قطبیت علیه وحدت متکثر
آفت ایدئولوژیزدگی
سعید معیدفر
جامعهشناس
متاسفانه در جامعه ما بهجای اینکه بر پایه یک فرآیند گفتوگویی فرصتهایی برای همبستگی و انسجام اجتماعی ایجاد شود، بهتدریج زمینههای مفاهمه محدودتر و عرصههای تقابل گستردهتر میشوند. چهبسا این گسترش روزافزون تقابلها در عرصههای خصوصی نیز به اندازه عرصههای عمومی در جریان باشد، اما کمتر به چشم میآیند. حتی درون نهادهایی چون دانشگاه یا سازمانها نیز میتوان نشانههای واضحی از شکل گرفتن فضای دوقطبی و تقابل را مشاهده کرد.
اولا زمانی که در جامعه ارزشهای مادی و منافع اقتصادی به اولویت افراد تبدیل میشود، آن جامعه امکان میل کردن به مشارکت، تعامل و همکاری در عرصههای متعالیتر را نیافته و احتمال تضاد و رقابت بر سر منافع بیشتر خواهد شد.
بخش دیگری از این اتفاق را میتوان محصول «جامعه ایدئولوژیزده» دانست. جامعه امروز ما برخی مختصات خصمانه مربوط به جوامع پیشین همچون ویژگیهای زیست قومی- قبیلهای را ظاهرا کنار گذاشته است. همچنین با رشد شهرنشینی، توسعه زیست شهری و گسترش کلانشهرهایی که عرصه زیست مشترک جمعیت انبوه و متنوعی هستند، انتظار میرود تنازعها و تعارضها کمرنگ شوند اما متاسفانه ویژگیهای خصمانه و زمینههای تخاصم در شکلهای جدیدی به حیات خود ادامه میدهند. «ایدئولوژی» را میتوان منشأ تداوم حیات و بسط تضادها و تقابلهای مورد اشاره دانست که از صدر تا ذیل ساختارهای کشور ما را دربرمیگیرد. به عبارت دیگر امروز در جامعه ما ایدئولوژی نهتنها عامل انسجامبخش نیست که به منشأ قطبیت و ریشه منازعات در جامعه بدل شده است.
علاوه برعاملیت ایدئولوژی که تفکرات مختلف در جامعه را به جای تفاهم و تساهل به سمت قطبیت و نزاع میکشاند، در فقدان یک قدرت انسجامبخش کارآمد، جامعه متکثر کلانشهری دچار منازعات مختلف و چندپارگی خواهد شد. در جوامع توسعهیافته تنوع عقاید و تکثر ایدهها گاهی شاید به تعداد افراد برسد و دوقطبی شدن عرصهها نیز مختص جامعه ما نیست. اما در اغلب این جوامع در عرصههای عمومی زمینههایی برای تفاهم شکل گرفته و فرصتهایی برای گفتوگو ایجاد شده است. در جامعه ما نیز لازم است فضاهایی در عرصه عمومی شکل بگیرد که هم ابعاد عاطفی رفتارها و هم جنبههای عقلانی کنشها را در یک فرصت تعاملی برابر قرار دهند. اگرچه ممکن است این فرصت تعاملی به اشتراکات قطعی نینجامد، اما دستکم فضایی برای ترک مخاصمه، پذیرش یکدیگر و تساهل فراهم شده است.
متاسفانه در جامعه ما نهتنها فضای تعاملی برای تفاهم افکار و تضارب آرا ایجاد نمیشود، بلکه فضاهایی که پیشتر برای تعامل وجود داشت هم به تدریج مضمحل یا به فضای تقابل بدل شدهاند. بخشی از مناسبات اجتماعی نیز بهجای عرصههای عمومی در فضای مجازی منعکس میشوند و در فقدان برخی تعلقات زمینههای بروز تقابل بیشتر فراهم است. حتی دانشگاههای ما تحتتاثیر ناکارآمدیها به محل نزاع بر سر منافع ناتمام تبدیل شده است. دانشگاه که باید مکانی برای گفتوگوی سالم، هماندیشی و همافزایی باشد، عملا به عرصه مجادله دوقطبیهای متعدد تبدیل شده که گاهی به برخوردهای فیزیکی هم میانجامد.
