نور آخر تونل
پس از این جمله شما بیوقفه در جستوجوی چرایی و چگونگی این جنایت هستید. کاستل نقاش مشهوری است که درون دنیای درونی خویشتن زندگی میکند و همه چیز را تنها از زاویه چشمان خود میبیند. گمگشتگی و تنهایی و بیزاری از آدمیان خصوصا منتقدان بی هنر و متملقان، خصیصه اوست. کاستل زندگی در این تونل درونی را سالها ادامه داده است تا اینکه ماریا را در نمایشگاه نقاشیاش میبیند. او میبیند که ماریا به طرز متفاوتی به تابلوی نقاشیاش خیره شده است، به آن پنهانیترین وجه تابلو، تصویر پنجرهای که هیچکس به آن دقت نکرده بود. کاستل خود را نیازمند این درک واقعی مییابد، چراکه از نظر کاستل ماریا سوای آنهایی است که تا به حال دیده است؛ سوای حرافان، متملقان و منتقدان. زیرا با او احساس یگانگی بینهایتی دارد. از این رو کمر به تسخیر این زن میبندد، این آخرین نشانه پایان تنهایی. کاستل که تمام این زن را برای خود میخواهد، لحظات زودگذر یگانگی را ناکافی و چه بسا رنجآور میبیند. اما زن با اینکه عاشق کاستل است، نمیتواند و نمیخواهد به تمامی متعلق به او باشد. کاستل که از بیدوامی این لحظات رنج میبرد و از شادی کوتاه لحظاتش هراسان است، سرگشته و نگران به درون دنیای ذهنی خود فرو میرود. تا اینکه همانطور که کتاب با این اعتراف شروع شده است، زن را میکشد. کتاب با قدرت و نفوذ بینظیری، ذهن مشوش کاستل را به ما مینمایاند. پرداخت جزئیات کتاب چنان چیرهدستانه و استادانه صورت گرفته است که بعید میدانی نویسنده خود حقیقتا مجنون، عاشق و قاتل نباشد. خواندن رمان پر قدرت تونل بیشک برای کتابخوانهای واقعی ضروری است.
ارسال نظر