ریشه‌های نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه

اما دلیل آخر ارتباط مستقیمی به مسیرهای متفاوتی دارد که توسعه سیاسی در چین و اروپا پیمود. اروپا هرگز شاهد ظهور یک دولت مطلقه قدرتمند مانند «کین» نبود؛ به استثنای «دوک مسکو» که در آن اواخر توسعه یافت و تا نیمه دوم قرن هجدهم در حاشیه سیاست اروپا بود. (وقتی روسیه وارد نظام دولت در اروپا شد، به سرعت توانست بخش قابل توجهی از اروپا را در دوران الکساندر یکم در ۱۸۱۴ و دوره استالین در ۱۹۴۵ زیر یوغ خود بکشد). دولت‌هایی مانند فرانسه و اسپانیای اواخر قرن هفدهم که معمولا از آنها با عنوان «مطلقه» یاد می‌شود- چنانکه خواهیم دید- به شکل قابل‌توجهی در جمع‌آوری مالیات و بسیج جامعه‌شان ضعیف‌تر از دولت «کین» در قرن سوم قبل از میلاد بودند. وقتی شاهان مطلق‌گرای آینده پروژه دولت‌سازی خود را شروع کردند، از سوی گروه‌های اجتماعی دیگری که سازمان‌یافتگی خوبی داشتند مورد نظارت و کنترل قرار می‌گرفتند: یک آریستوکراسی موروثی مستحکم، کلیسای کاتولیک، یک جماعت دهقانی گاهی خوب سازمان‌یافته و شهرهای مستقل خودمختار که همگی‌شان می‌توانستند در سراسر مرزهای سلسله به شکل انعطاف‌پذیری دست به عمل بزنند.

اما اوضاع در چین بسیار متفاوت بود. از آنجا که وضعیت در این کشور مبتنی بر نظام گسترده خویشاوندی بود، آریستوکراسی فئودال چینی هرگز نتوانست همان نوع اقتدار محلی که اربابان اروپایی داشتند را تاسیس کند. پایگاه قدرت اشراف چینی در یک دودمان به لحاظ جغرافیایی پراکنده و با دیگر گروه‌های خویشاوند درهم‌تنیده بود، بر خلاف حاکمیت‌های سیاسیِ محلیِ سلسله مراتبیِ قدرتمند که در فئودالیسم اروپایی توسعه یافت. افزون بر این، اگرچه دومی [اروپا] از حقوق و مزیت‌هایی برخوردار بود اما اولی [چین] از سوی قانون مورد حفاظت قرار نمی‌گرفت. صفوف آریستوکرات‌ها به خاطر قرن‌ها جنگ‌های مداوم قبیله‌ای از هم گسست و فضا را برای کارسازان [entrepreneurs] سیاسی باز کرد تا دهقانان و دیگر عوام را در قالب ارتش‌های قدرتمند سازماندهی کنند که توانست تشکیلاتِ اشرافیت‌محورِ قرون اولیه‌تر را درهم‌شکند؛ بنابراین چین طی دوره سلسله «ژو» هرگز یک آریستوکراسی زمیندارِ موروثیِ قدرتمند را توسعه و شکل نداد که قابل مقایسه با آریستوکراسی‌ای باشد که در اروپا شکل گرفت. کشمکش سه‌جانبه میان پادشاه، آریستوکراسی و عوام [Third Estate ] که آنقدر برای توسعه نهادهای سیاسی اروپای مدرن مهم بود هرگز در چین رخ نداد. در عوض، یک دولت متمرکز مدرنِ زودهنگام وجود داشت که تمام رقبای بالقوه را در اوایل کار شکست داد.  دولت «کین»- اگر نگوییم همه اما- بسیاری از ویژگی‌هایی که ماکس وبر به‌منزله ویژگی‌های اساسا مدرن می‌نامید را داشت. بنابراین، این چیزی رازگونه است که چرا وبر، که در مورد چین زیاد می‌دانست، چین امپراتوری را به مثابه دولتی پاتریمونیال توصیف کرد. شاید یک دلیل برای سردرگمی وبر در این واقعیت نهفته است که آمدن مدرنیته سیاسی به چین با نوسازی اقتصادی، یعنی ظهور اقتصاد سرمایه‌داری بازاری، همراه نشد. همچنین با نوسازی اجتماعی هم همراه نشد: فردگرایی مدرن باعث لغو نظام خویشاوندی نشد بلکه با دولت غیرشخصی تا زمان حاضر به همزیستی رسید. همچون دیگر نظریه‌پردازان نوسازی، وبر معتقد بود که ابعاد متفاوت توسعه- اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و ایدئولوژیکی- به شدت با هم پیوستگی دارند. شاید به این خاطر که دیگر ابعاد نوسازی در چین رخ نداد، وبر حضور یک نظام سیاسی مدرن را مورد شناسایی قرار نداد. در حقیقت، نوسازی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ارتباط نزدیکِ زمانی در توسعه اروپا هم نداشتند؛ اما توالی متفاوت بود یعنی نوسازی اجتماعی مقدم بر رشد دولت مدرن بود. از این رو، تجربه اروپا تجربه‌ای منحصر به فرد بود که ضرورتا در جوامع دیگر تکرار نمی‌شد.

 نوسازی‌های بی‌شمار

پس از وحدت «کین»، چرا نوسازی سیاسی به نوسازی در اقتصاد و اجتماع منجر نشد؟ ظهور یک دولت مدرن شرط لازم برای توسعه اقتصادی عمقی است اما شرط کافی نیست. برای ظهور سرمایه‌داری باید نهادهای دیگری هم وجود داشته باشد. انقلاب سرمایه‌داری در غرب مقدم بر انقلاب «شناختی» در دوران اولیه مدرن بود که موجب خلق روشی علمی، دانشگاه‌های مدرن، ابداعات فناورانه که ثروت جدیدی را از تاملات علمی خلق کرد، و نظامی از حقوق مالکیت که به مردم برای ابداع و نوآوری در وهله اول انگیزه می‌داد، شد. چینِ «کین» از جهات مختلفی یک مکان حاصلخیز به لحاظ فکری بود اما تمایل سنت اصلی فکری‌اش واپسگرایانه بود و فاقد برداشت [abstraction] مورد نیاز برای علوم طبیعی مدرن. افزون بر این، هیچ بورژوازی تجاری مستقلی در چین «دوره ایالات متخاصم» شکل نگرفته بود. شهرها قطب‌های سیاسی و اداری بودند نه مراکز تجاری بدون سنت‌های استقلال و خودگردانی. هیچ پرستیژ اجتماعی در مورد بازرگان یا سیاستمدار بودن وجود نداشت؛ جایگاه با مالکیت بر زمین ارتباط داشت. حقوق مالکیت وجود داشت اما برای حمایت از توسعه اقتصاد مدرن بازاری پیکربندی نشده بودند. دیکتاتوری «کین» از تعداد زیادی از زمینداران موروثی در تلاش برای شکستن قدرت‌شان و مالیات سنگین بستن بر زمینداران جدید در راستای حمایت از بلندپروازی‌های نظامی‌اش خلع‌ید کرد. به جای خلق انگیزه برای افراد خصوصی جهت کار کارآمدتر و بهره‌ورانه‌تر روی زمین‌ها، دولت سهمیه تولید را تعیین می‌کرد (چنانکه کمونیست‌ها دو هزار سال بعد چنین کردند) و دهقانان را برای عدم توفیق در رعایت این سهمیه مجازات می‌کرد.

22222