تبارشناسی بیماری قطبیت
لیلا پاپلی یزدی
باستانشناس دانشگاه گوتنبرگ
برای دریافتن اینکه جامعه ایرانی از چه زمانی دچار بیماری قطبیت و تقابل ارزشها شده، شاید لازم است مساله را با دید تبارشناسی تبیین کرد. جامعه ایرانی از منظر تاریخی میراث قدرتمندی داشته که امروز تقریبا از دست رفته است. این میراث «پذیرش تکثر» است. در طول تاریخ کمتر جامعهای وجود داشته که با این میزان تنوع قومی، مذهبی و زبانی دچار دیگرستیزی نشده باشد. تقابلهایی که در جامعه ایرانی در طول تاریخ روی داده، بیشتر در عرصه سیاست است تا بدنه جامعه و در میان شهروندان. از این رو تقابل بین گروههای متنوعی اعم از مسلمان، مسیحی، زرتشتی، یهودی، کرد، ترک، ترکمن و... کمتر گزارش شده است.
جامعه ایرانی به دفعات آغوش خود را روی گروههایی که در مناطق دیگر مورد آزار و سرکوب قرار گرفته بودند باز کرده یا حتی از برهمکنشفرهنگی با مهاجمان سود جسته و از این طریق بر تنوع فرهنگی خود افزوده و به «پویایی و نوشوندگی»اش نیز یاری رسانده است. بهطور مثال در مواجهه با اعراب، فرهنگ ایرانی در ساحت زبان تحول یافت و فرهنگ یکجانشینی را به اعراب هدیه داد. نمونه قابلتوجهی از این تنوع را ژان شاردن فرانسوی در سفرنامه خود به تصویر کشیده است. در گراوری که او از اصفهان صفوی تهیه کرده تنوع پوشش زنان مشهود است. به نظر میرسد تنوع و تکثر یک اصل پذیرفته شده در فرهنگ ایرانی بوده و اگر هم شکلی از سرکوب وجود داشته، معمولا در درون گروههای فرهنگی و با استفاده از «سنت» اعمال میشده است.
شاید یکی از آخرین تجربههای تاریخی ایران از تکثرگرایی، جنبش مشروطهخواهی است که گستره بسیار وسیعی از اقوام و فرهنگهای گوناگون را حول یک هدف مشترک گرد هم آورد. با تغییر و افول مشروطیت نشانههایی از «بستگی فرهنگی» بهتدریج مشاهده میشود. اگر پیش از این سلسله مراتب مشخصی در بدنه اجتماع وجود نداشت و اقوام و مذاهب مختلف هر یک در کنار گفتمان درونفرهنگی خود، نسبت به «حس ملی» ادای دین میکردند، در دوران پهلوی مفهوم تبعیضآمیز «ناسیونالیسم» در مقابل «حس ملی» برآمده از تکثر قرار میگیرد.
نخستین نشانههای پیدایش تبعیض ناشی از این تغییرات فرهنگی اعمال شده از سوی حاکمیت و استعمار را میتوان در دل کودتای ۲۸ مرداد جستوجو کرد. از اواسط دوران پهلوی واژههایی ترویج میشوند که جامعه رنگارنگ ایرانی را بهتدریج با برچسبهای سیاهوسفید متمایز میکند و جامعه متکثر را به دو طبقه فرادست و فرودست تقسیم میکنند. این شکاف پس از اصلاحات ارضی عمیقتر شده و به یکی از انگیزههای انقلاب ۵۷ بدل میشود. انقلابی علیه تبعیض و برای احیای تنوع و تکثر، اما بازگشت به تکثر محقق نشد و شاهد بازتولید شکل حاد دوگانه فرادست-فرودست در همه ساحتهای اجتماعی هستیم. امروز هر نماد فرادستی، خشم طبقه فرودستشده را برمیانگیزاند.
