ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
ادغام زمین در لاتیفوندیای بزرگ که با قدرت رو به گسترش آریستوکراسی همراهی شد مشکلی در شمال بود چنانکه شاهد آن حکمی بود که در سال ۴۵۸ با هدف محدود کردن املاک بزرگ و تضمین حداقل دارایی مشخص برای دهقانان صادر شد.
دولت قدرتمند چینی
«کی شمالی» و «ژوی شمالی» در نیمه قرن ششم جایگزین دولتهای شمالی «وی شرقی» و «وی غربی» شدند. «یانگ جیان»، از تبار «شیان بی»- که همسرش از طایفه قدرتمند «شیانگ نو» بود- بهعنوان فرمانده نظامی به جایگاهی برجسته رسید آنگاه که دولت «ژوی شمالی»اش یورش برده و «کی شمالی» را در ۵۷۷ شکست داد. پس از یک کشمکش داخلی، یانگ جیان رقبای خود را شکست داد و سلسله «سوئی» را در ۵۸۱ تاسیس کرد. نیروهای او دولتهای جنوبی «لیانگ» را در ۵۸۷ و «چن» را در ۵۸۹ شکست دادند. برای اولین بار از زمان سقوط سلسله «هان» در سال ۲۲۰، چین بار دیگر ذیل یک دولت مرکزی واحد از نو متحد شد (اگرچه سرزمین واقعی کنترل شده دقیقا منطبق با سرزمین سلسلههای «کین» یا «هان» نبود). امپراتور جدید- که با نام پسامرگِ «وِندی» شناخته میشد [posthumously: منظور نامی است که پس از مرگ به متوفی داده میشود]- پایتخت را به مکان قدیمی خود در چانگان منتقل کرد و یک دولت قدرتمند مرکزی بر پایه الگوی سلسله «هان» را از نو تشکیل داد. فرزند و جانشینش «یانگ دی» اشتیاقی جنونوار برای ساخت کانال داشت و حملهای برق آسا و ناموفق به پادشاهی کرهای «کوگوریو» داشت؛ سلسله سوئی پس از مرگ او در سال ۶۱۸ از صفحه روزگار محو شد. با این حال، این بار دوره فترت بسیار کوتاه بود؛ یک آریستوکرات شمالی دیگر به نام «لی یوان» در سال ۶۱۷ یک ارتش شورشی را تشکیل داد و سال بعد چانگان را تسخیر و سلسله جدیدی را اعلام کرد. سلسله «تانگ» یکی از بزرگترین سلسلههای چینی بود و تا زمان آغاز قرن دهم تقریبا ۳۰۰ سال دوام آورد.
بازتاسیس یک دولت چینی متمرکز در دوران حکومت سلسلههای «سوئی» و «تانگ» نفوذ خانوادههای آریستوکراتی که حکومتهای دولتهای مختلف دوره بیناسلسلهای [interdynastic period] قبلی را تسخیر کرده بودند، پایان نداد. چنانکه در فصول ۲۰ و ۲۱ خواهیم دید، مبارزه علیه وراثت پروریِ پدرسویی به مدت سه قرن دیگر ادامه یافت و در سلسله «سونگ» در قرن یازدهم بود که نظام اداری دولتی [public administration] به شکلی «مدرن»تر استوار شد؛ شکلی که چین طی دوره سلسله «هان» از آن برخوردار بود. متمرکزسازی دوباره دولت چین سرانجام به کار جوانسازی نهادهایی مثل نظام آزمونها [examination system]و بوروکراسی شایسته سالاری آمد که بهتدریج جای خود را به آریستوکراتهای نجیبزاده طی قرون بعد دادند. یکی از مهمترین پرسشهایی که از رویدادهای پر آشوبی که در ۳۰۰ سالِ میان سقوط «هان» و ظهور «سوئی» رخ داد پرسیده میشد این نبود که چرا چین از هم گسست و تجزیه شد؛ بلکه این بود که چرا بار دیگر قطعات این کشور کنار هم قرار گرفت. مساله چگونگی حفظ وحدت سیاسی بر سرزمینی بسیار وسیع مساله بیاهمیتی نیست. امپراتوری روم پس از افولش- با وجود تلاشهای شارلمانی و امپراتوران مختلف مقدس روم طی سالهای بعد برای متحد نگاه داشتنش- هرگز دوباره از نو شکل نگرفت. این برای نظام چنددولتیِ دوره پسا «هان» قابل تصور بود که به یک نظام شبه دائمی از دولتهای رقیب تحکیم یابد، همانطور که اروپا در نهایت انجام داد.
بخشی از پاسخ به این سوال پیش از این نمایان شده است. نوسازی زودرسِ دولت چین آن را به قدرتمندترین بازیگر اجتماعی سازمان یافته در جامعه تبدیل کرد. حتی وقتی دولت مرکزی فروپاشید، مجموعهای از آنچه سلسلههای احتمالی [would-be dynasties]خوانده میشدند جانشین آن شدند که به بهترین شکل تلاش میکردند تا نهادهای متمرکز سلسله «هان» را در چارچوب مرزهای خود برای متحد ساختن چین زیر رهبری خودشان تقلید و تکرار کنند. در نهایت، مشروعیت از به میراث بردن «منشور آسمان» نه در حکومت بر یک ساتراپی کوچک محلی برمیخاست. افزون بر این، این دولتهای جانشین با تکرار و تقلید نهادهای «هان» در چارچوب مرزهایشان مانع از «از هم گسستگی» و فروپاشی بیشتر چین و تبدیل آن به واحدهای کوچکتر شدند. هیچ چیز مانند فرآیند خرده تیولداری [subinfeudation] که در اروپا رخ داد وجود نداشت.