هزینه اداری
در فصل نخست، ما قواعد حقوقی و آرای قضایی را به مثابه راههایی برای انگیزه دادن به افراد برای شکار وال مورد بررسی قرار دادیم. ما میتوانستیم به جای شکار وال از شکار روباه یا بوفالو هم بحث کنیم. بیایید اکنون این کار را انجام دهیم: فرض کنیم شما تمام بعدازظهر را به تعقیب بوفالو میپردازید. در نهایت موفق میشوید که بوفالو را زخمی کنید و حیوان به کندی میگریزد. وقتی که شما به آن نزدیک میشوید تا کار را تمام کنید، سر و کله من از پشت بوتهای پیدا میشود و کار حیوان را میسازم. حیوان به چه کسی تعلق دارد؟ شما استدلال محکمی از نوع رو به آینده به نفع خود دارید: اگر به من اجازه داده شود که حیوان را برای خودم بردارم، از این پس دیگران انگیزهای نخواهند داشت که بوفالویی را تعقیب کنند، بلکه همه منتظر مینشینند تا کسی از راه برسد و بوفالویی را تعقیب و زخمی کند و در پایان کار آن را بسازند نه اینکه تمام روز را وقف خسته کردن حیوان کنند تا در آخر شخص دیگری نفعش را ببرد. نتیجه این خواهد شد که احتمالا شکار بوفالو کاهش خواهد یافت. برخی افراد رو به فعالیتهایی مثل ماهیگیری خواهند آورد که ریسک کمتری دارد و این برای آنها خوب نیست؛ چرا که بوفالو را بیشتر دوست دارند. این نتیجه قابل پذیرش نیست یا حداقل استدلال ما به اینجا منتهی میشود که به چنین نتیجه نامطلوبی برسیم. ممکن است عجیب به نظر برسد که شما فقط بهخاطر اینکه حیوان را زخمی کردهاید مالک آن شوید؛ اما این یکی از نمونههای کلاسیک مواردی است که دادگاه برای جلوگیری از خراب کردن انگیزههای افراد، چنین حکمی را صادر کند. این، مشابه اختلافات مربوط به شکار وال با نیزه است که قبلا از آن بحث کردیم.
با این حال، باید به این نکته اشاره کرد که دادگاهها بهطور سنتی اینطور حکم صادر نکردهاند. دادگاهها حکم دادهاند که بوفالو مال کسی است که آن را گرفته، یعنی اولین کسی که آن را به تصرف درآورده و احتمالا همان شکارچی است که آن را کشته، نه کسی که آن را مجروح یا خسته کرده است. سوال این است که چرا دادگاهها چنین حکمی صادر میکنند؟ ممکن است به این دلیل باشد که تمام نگرانیهایی که در رابطه با انگیزهها داریم، جای خود را به مفاهیم فلسفی در رابطه با مالکیت میدهند. شما نمیتوانید فقط با تعقیب یا مجروح کردن یک حیوان مالک آن شوید. شاید علت این بوده است، شاید هم نه. ما نباید با این سرعت از تحلیلی که در فصلهای قبل ارائه شد، دست بکشیم. دلایلی را به یاد بیاورید که به خاطر آنها ما نمیخواستیم انگیزه شکار کردن را از بین ببریم: از بین بردن این انگیزه نوعی اتلاف منابع بود. همه دوست دارند که گوشت بوفالو بخورند و مالک واحد زمینهایی که بوفالوها در آنها وجود دارند، به چنین وضعیتی که در آن بوفالو شکار نشود، راضی نخواهد بود. مالک واحد یا خودش بوفالوها را شکار میکند یا یک تیم شکارچی را استخدام میکند که مزاحمتی برای یکدیگر ایجاد نمیکنند و سر راه هم قرار نمیگیرند. به عبارت دیگر، قاعدهای که بر اساس آن حیوان شکارشده به کسی تعلق دارد که وقت بیشتری را برای تعقیب آن صرف کرده است، قطعا همان قاعدهای است که افراد در ابتدا و پیش از آنکه بدانند موقعیت آنها در رابطه با شکار چه خواهد بود بر سر آن توافق میکنند. اینطور نیست؟ راستش نه لزوما؛ چراکه این قاعده یک سری مشکلات دیگر ایجاد میکند. به عبارت دیگر، در اینجا نوع دیگری از اتلاف وجود دارد که ما تا کنون بررسی نکردهایم. این اتلاف عبارت است از مشکل هزینه اداری.