راهحل پیشنهادی عبور از این بحران، گفتمانسازی و گفتوگو بر مبنای اشتراکات فرهنگی و فاصله گرفتن از زبان تبعیضآمیز و نگاه سیاهوسفید است.
قطبی شدن، ویروس گفتوگو
کاوه بهبهانی
پژوهشگر و مدرس فلسفه
یکی از بدافزارهای گفتوگو، قطبی شدن بحث است. اینکه دو طرف بحث در شالودهها باهم مخالف باشند و عزمی هم برای مصالحه و کنار آمدن در کار نباشد. در این شرایط آدمها اغلب «طریق جدل» پیش میگیرند و رگ گردن کلفت میکنند. اینکه حق و باطل کجاست بحث دیگری است. از قضا در این جدل کردنها راست و ناراست درهم میآمیزند و زیر غبار جدال مکتوم میمانند. عقلانیت انگار طمانینهای میطلبد ورای طور قطبی شدن گفتوگو. روانشناسی اجتماعی به ما میآموزد که در این شرایط دو طرف بحث از میان انبوهی از شواهد له و علیه صرفا شواهد موید دیدگاه خود را بر خواهند گزید و شواهد مخالف را نادیده میگیرند؛ حال آنکه لازمه یک بحثوفحص خردپسند، حساس بودن و گشادهرویی به همه شواهد و دلایل است. خلاصه اینکه ویروس گفتوگو در پرتو تعقل، قطبی شدن است. اما آیا ضدویروسی هم هست؟ در گفتوگوهای قطبی دو اتفاق مهم رخ میدهد: یکی اینکه آدمی منیت (یا ایگوی) خود را با باورهایش پیوند میزند و کیستی خود را با پندارش تعریف میکند. «من» آدمی میشود کسی که معتقد است «الف ب است» . اگر این باور را از او بگیرید چیزی از او کاستهاید و هویت او را زائل کردهاید. آدمی از همان دوران طفولیت در پی «ابژه ثبات» میگردد. او مدام در پی جای سفت و حصن حصینی است که خود را با آن تعریف کند. این میشود که باورهای انسان برای او هویت به ارمغان میآورند و ابژه ثباتش را به او برمیگردانند. به همین دلیل است که آدمی با شور و حرارت از سپهر باورهای خود دفاع میکند تا آنچه را ابژه ثبات پنداشته از دست ندهد و کیستی خود را قوام بخشد. همین امر موجب اتفاق دومی است: آدمی عواطف و هیجانات خود را نیز با باورهایش پیوند میزند: پندار خود را دوست دارد و از دست کسی که بخواهد اعتقادات او را دگرگون کند، خشمگین خواهد شد. انسان خردمند اما این معادله را با معادله دیگر تاخت میزند. «من= موجودی که مدام در طلب خردمندتر شدن میکوشد.» لازمه خردمندی این است که آدمی هویت خود را با باوری تعریف و تحدید نکند و در عوض آماده رها کردن اعتقادات خود باشد. ضدویروسی اگر باشد در گسستن پیوند «من» از ساحت پندار آدمی است. الگوی گفتوگو باید بهجای نزاع خواستهای متنازع دو طرف بدل شود به تقلایی دوسویه برای کاستن از جهل و بیخردی آدمی.
