کدام دانه فرو رفت در زمین که نرُست؟
نمیخواهم عذاب وجدان یا غم بیشتری در دل رفتهها و ماندهها بکارم. در اصل این یادداشت نه نکوهشی است بر رفتن و نه مرثیهای برای ماندن، بلکه بیشتر بهانهای است برای پرداختن به اضطراب فراگیر جامعه استارتآپی ایران که از دوستی و معنا در حال تهی شدن است. مهاجرت کارشناسان IT پدیده جدیدی نیست. از همان بیست سی سال پیش هم که صنعت IT در این مملکت برای خود سری در میان سرها در آورد، دانشآموختگان و کارشناسانش -مثل همه ایرانیهای تمام ادوار و اعصار - برخی میرفتند و برخی میماندند و برخی برمیگشتند. در سالهای اخیر اما این صنعت شاید بیش از هر صنعت دیگری در کشور با چالش مهاجرت روبهرو شده است. رفتنی که در ابتدا منحصر به کارشناسان و نیروی کار بود، حالا با رفتن کارآفرینان و حتی خود کسب و کارها صورت ابزوردی به خود گرفته است.
آنچه مهاجرت در جامعه استارتآپی را شدت و سرعت بخشیده، بیش از آنکه برآمده از آغوش باز و فرصتهای کار و زندگی در کشور مقصد باشد، حاصل اخمهای گره کرده و محدودیتهای تحمیلی به فعالان این صنعت در ایران است. در کنار تنشها و ابهامهای روزافزون اجتماعی و اقتصادی که همهمان به نحوی درگیر آن هستیم، اینترنت نحیف مزین به انواع فیلترینگ و قطع دسترسی و اختلالهای گاه و بیگاه، تحریمهای فناوری اطلاعات از سوی غرب، دستگیری و ضرب شست نشان دادن به فعالان این حوزه و فیلتر و پلمب و لغو مجوز شرکتها به دلایلی مانند حجاب، استخوان لای زخم همه فعالان اقتصاد دیجیتال در ایران شده است. آن هم درست در زمانی که استارتآپهای موفق و جانسخت ایرانی مثل اسنپ و دیجی کالا گواهی فاصله کممان با دنیا هستند و بیشتر هم باید دل هر کسی بسوزد از فرصت و ظرفیتی که از دست رفت و از دست میرود.
ظاهرا این گلایهها در به لرزه انداختن جان همه موفق است مگر جمع تصمیمگیران و سیاستگذاران این حوزه که پشت درهای بسته و به بهانه مسائل امنیتی و حاکمیتی، رج بهرج شکافته شدن دورنمای اقتصاد دیجیتال ایران را به نظاره نشستهاند. البته اگر تحمل و تنها به نظاره کردن اکتفا کنند، خودش جای شکر دارد و غمانگیز است که تمام آرزویمان شده «مردی از خویش برون آید و کاری نکند» بلکه ما هم فرصت کرده نفسی بگیریم و مشکلات قبلی را چاره کنیم.
از خیر سیاستگذاران و تصمیمگیران که بگذریم، من و شما میمانیم که ماندهایم و رفتهایم و کارهایی که قرار نیست جایی بروند. در مقایسه با تصمیم فردی و حق شخصی هر کسی برای تعیین محل زندگیاش، کارها و دغدغههایی جمعی وجود دارند که میوه زندگی ایرانیان گذشتهاند و باید بذر زندگی ایرانیان آینده باشند. جامعه کمابیش جهانوطن استارتآپی ایران شاید خیلی خود را در بطن این دغدغهها درک و هویتیابی نکند، مخصوصا اگر خودش را در اپلیکیشنی خلاصه ببیند که تنها بر بستر اینترنت کار میکند. اما به زعم من استارتآپهایی مانند اسنپ و دیجی کالا تنها یک اپلیکیشن اینترنتی نیستند، بلکه شبکهای دیجیتال از انسانها و ابزارها و تجربهها برای زندگی و توسعهاند بر بستری به پهناوری ایران. گواه حرفم این است که شاید تا همین چند سال پیش در مخیلهمان هم نمیگنجید که ایرانی نوجوانی در یکی از نقاط دوردست، هنر دستش را به کمک پلتفرمی در همین شبکه بفروشد یا ایرانی حاشیهنشین دیگری بدون تحصیلات آکادمیک بتواند با یادگیری برنامهنویسی و بهرهبردن از تجاربی که به مدد همین شبکه برایش فراهم شده به کارآفرینی بپردازد.
این همان جایی است که صنعت IT در ایران از یک صنف نخبگانی مرکزنشین فراتر میرود و تبدیل به جریان خونی در رگهای جامعه ایرانی میشود. جریان خونی که قرار بوده و هنوز قرار است جان تازهای بدمد در کالبد ایران که بسیار فراختر است از تهران و تهرانجلس و تهرانتو. و این درست همان جایی است که من و شما فارغ از اینکه کجا هستیم و چه میکنیم، «تنها» نخواهیم بود اگر بتوانیم گوشهای از این شبکه عظیم ایرانی را به هم پیوند دهیم.
گیرم که ویدئوی فارسی آموزشی کوتاهی بسازیم که کودکی با آن چیزکی یاد بگیرد و چیزکی بسازد یا اپلیکیشن فارسی کوچک و رایگانی بنویسیم که درد اندکی از پدربزرگ و مادربزرگی دوا کند. حرفم این است که آن اضطراب فراگیر را شاید کاشتن بذر و نهالی دوا کند. حداقل برای من که این طور است چون مرگ شاید درمان نداشته باشد اما انگار تنهایی را میتوان انتخاب نکرد.