تاریخ شفاهی- قسمت ۳۵۴
آموزگار به نیازمند چه گفت؟
رضا نیازمند :
من در تمام مدت خدمت اداری مرخصی نرفته بودم. به منشی گفتم میروم اروپا و نگفتم کجا. در حقیقت هم میخواستم با همسرم و بچهها یک ماه با خیال آسوده بگردم. رفتم ژنو، هتل دو رن. دو، سه روز به خیابانگردی گذشت و یک روز خسته از ناهار برگشته بودیم و بچهها روی مبل و زمین و من و همسرم روی تخت دراز کشیده بودیم که خستگی چندین ساعت راه رفتن درآید. تلفن زنگ زد همسرم برداشت و گفت از تهران است. گرفت و منشی جمشید آموزگار بود. گفت با آقای آموزگار صحبت کنید. پرسیدم من را چگونه پیدا کردید؟ گفت از تاریخ رفتن شما معلوم بود که با سوئیسایر به ژنو رفتهاید. از سفارت خواستیم شما را پیدا کردند. بالاخره تلفن به آموزگار وصل شد. گفت فوری بیا تهران. گفتم بعد از یک عمر به مرخصی آمدهام و نمیتوانم بیایم. گفت موضوع مهمی است. گفتم معذرت میخواهم. گفت باید معرفی شوی برای شغل مهمی.