در دام اختلافافکنیها نیفتیم
نجفقلی حبیبی
پژوهشگر فلسفه اسلامی
از نگاه کلان در جامعه ما به مرور زمان بسیاری از تعارضها و تقابلها کاهش یافته است. پیشتر منازعات قومی، عقیدتی، جناحی و گروهی جدیتر بود، اما رفتهرفته حساسیتها در جامعه کمرنگتر شده و فرهنگ اجتماعی بیشتر به سمت تساهل و تسامح حرکت کرده است. جامعه متنوع ما به تدریج دریافته است که اختلاف عقیده و تفاوت سلیقه، عامل نزاع نیست، بلکه زمینهای برای تبادلنظر و تعامل فرهنگی است.
کشور ما دارای اقوام، گویشها و زبانهای مختلفی است که قرنها در این سرزمین با هم زندگی کرده و در برهههای مختلف تاریخی در کنار هم ایستادهاند. هرچند همواره تعارضهایی وجود داشته اما هرچه به اینسو آمدهایم به مرور تنوع فرهنگی کمتر منشأ تخاصم بوده است. بهعنوان مثال امروز دعواهای طایفهای و نزاعهای قومی به ندرت رخ میدهد و حتی شوخیهای قومیتی بسیار کمتر از گذشته شنیده میشود. امروز قومیتها و زبانهای متنوع سرمایههای کشور هستند که در عین تفاوتها دارای یک انسجام کلی هستند. لهجههای محلی سرمایههای فرهنگی ایران هستند و مساله نگرانکننده اتفاقا این است که بهواسطه صداوسیما و رسانههای رسمی شاهد غلبه فرهنگ و لهجه رسمی و کمرنگ شدن فرهنگها و گویشهای محلی هستیم.
طبیعتا این وحدت در عین کثرت برای دشمنان ما ناخوشایند است. آنهایی که از وحدت ملی و یکپارچگی ایران متضرر میشوند، از دریچههای مختلف و با ابزارهای گوناگون تلاش میکنند تنوع را به عامل تقابل تبدیل کنند و گروههای مختلف را در مقابل هم قرار دهند. همه ما باید در مقابل این حربهها هوشیار باشیم تا در دام اختلافافکنی دشمنان نیفتیم. ما باید عقیدهها و سلیقههای مختلف را به رسمیت شناخته و اختلاف نظرها را به شکل مسالمتآمیز و از طریق گفتوگو حل کنیم. اما متاسفانه برخی آگاهانه یا ناآگاهانه با اقدامات نادرست به اختلافها دامن میزنند و باعث میشوند تفاوت تبدیل به تقابل شود.
جامعه دوقطبی؛ خودکشی با سادهلوحی
ناصر فکوهی
استاد دانشگاه و مردم شناس
جهان کنونی تمام نشانههای پیچیدگیاش را به همه انسانها نشان میدهد: بحران اقلیمی، تضادهای طبقاتی، نژادپرستی و ملیگراییهای قرن پیشین که هنوز قربانی میگیرند. امروز در بحرانیترین موقعیتهای تاریخی، جهان در دست فاسدترین و مستبدترین سردمداران است، با رویایی هولناک، اینکه: تا به ابد به این موازنه وحشت اقلیت و اکثریت ادامه دهند. در این شرایط جامعه ما به دلایل گوناگون، همیشه ناچار بوده افسونها و اسطورهها و قهرمانها را به واقعیتها و عقلانیتها و انسانهای حقیقی ترجیح دهد. اما همین جامعه، ابزارهایی گسترده نیز برای دوام خود داشته است که بیشک مهمترین آنها، انعطافپذیری و گوناگونی و درهمآمیختگی فرهنگهای پربارش بودهاند. انعطافپذیری را گاه به تعبیری همان «رندی» در ادبیات فارسی دانستهاند که خود جنبههای مثبت و منفی داشته. بنابراین بنا برآنکه از کدام زمان و