مشکلی که در اینجا وجود دارد این است که ممکن است در آینده وقایع پرونده به روشنی آنچه که در اینجا میبینیم، نباشند. شما میگویید که به مدت ۵ساعت بوفالو را تعقیب کردهاید. من میگویم که به نظر میرسد فقط ۵دقیقه آن را تعقیب کردهاید. شما میگویید که زخمی کاری به آن وارد کرده بودید و مرگ بوفالو دیر و زود داشت؛ اما سوخت و سوز نداشت. من میگویم که شما زخمی سطحی بر آن وارد کرده بودید و بوفالو به هیچ وجه از آن زخم نمیمرد. گاهی اوقات حرف من درست است و گاهی اوقات حرف شما. اما دادگاه از کجا باید بداند که کدامیک از ما راست میگوییم؟ شاید با استخدام کارشناس و استماع نظرات وی در جلسه دادگاه بتوان اثبات کرد که حرف شما درست و حرف من نادرستاست، اما این رسیدگیهای قضایی دو نوع هزینه ایجاد میکنند. اولین هزینه عبارت است از صرف شدن زمان و منابع در بحث و جدل قضایی در حالی که آن زمان و هزینه را میتوان صرف شکار کرد. دومین هزینه این است که گاهی اوقات دادگاه به تمامی شواهد گوش میدهد؛ ولی در نهایت تصمیم نادرستی اتخاذ میکند. هر بار که چنین چیزی رخ میدهد میگوییم که «هزینه اشتباه» محقق شده است. نفس وجود هزینه اشتباه امر مطلوبی نیست و احتمال اینکه ممکن است چنین هزینهای محقق شود، باعث میشود که مطلوبیت شکار کردن کمتر شود. شما همیشه نگران این خواهید بود که ممکن است دعوایی را علیه کسی مطرح کنید؛ اما بهرغم اینکه حرف شما حق است، دادگاه قضاوت اشتباه کند و رای را علیه شما صادر کند.
نکتهای که در اینجا باید به آن توجه داشت، این است که دادن حیوان به کسی که بیشترین وقت را صرف تعقیب آن کرده است، لزوما بهترین راه برای جلوگیری از اتلاف منابع نیست. اگر این امکان وجود داشت که این قاعده بهطور اتوماتیک اجرا شود بهتر بود؛ اما در عمل وضع از این آشفتهتر است و این آشفتگی آنقدر زیاد است که بهتر است قاعده دیگری داشته باشیم که فینفسه بدتر است؛ اما اجرای آن سادهتر به نظر میرسد، نظیر اینکه حیوان را به کسی بدهیم که اول آن را در تصرف خویش درآورده است. درست است که حتی این قاعده نیز یکسری اختلافات حقوقی ایجاد میکند. شاید ما در این خصوص اختلاف داشته باشیم که چه کسی اول حیوان را گرفته است یا شاید یکی از ما دو نفر در این رابطه دروغ بگوید. اما این قاعده حاشیههای کمتری ایجاد میکند که احتمال وقوع اختلاف درخصوص آنها وجود دارد؛ چراکه مبتنی بر عوامل متعددی نیست که نیاز به تفسیر آنها وجود دارد. عواملی مثل اینکه شما چقدر حیوان را دنبال کرده بودید، چقدر آن را مجروح کرده بودید و نظیر اینها. اینکه فقط بپرسیم چه کسی اول حیوان را گرفته است، باعث نمیشود که از هر پرسشی خلاص شویم؛ اما تعداد پرسشها را کاهش میدهد و پاسخگویی به پرسشهای باقیمانده را تسهیل میکند.