ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
فئودالیسمِ به سبک «ژو»، که در آن یک خانواده یک پایگاه قدرتِ محلیِ مستقل از حکومت مرکزی به دست میآورد، در تاریخ بعدی چین بهصورت دورهای تکرار میشود به ویژه در دوران پر آشوب میان سلسله ها. اما به محض اینکه حکومت مرکزی موقعیت خود را دوباره به دست آورد، همواره از توانایی اعمال کنترل بر این موجودیتها برخوردار میشد. هیچ دورهای وجود نداشت که در آن «بارون»های سرزمینی [territorial barons] آنقدر قدرتمند باشند تا یک مصالحه مبتنی بر قانون اساسی را به پادشاه تحمیل کنند، چنانکه در انگلستانِ دوران منشور بزرگ رخ داد. دارندگان قدرت محلی هرگز از آن مشروعیت قانونی که در اروپای فئودال داشتند، برخوردار نبودند. چنانکه خواهیم دید، وقتی آریستوکراسی موروثی در سالهای بعد کوشید تا قدرت را در چین به دست آورد، این کار با ساختن یک قدرت محلی شده انجام نگرفت بلکه با تسخیر حکومت مرکزی میسر شد. از این رو، دولت قدرتمند چین موفق شد تا متمرکزسازی اولیه را به مرور زمان همیشگی کند.
در واقع، ریشهکن کردن حکومت پاتریمونیال در مناطق مختلف چین و جایگزینی آن با یک نظام اداری ملیِ یکدست یک پیروزی برای لگالیسم و سنت «شین» برای ساخت یک دولت قدرتمندِ متمرکز بود. اما در جنبههای دیگر، سنت گرایی کنفوسیوسی پس از برههای شکست، به موفقیت دست یافت. این به ویژه در سطح ایدئولوژیکی درست بود. در دوران امپراتور «وو» (۱۴۱-۸۷ ق.م) اندیشمندان کنفوسیوسی به مشاغل و پستهای اداری دوباره گماشته شدند و یک کالج کنفوسیوسی با پنج دانشکده تاسیس شد که هر یک از این دانشکدهها وقف مطالعه یکی از کلاسیکها شده بود. غوطه ور شدن در این کتابها به منزله دروازه ورود به نهاد بوروکراتیک و اولین شکل بدیهی از آن چیزی بود که نظام معروف آزمون ماندارینی [Mandarin examination system] تلقی میشد که در این زمان تاسیس شد. یک تغییر مهم هم در سطح ایدهها رخ داد. اصول لگالیستیِ «شانگ یانگ» و «هان فی» که مدافع استفاده غیراحساسی از محکومان به خاطر حاکمان بودند بی اعتبار شد و نگرش قدیمی کنفوسیوسی که قدرت باید به نفع محکومان اعمال شود احترام دوبارهای به دست آورد. این دور از استدلال به نفع دموکراسی بود: هیچ کنفوسیوسی باور نداشت که باید کنترلهای نهادینِ رسمی بر قدرت یا اقتدار امپراتور وجود داشته باشد، چیزی بسیار کمتر از انتخابات مردمی یا حقوق فردی. تنها کنترل بر قدرت امپراتور، قدرت اخلاقی بود. یعنی، امپراتور باید با ارزشهای اخلاقی مناسب پرورش یابد به گونهای که در برابر مردم خود خیرخواهی و مهربانی پیشه نماید و همواره باید ترغیب شود که با این آرمانها زیست کند. قدرت اولیه امپراتوران با این حقیقت محدود میشد که این قدرت در بوروکراسی کنفوسیوسی که در اطراف کاخ بود نهادینه میشد. این بوروکراسی به مثابه عوامل و نمایندگان امپراتور خدمت میکردند و هیچ توانایی رسمیای برای کنترل قدرت شاه نداشتند. اما مانند تمام بوروکرات ها، آنها به دلیل تخصص و دانش شان از کارهای واقعی امپراتور، نفوذ رسمی قابلتوجهی اعمال میکردند. همچون تمام سازمانهای دارای سلسله مراتب از ارتش گرفته تا شرکتها تا کشورهای مدرن، امپراتور در صدر حکومت «هان» به لژیونی از مشاوران برای شکل بخشیدن به سیاست ها، اجرای فرامین و دستورات و قضاوت در مورد پروندههایی که نزد دادگاه آورده میشدند وابسته بود. این مقامها مسوول آموزش شاهزادههای جوان بودند و وقتی این شاهزادههای جوان بزرگ میشدند به آنها مشاوره میدادند و بهعنوان امپراتوران [آینده] مبادرت به اعمال قدرت میکردند. سنت و پرستیژ فرهنگی توانایی بوروکراتهای ارشد «هان» برای اعمال کنترل بر امپراتور را تقویت کرد و بسیاری از موارد ثبتشدهای از مشاوران و دبیران وجود داشتند که رهبران را ملامت یا نقد میکردند یا آنها را وادار میکردند که تصمیمات جنجال برانگیزشان را معکوس سازند. مجازات نهایی برای یک «امپراتور بد» شورش مسلحانه بود که بر اساس دکترین از دست دادن «منشور آسمان» توجیه میشد. منشور آسمان ابتدا در نیمه قرن دهم ق.م. مطرح شد تا غصب تاج و تخت سلسله شانگ از سوی «ژو» را توجیه کند و متعاقبا برای توجیه طغیان علیه امپراتوران غیرعادل یا فاسد بهکار گرفته میشد. هیچ قاعده یا قانون دقیقی برای دانستن اینکه چه کسی مالک منشور آسمان است وجود نداشت؛ قاعدهای که بر این بود تا پس از هر طغیان موفقی به آن جایزه دهد (برای بحث کامل از این مساله به فصل ۲۰ بنگرید). این آشکارا کنترلی نهایی بر قدرت شاهزادگان بود؛ کنترلی که میتوانست ریسک بزرگی به همراه داشته باشد. از این رو، ایده کنفوسیوس که حاکم باید به نفع مردمانش حکم براند اصل پاسخگویی به حکومت چین را مطرح کرد. چنانکه ذکر شد، پاسخگویی نه رسمی بود نه یک امر رویهای بلکه مبتنی بود بر احساس اخلاقی شخص امپراتور که از سوی بوروکراسی شکل گرفته است. «لِوِنسون» و «شورمان» استدلال میکنند که انواع فرامین اخلاقی پرورش یافته از سوی بوروکراسی عمدتا بازتاب منافع خود بوروکراتها بود. یعنی، آنها قویا مخالف اعمال ناپخته قدرت دولتی در دوران حاکمان لگالیست بودند زیرا بوروکراتهای کنفوسیوس اولین قربانیان آن قدرت بودند. آنها دنبال چیزی جز حفظ موقعیت شان طی احیای دوران «هان» نبودند. این بوروکراتها نه متولیان منافع عمومی بلکه متولیان نظام سلسله مراتبی خویشاوندمحور بودند که آنها در اوجش ایستاده بودند. با این وجود، چیزی وجود دارد که باید برای ایدئولوژی حاکم داده شود که – لااقل در اصل- ادعا میکند که حاکم باید به محکوم پاسخگو بوده و اینکه حاکم باید در جستوجوی حفظ نهادهای اجتماعی موجود علیه قدرت دولت باشد.