مکان دقیق در این پهنه صحبت کنیم میتوان مثالهای بیشماری در تایید یا تکذیب آن آورد. ضدیت یا پذیرش بیقید و شرط «مصلحت» به تعبیر سعدی یا «ابهام» به تعبیرحافظ، کار چندان سختی نیست. اما اساس تفکر پیچیده آن است که تاکید بر عقلانیت و گریز از اسطوره و قهرمانپرستی و روابط مرید و مرادی در تضاد با این سازوکارهای عمیق و بسیار پیچیده فرهنگ چند هزار ساله خود نگیریم. برعکس، دقت کنیم که تنها شانس ما، آشتی دادن این سازوکارهای پیچیدگی و تکثر و محوریت دادن به اصل تفاوت در فرهنگمان، با پذیرش همراه با نقد ِعقلانیت مدرنیته متاخر است. جامعه ایرانی در قرن بیستم هم ابزارهای مدرنیته علمی ِ عقلانی را در خود رشد داده، هم اسطورهسازی و افسونزدگیها را؛ بارزترین شکل این افسونزدگیها نیز رواج ایدئولوژیهای متاخر قرن بیستمی در بدترین و تقلیل یافتهترین و حتی ساده لوحانهترین اشکالشان در زبان و رفتارهای جامعه ما و سپس تلاش برای مثله کردن اندیشهها و رفتارهای مردم برای سازش دادنشان با این اندیشههای سادهلوحانه و خطرناک بوده است. عوامل بیرونی و عوامل درونی هر دو در این امر موثر بودهاند. مسوولیت ما، اگر بیشتر نباشد، کمترنبوده است: با بیتفاوتیهایمان، با پذیرش ِ بدیها به مثابه «عرف»، با نوکیسگیها و سطحی بودنمان، با سکوت و وحشتمان از رودر روشدن شجاعانه و پذیرش جهان برای بهتر کردنش و نه سردرگریبان فروبردن و تندادن به خوابهای پریشان. هم از این رو، هرچه زودتر کابوسهای به ظاهر طلایی ایدئولوژیک را کنار بگذاریم، خدمت بزرگتری به خود و جامعهمان کردهایم. بدانیم هر جا باسخنان ساده، خط سیرهای روشن، قاطع و بیقید و شرطی روبهرو شویم، همان جا آغاز سرابهای مرگبار و ویرانگراست. و هر کجا که از انفعال خارج شویم و با هر چیزی در دست داریم، کاری کنیم همان جا آغاز آیندهای بهتر برایمان به حساب میآید. جامعه ایدئولوژیک دو قطبی، چیزی نیست جز دو قطب که هر یک مخرب دیگری است و ثمره هر دو، تخریب یا انفعال کامل جامعه است.
فرآیند دوپارهسازی
نسرین میرزایی
روانپزشک
اگر بخواهیم از دوقطبی شدن جامعه صحبت کنیم ابتدا باید درباره مکانیزم دفاعی یا فرآیندی قدرت در روان انسان تحت عنوان «دوپارهسازی» یا (splitting) سخن گفت. روان انسان در کودکی قادر به تحمل تعارض نیست. به این معنی که نمیتواند دو احساس متضاد را نسبت به یک فرد (مثل خشم و عشق) بهطور همزمان تجربه کند. مکانیزم دوپارهسازی در کودکی به ما کمک میکند تا به جای واقعیت تلخ، یک خیال شیرین ببینیم. واقعیت تلخ این است که همان آدمی که روزی با ما مهربان بوده میتواند امروز نامهربان یا حتی آسیبزننده باشد. خیال شیرین این است که یک واقعیت خوب وجود دارد و یک آدم بد. این روش دوپاره کردن واقعیت برای بسیاری از ما در بزرگسالی هم ادامه مییابد و ما همچون کودکان، جهان و جهانیان را به دو قسمت فرشتهها و دیوها تقسیم میکنیم تا خود را از تلخی واقعیت برهانیم.
