«بی نظمی» جدید جهانی

حمایت چین و شوروی از ویتنام غیرمستقیم بود و مداخله نظامی آمریکا نسبتا در سطح محلی بود. آسیای جنوبی شاهد چند جنگ محدود میان هند و پاکستان بود که در نهایت به تاسیس بنگلادش انجامید و شاهد جنگ در افغانستان بود که در زمان پایانش در سال ۱۹۸۹ به زوال و فروپاشی شوروی کمک کرد. خاورمیانه البته به شیوه‌های مختلف خشونت‌آمیزترین منطقه از نظر تعداد جنگ‌ها بود.    

بخش دوم

فصل چهار: جهان پساجنگ سرد

بخش زیادی از تاریخ در سه قرن گذشته از تعامل میان قدرت‌های بزرگ روز بر می‌خیزد. رقابت و اختلاف‌نظر اغلب منجر به درگیری شده، گاهی به مقیاس و با هزینه‌ای که همه چیز را نابود می‌کرد. طی قرن بیستم این رقابت و اختلاف‌نظر بی‌تردید یک مساله بود که مشخصه‌اش دو جنگ جهانی و جنگ سرد بود که عمدتا به‌دلیل تاثیر ثبات بخش تسلیحات هسته‌ای «سرد» باقی مانده بود. تمام اینها را می‌گویم، زیرا با سنجش سیاست قدرت‌های بزرگ، ربع قرنی که جهان پساجنگ سرد بود ظاهرا به خوبی سپری شده است. روابط میان قدرت‌های مهم این عصر- ایالات‌متحده، چین، روسیه، ژاپن، اروپا و هند- اگر چه از هماهنگی کامل برخوردار نیست، اما براساس معیارهای تاریخی خیلی خوب بوده است. طی ۲۵ سال گذشته درگیری مستقیم میان یک یا چند قدرت بزرگ در روابط بین‌المللی به‌وجود نیامده است. در حقیقت، اشاره به موردی که در آن درگیری مهم (به‌جای یک حادثه مسلحانه) حتی یک احتمال جدی هم باشد دشوار است. این به اندازه چیزهای دیگر، این چند دهه را از بیشتر دهه‌های دیگر در اعصار مدرن (پسا ۱۶۴۸) متمایز می‌سازد. با این حال، چنانکه عنوان این کتاب روشن می‌سازد، دنیای ما یک دنیای آشفته است. تمام اینها یک سوال مهم را مطرح می‌کند: اگر آنچه منبع اصلی مشکلات تاریخی بوده براساس بیشتر معیارها نسبتا غایب بوده است پس چگونه است که دنیا عملکرد بهتری ندارد؟

پاسخ به این سوال نه تنها مستلزم بررسی روابط قدرت‌های بزرگ بلکه مستلزم بررسی پویایی‌های جهانی و منطقه‌ای هم هست. اما ابتدا لازم است روی این مساله تمرکز کنیم که چرا پیوند قدرت‌های بزرگ بهتر از الگوی تاریخی بوده است. یک مولفه این است که آنقدر در مورد برتری آمریکا گفته شده که برای هر قدرت دیگری دشوار و غیرمنطقی است که به‌طور مستقیم قدرت نظامی آمریکا را به چالش بکشد. همچنین درست است که درحالی‌که قدرت‌های دیگر اغلب با سیاست‌های خاص آمریکا مخالف بوده‌اند اما تا حد زیادی ندیده‌اند که ایالات‌متحده اقداماتی را در جهان دنبال کند که منافع حیاتی ملی آنها را تهدید کند. تمام این موارد یک مولفه را برجسته می‌سازد که نگرانی و دغدغه قدرت‌های امروز بیشتر توسعه اقتصادی و اجتماعی داخلی است تا فتوحات خارجی و توسعه داخلی نه‌تنها نیازمند ثبات خارجی که مستلزم روابطی است که به توسعه اقتصادی کمک کند. وابستگی متقابل – میزان و مقیاسی که با آن سرنوشت، اقتصاد و مسائل دیگر یک کشور به کشور دیگر مرتبط می‌شود و به‌طور مستقیم با دیگری مرتبط است- نشان داده که سدی است در برابر درگیری.

