بخش نود و هفتم
ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
تا پایان هزاره اول قبل از میلاد، آنها بیعلاقگی بسیار قویای به نگارش مهمترین بخشهای متون ودایی نشان دادند. برخلاف یهودیان، مسیحیان و مسلمانان که از همان آغاز سنتهای مذهبیشان «اهل کتاب» شمرده میشدند، اما برهمنها قویا در برابر نوشتن و فناوریهای مرتبط با آن مقاومت میکردند. مسافران چینی که در قرون پنجم و هفتم پس از میلاد بهدنبال منابع سنت بودیسم به هند رفتند، برای یافتن اسناد مکتوب در تنگنا بودند؛ تا هزاره دوم پس از میلاد که نوشتهها متداولتر شد و به فراتر از برهمنها و به گروههای دیگری در جامعه هند تسری یافت.
آموزش و پروراندن بوروکراتهای چینی بر سواد و غوطهوری در سنت درازدامن و پیچیده ادبی متمرکز بود. آموزش مدیران-درحالیکه با استانداردهای مدرن محدود شده بود- شامل تحلیل بلندبالا از متون مکتوب و آموختن درسهایی از رویدادهای کهن تاریخی بود. با اتخاذ نظام امتحانگیری که در دوره سلسله «هان» شروع شد، استخدام در دولت براساس تسلط بر مهارتهای ادبی بود و به مردمانی از طبقهای خاص محدود نبود. درحالیکه دسترسی موثر مردم معمولی چین به مناصب رده بالای حکومتی به شیوههای بسیار خاصی محدود شده بود اما چینیها از مدتها قبلتر آگاه بودند که آموزش و تحصیل یک مسیر مهم برای تحرک اجتماعی رو به بالاست. بنابراین، دودمانها و اجتماعات محلی سرمایهگذاری سنگینی در امر آموزش فرزندان ذکور خود برای بهره بردن از این نظام کرده بودند.
هیچ چیزی از این دست در هند وجود نداشت. حاکمان، خودشان بیسواد بودند و برای اداره [قلمرو] به کادری آموزشندیده از مقامهای موروثی اتکا داشتند. سواد امتیازی برای طبقه برهمن بود که نفع شخصی قویای در حفظ انحصارشان برای دسترسی به آموزش/ یادگیری و مناسک داشتند. همچون مورد ارتش، نظام سلسله مراتبی وارناها و جاتیها بهشدت دسترسی به اکثریت قریب به اتفاق جمعیت برای تحصیل و سواد را محدود میکرد و بنابراین، دریای مدیران صاحب صلاحیت قابل دسترسی برای دولتهای هندی را کاهش داد. آخرین روشی که براساس آن مذهب بر قدرت سیاسی در توسعه هند اثر گذاشت از طریق تاسیس مبانیای برای چیزی بود که «حاکمیت قانون» نامیده میشد. جوهره حاکمیت قانون مجموعهای از قواعد است که نشاندهنده حس عدالت در جامعهای است که بالاتر از آرزوهای فردی است که میتواند پادشاه باشد. این البته موردی در هند بود جایی که قانونی که در دارماساستراهای متفاوت تفسیر و تشریح میشد نهتنها از سوی شاه که از سوی برهمنهایی خلق میشد که بر مبنای دانش مناسکی عمل میکردند و قوانین این حقیقت را بسیار روشن میسازد که وارناها برای خدمت به پادشاه آنجا نیستند؛ پادشاه میتواند مشروعیت را فقط با محافظ وارناها بودن بهدست آورد. اگر پادشاه از قانون مقدس تخطی ورزد، حماسه مهابهاراتا آشکارا ضامن طغیان علیه او میشود چراکه این حماسه میگوید پادشاه به هیچوجه پادشاه نیست بلکه یک سگ دیوانه است. در «قوانین مانو» جایگاه حاکمیت در قانون نهفته است نه در شخص پادشاه: در اصل، این همان قانون (داندا) است که پادشاه است، فردی با اقتدار، فردی که حافظ نظم قلمرو است و رهبری آن را در دست دارد (Manusmrti, ch.۷. s.۱۷).
تعدادی از منابع کلاسیک داستان هشدارآمیز پادشاه «ونا» را روایت میکنند که تمام قربانیها را به جز قربانیهای خودش ممنوع کرد و ازدواجهای بیناکاستی را به اجرا در آورد. در نتیجه، حکمای الهی به او حمله کرده و وی را با تیغهای الهی که بهطور معجزهآسایی به نیزه تبدیل شد کشتند. بسیاری از سلسلههای هندی از جمله نانداها، موریاها و سونگاها با فتنه برهمنها تضعیف شدند. البته دانستن اینکه چه زمانی برهمنها از منافع خود به جای حمایت از قانون مقدس دفاع میکردند دشوار است، بسیار شبیه به مورد کلیسای کاتولیک قرون وسطی. اما مانند اروپا و بر خلاف چین، اقتدار در هند بهگونهای تقسیم شده بود که کنترل معناداری بر قدرت سیاسی مینهاد. از این رو، نظام سیاسی که از دل مذهب هندی زاده شد بهشدت توانایی دولتها برای تمرکز قدرت را محدود میکرد. حاکمان نمیتوانستند یک ابزار نظامی قدرتمند که قادر به بسیج بخش زیادی از جمعیت باشد خلق کنند؛ آنها نمیتوانستند به درون جاتیهای بهشدت سازمانیافته و خودمختاری که در هر روستا وجود داشتند رسوخ کنند؛ آنها و روسایشان فاقد تحصیل و سواد بودند؛ آنها با یک طبقه کاهن کاملا سازمانیافته مواجه بودند که حامی نظمی معمولی بودند که در آن نظم به آنها نقشی منقاد سپرده شده بود. در هر یک از این جوانب، وضعیتشان بسیار متفاوت از همقطاران چینیشان بود.
فصل ۱۲
ضعف نظام حکمرانی هند
توسعه اجتماعی هند از توسعه سیاسی و اقتصادی اولیه فراتر رفت. شبهقاره ذیل مجموعهای از باورهای مذهبی و اقدامات اجتماعی که آن را بهعنوان تمدنی مجزا مشخص کرد، مدتها پیش از اینکه اساسا کسی کوشیده باشد آن را به لحاظ سیاسی متحد سازد به یک فرهنگ مشترک دست یافت و وقتی برای آن اتحاد تلاش شد، قدرت این جامعه بهگونهای بود که قادر به مقاومت در برابر اقتدار سیاسی و جلوگیری از شکل دادن دوباره جامعه با این اقتدار بود. بنابراین، درحالیکه چین دولتی قوی برساخت که جامعه را به شکلی خودخواسته ضعیف نگه میداشت، هند جامعهای قوی داشت که مانع از این میشد که دولتی قوی در وهله اول شکل گیرد. از صدها یا هزاران دولت کوچک و خانسالارهایی که از دل جامعه قبیلهای در آغاز هزاره اول قبل از میلاد سر برآوردند، در شبهقاره هند سه پادشاهی- کاشی، کوسالا و ماگادها- و خانسالاری یا «گاناسانگهای وریجیس» به رقبای برجسته و اصلی برای قدرت در دشت هند و گنگ تبدیل شدند.