وقتی فردی از این روش استفاده میکند نه تنها عواطف شدید و ناگهانی و رفتارهای پرخاشگرانه و تکانشی را تجربه کرده، بلکه توانایی تفکر منطقی و واقعبینانه در وی مختل میشود. او همچون کودکی تسلیم عواطف تند و ناگهانی خویش است، آنها را که دیو میداند با برچسبهای منفی مذموم میشمارد و فرشتهها را بینقص میپندارد و تقدیس میکند. این همان پدیدهای است که این روزها به وفور در جامعه میبینیم. واکنشهای افراطی و دوسویه نسبت به افراد و پدیدهها که نه تحسین و تقدیر و تقدیسش واقعبینانه است و نه طرد کردن و ضدارزشسازی و توهین و تحقیرش بر مبنای واقعیت استوار است. از نظر روانشناختی فرآیند دوپارهسازی در شرایط بحران، استرس و فشارهای اجتماعی و اقتصادی، در افراد تشدید شده و افراد بیشتر به سوی کنشها و واکنشهای افراطی کشیده میشوند. در چنین شرایطی آنچه میتواند به بهبود اوضاع منجر شود، باز شدن راه گفتوگو بین مردم است. گفتوگوهایی نه با هدف اثبات اینکه چه کسی حق دارد و درست میگوید، بلکه با هدف گوش دادن به دیگری . آموزش گفتوگو و تعامل به افراد و ایجاد فضای امن برای بیان نظرات و انتقادات به افراد جامعه کمک میکند تا ظرفیت تحمل تعارضها را در خود بالا ببرند. فردی که توان تحمل تعارضها را دارد، میتواند دیگران را نیز همانگونه که هستند ببیند و بپذیرد. زمانی که بپذیریم آدمها ترکیبی از احساسات، امیال و افکار خوب و بد هستند، دیگر اینگونه بیمحابا و بیپرده به یکدیگر نمیتازیم و رفتار دوقطبی از خود بروز نمیدهیم.
پوپولیسم و قطبیدگی
رضا کلاهی
جامعهشناس
قطبیدگی فضای اجتماعی پیامد عینیِ جامعه پاپیولاریزهشده و عوامزده است. وقتی در یک جامعه سطوح متفکر، مرجعیت خود را از دست میدهند، میان دو قطب مخالف گفتوگویی در نمیگیرد، و اگر شکلی از گفتوگو به وجود آید پرخاشگرانه خواهد بود و طرفین حرف یکدیگر را نمیشنوند. وقتی که عرصه اندیشهورزی بهعنوان واحد تولیدکننده و پالاینده کلمات و جملات، و محل بازاندیشی و تعدیل سخن، دچار اضمحلال شود همه گفتهها و گفتوگوها به رادیکالترین شکل خود در میآیند و نتیجه آن همین قطبیدگی و تشدید شکاف دوقطبی است.
البته این پدیده مختص ایران نیست و در سطح جهان در جریان است. ظهور انواع نئوناسیونالیسم در جوامع مختلف که یک نمونه آن انتخاب ترامپ بهعنوان رئیسجمهور آمریکا است، نتیجه همین پاپیولاریزه شدن جوامع و رشد پوپولیسم در سطح جهانی است. بخشی از این پدیده را میتوان محصول رسانههای جدید دانست که پوپولیسم یکی از خصایص اصلی آنهاست. بین شبکههای اجتماعی رایج در ایران فقط تلگرام است که در آن امکان خواندن و نوشتن یادداشتهای بلند و در نتیجه فکر کردن وجود داشت که فیلتر شد. دیگر ابزارهای رسانهای جدید و رایج به ندرت چنین امکانی دارند، مثل اینستاگرام که متن را کنار گذاشته و بیشتر تصویر است و توییتر که با محدودیت کلمات اغلب فقط امکان فحاشی فراهم است. ابزارهای رسانهای قدیمیتر مثل روزنامهها و متأخرتر مثل وبسایتها، به هرحال تا حدی تامل و تفکر را برمیانگیخت. امروز حتی روزنامهها نیز به طرف مینی مالایز کردن متن حرکت میکنند و به چیزهایی مثل اینفوگرافها روی آوردهاند. یا همین که شما به بنده میگویید نظرم را در ۳۰۰ کلمه تلخیص کنم در همین راستا است.