همچنین روابط قدرت‌های بزرگ به‌طور نسبی خوب بوده است زیرا سه کشور از این قدرت‌ها (ایالات‌متحده، اروپا و ژاپن) نه تنها دموکراسی‌های بازار محور هستند، بلکه با ائتلاف‌هایی به یکدیگر پیوند خورده‌اند. به همین ترتیب، هند دموکراتیک است و به استثنای پاکستان، دغدغه‌اش آشکارا ژئوپلیتیک نبوده است. دولت‌های چین و روسیه که نگرانی و دغدغه‌شان حفظ کنترل بر جمعیت و قلمروشان است نیز به شیوه‌ای تکامل یافتند که آنها را نسبت به دوران جنگ سرد بازتر کرد. چین به‌طور اخص بر توسعه اقتصادی متمرکز شد؛ روسیه هم سوار بر قیمت‌های بالای نفت شد. هیچ‌یک در موقعیتی نبودند که سیاست خارجی‌ای را به پیش ببرند که مبتنی بر تقابل و توسعه‌طلبی در مقیاس جهانی باشد. با این وجود، روابط قدرت‌های بزرگ وقتی آمریکا یا حتی روسیه و چین را در بر می‌گیرد یا وقتی دو قدرت دومی و یک یا چند همسایه نزدیک‌شان را شامل شود بسیار پیچیده می‌شود. مهم‌تر اینکه، این روابط به‌ویژه میان آمریکا و روسیه رو به وخامت رفت. سوال این است که آیا این یک تلنگر موقت یا مقدمه‌ای بر زوال این دنیایی در کیفیت روابط‌شان و در نتیجه، بازگشت به چیزی نزدیک‌تر به هنجار تاریخ است یا خیر.

هیچ رابطه‌ای مهم‌تر از رابطه آمریکا (به‌عنوان قدرت مسلط عصر) و چین (به‌عنوان کشوری که به منزله بزرگ‌ترین چالش برای برتری آمریکا محسوب می‌شود) نبوده است. همچنین درست است که هیچ ارتباطی احتمالا دشواری‌های بیشتری را تجربه نکرده است. بیشتر [ادوار] تاریخ نتیجه اصطکاکی است که منجر به درگیری میان قدرت‌های موجود و قدرت‌های نوظهور شده و منعکس‌کننده دشواری در انجام مسالمت آمیز تغییر موازنه قوا و روابط میان این دو است. این الگو که اغلب «تله توسیدید» نامیده می‌شود برگرفته از نام مورخ باستانی یونان است که ۲۵۰۰ سال پیش رقابت میان آتن در حال ظهور و قدرت مستقر اما مشکوک اسپارت را به ترتیب تاریخی و وقایع‌نگارانه نوشت که منجر به جنگ پلوپنزی شد.

[Thucydides Trap: تله توسیدید به این معناست که بدفهمی در مباحث قدرت و روابط میان قدرت‌ها می‌تواند آنها را به سوی «تله‌ای مرگبار» بکشاند. گراهام الیسون، اندیشمند سیاسی آمریکایی می‌نویسد در ۵۰۰ سال گذشته ۱۶ بار این خطر پیش آمده که قدرتی درحال ظهور جای قدرت مسلط را بگیرد. ۱۲ مورد از این ۱۶ مورد به جنگ انجامیده است. توسیدید هم می‌گوید: «آنچه جنگ را گریزناپذیر کرد رشد آتن و ترسی بود که این بازیگر در دل اسپارت می‌انداخت.» بنابراین تله توسیدید به ما می‌آموزد که براساس پیشینه تاریخی، احتمال جنگ هست]. مکتب رئالیستی روابط بین‌الملل، که بیشتر در مورد قدرت و کشمکش اجتناب‌ناپذیر برای سهم مطلق و نسبی از آن است، پیش‌بینی می‌کرد که روابط چین و آمریکا به ناگزیر خراب می‌شود.

 

04-04