیات را تا سطحی نزدیک به نرخ مالیات اولین امپراتور پایین آوردند و امتیازات سیاسی دیگری به طبقه نجیبِ مورد توهین قرار گرفته شده دادند. برای بیشتر طول عمر این سلسله، مالیات بر زمین با نرخ پایین ۵ درصد از کل محصول تعیین شد؛ رقمی که به طور چشمگیری پایین تر از محصول جوامع کشاورزی دیگر بود. پادشاهان چینی، نه کمتر از حاکمان دیگر جوامع پیشامدرن، اغلب آن چیزی را به نمایش میگذاردند که «هربرت سیمونِ» اقتصاددان آن را رفتاری «رضایت بخش» مینامید تا رفتاری «حداکثری». یعنی، در شرایط فقدان نیاز مبرم برای درآمد، مانند جنگ، آنها اغلب رضایت میدادند که «سگهای خفته» بخوابند و فقط میزانی از درآمد مورد نیاز برای نیازهای روزمره شان را جمع آوری میکردند. یک امپراتور واقعا قاطع و مصمم میتوانست تصمیم بگیرد که مانند یک «بیشینه ساز» [maximizer] رفتار کند و برخی مانند «چنگزو» هم چنین کردند اما این ایده که تمام رهبران سیاسی مستبد بهطور خودکار رفتاری بیشینه گر در پیش گیرند آشکارا درست نیست. سومین محدودیت بر قدرت امپراتوران چین در حوزههایی فراتر از مالیات و سیاست پولی عمل میکرد که ضرورتی برای تفویض بود. تمام سازمانهای بزرگ- خواه دولت باشند خواه شرکتهای خصوصی- مجبور به واگذاری اختیارات هستند و وقتی چنین کنند، «رهبر»ی که در صدر سلسله مراتب دولتی نشسته حجم قابل توجهی از کنترل بر سازمان را از کف میدهد. این واگذاری میتواند واگذاری اختیارات به کارشناسان کارآمد مانند ماموران بوروکراتیک یا تدارکاتچیهای [logisticians: این کلمه در فارسی به «آمایشگر» ترجمه شده است] نظامی باشد یا میتواند مقامهای منطقهای باشند یا کادر/ گروهی از مقامهای استانی، بخشی، شهری و محلی. این واگذاریها ضروری هستند زیرا هیچ حاکمی نمیتواند زمان یا حتی دانش کافی برای اتخاذ تمام تصمیمات مهم در قلمروش را داشته باشد. اما با واگذاری و تفویض اختیارات، قدرت هم تا حدودی میرود. نمایندگانی که قدرت به آنها واگذار شده است بر «تفویض شدگان» [delegator: کسانی که قدرت به آنها تفویض شده است] به شکل دانش اختیار دارند. این میتواند یا با دانش فنیای باشد که با اداره یک وزارتخانه یا نهاد خاص ارتباط مییابد یا با دانش محلی از شرایط خاص موجود در منطقهای خاص. به همین دلیل است که متخصصان سازمانی مانند هربرت سیمون استدلال کردهاند که اختیار در هر بوروکراسی بزرگی نه از بالا به پایین که غالبا به شکل معکوس هم جریان مییابد. امپراتوران چین این مشکل را دقیقا همچون روسای جمهور و نخستوزیران مدرن در قالب بوروکراسی غیرپاسخگو و گاهی آشکارا طغیانگر تجربه کردند. وزرا در برابر سیاستهای پیشنهادی رؤسایشان مخالفت یا بی سر و صدا در اجرای آنها کوتاهی میکردند. البته حاکمان چینی دارای ابزارهایی بودند که مدیران مدرن از آن بی بهره بودند: آنها میتوانستند شلاقهای شریرانه خود را حتی بر بدنهای عریانِ وزیران ارشدشان وارد آورده یا گاهی آنها را زندانی یا اعدام کنند. اما این نوع از راه حل اجبارآمیز برای مشکل «مدیر- کارگزار» [ principal-agent] مساله زیربنایی اطلاع رسانی [information] را حل نکرد. بوروکراتها غالبا آرزوهای رهبران خود را عملیاتی و اجرا نمیکردند زیرا آنها دانش بهتری از شرایط واقعی امپراتوری داشتند و میتوانستند فعالیتهای خود را از چشم او پنهان سازند. یک کشور بزرگ و وسیع مانند چین باید با واگذاری اختیارات به مقامهای محلی اداره شود اما در این صورت این مقامهای محلی هم مرتکب سوء استفادههایی میشدند، دچار فساد میشدند یا حتی علیه دولت مرکزی توطئه میکردند. سلسله مراتب معمول اداری برای مقابله با این مشکل کافی نبود زیرا در حالی که دستورات به پایین صادر میشد و جریان مییافت اما، اطلاع رسانی ضرورتا به بالا جریان نمییافت. دیکتاتورترین امپراتور اگر نمیدانست که سوء استفادهای در جریان است نمیتوانست یک مقام متمرد را تادیب کند. این محدودیت قدرت شاهانه در چینِ پیشامدرن تحت عنوان شایستگیِ نسبیِ «فئودالی» در برابر شکلهای «ریاستیِ» [prefectural] دولت مورد بحث قرار گرفت. فئودال (fengjian) در این معنا هیچ یک از مفاهیم پیچیده فئودالیسم اروپایی را ندارد؛ این آشکارا به آن معناست که اقتدار، در مقایسه با نظام ریاستی، که مقامهای محلی نمایندگان مرکز بودند، متمرکز بود. به گفته «گو یان وو» (۱۶۱۳- ۱۶۲۸)، محقق دوران مینگ، «نقص فئودالیسم تمرکز قدرتش در سطح محلی بود در حالی که نقص نظام ریاستی تمرکز قدرتش در بالاست. حاکمان عاقلِ کهن بی طرف بوده و در تعامل با همگان خیرخواه بودند، زمینها را میان آنها تقسیم کرده و قلمروهای خود را هم تقسیم میکردند. اما اکنون حاکم تمام زمینها در چهار دریا را متعلق به خود دانسته و هنوز ناراضی است. او به همگان مظنون است، هر امر یا پروندهای که پیش بیاید را بررسی میکند تا اینکه هر روز فرامین و اسناد رسمی بیش از روز قبل روی هم تلنبار میشوند. مهمتر از این، او ناظران، والیان استانی و فرمانداران کل را تعیین و فرض میکند که با این روش او میتواند مقامهای محلی را از ظلم و ستم بر مردم و آسیب رساندن به آنها بازدارد. او غافل از این است که این مقامهای مسوول فقط نگران حرکت با نهایت احتیاط هستند تا از مشکل حذر کنند تا زمانی که فرصت خوبی برای رهایی از پستهای خود بیابند و میلی هم ندارند که سودی به مردم برسانند». راه حل خاصی که حاکمان چینی برای حل مساله سلسله مراتبهای اداری غیرپاسخگو ابداع کردند همانا شکل دادن به شبکهای موازی از جاسوسان و خبرچینان بود که کاملا خارج از نظام رسمی حکومتی بودند. این امر، نقش بزرگی که خواجگان ایفا میکردند را توضیح میدهد.