اندیشه یعنی به بیان درآوردن درونیات از طریق کلمات و جملات، و زمانی که کلمه حذف شود، اندیشیدن نیز کمرنگ و چه بسا بیرنگ شده و به یک احساس خام تبدیل میشود.
بهطور کلی خود ابزار رسانه منطق مشخصی را بر مخاطب تحمیل میکند که پیامدهای اجتنابناپذیری به دنبال خواهد داشت. منطق تحمیلی رسانههای جدید، سطحینگری و فقدان اندیشهورزی عمیق، عوام زدگی و پوپولیسم است که یکی از پیامدهایش قطبیدگی است.
جدایی مردم از دوقطبی
محمد مهاجری
فعال رسانهای
دوقطبیهایی که امروز در سطح سیاسی کشور شاهدیم، در چهلسال گذشته و در برهههای مختلف به شکلهای گوناگون بروز یافتهاند. در زمان دولت موقت یک طرف نهضت آزادی و جبهه ملی بود و طرف دیگر نیروهای چپ و مذهبی را شامل میشد. در زمان ریاستجمهوری اول، بنیصدر و جریان منتسب به او یک طرف و حزب جمهوری و دیگر انقلابیون در طرف دیگر بودند. در سالهای بعد نیز دوقطبیهایی میان نیروهای سیاسی کشور وجود داشت که در برهههایی مثل جدایی جامعه روحانیت و مجمع روحانیون مبارز، مجلس سوم و انتخابات ریاستجمهوری هفتم به اوج خود رسید. بعدتر در سال ۸۸ جامعه سیاسی به دو بخش حامیان و مخالفان احمدینژاد تقسیم شد. در دهه ۹۰ نیز برجام به محل مناقشه سیاسی بدل شد که تا کنون به شکلهای مختلفی ادامه یافته است.
این دوقطبیها به رغم اینکه همواره آسیبزا بوده، هرگز نتوانسته ضربه مهلکی به تمامیت ایران وارد کند. اما پیشتر از درون دوقطبیهایی که در جامعه شکل میگرفت، پادزهرهایی سنتز میشد که دوقطبیها را در سایه نوعی امنیت و اطمینان به کلیت ساختار سیاسی-اجتماعی کشور قرار میداد.
موضوع نگرانکننده در دوقطبیهای سیاسی امروز، عدم تولید این پادزهرهای اطمینانبخش است. بهطوریکه مردم عملا از این دوقطبی کنار گذاشته شدهاند و تودههای مردم خود را در قالب این دوقطبی سیاسی تعریف نمیکنند؛ چراکه هیچیک از دو طرف را نماینده خواستهها و مطالبات خود نمیدانند. مردم دغدغه نان دارند و درگیر تامین نیازهای معیشتی اولیه هستند و سیاسیون مشغول جدال بر سر موضوعات دیگر. بنده بهعنوان روزنامهنگاری که هم سیاستمداران را زیر نظر دارد و هم در متن جامعه و در ارتباط با اقشار مختلف مردم است، این فاصله بین مردم و سیاسیون را به وضوح مشاهده میکنم. امروز آنچه در ذهن مردم میگذرد کاملا متفاوت از دغدغههای روزمره و مشکلات مردم است و این میتواند بزرگترین تهدید این ساختار دوقطبی باشد. اگر این بیتوجهی مردم و سیاسیون به یکدیگر در بزنگاههای مهمی مثل انتخاباتها در عدم حضور (یا حضور کمرنگ) مردم منعکس شود، فاجعهای است برای انقلابی که مردم پایهگذار اصلی آن بودهاند.
ارسال نظر