جادوی واقعیت

در سال ۱۹۱۱ گاستون لورو در یکی از دیدارهای مکررش از ساختمان اپرای پاریس شایعاتی درباره شبحی شنید که می‌گفتند این ساختمان را تسخیر کرده است. چند مرگ به این شبح موهوم نسبت داده می‌شد و ذهن عامی مردم این شایعه را تغذیه می‌کرد. حوادث اسرارآمیزی در ساختمان اپرا رخ داده بود. در بیستم ماه مه سال ۱۸۹۶ چهار چراغ هفت تنی تالار اپرا بر سر تماشاگران سقوط کرده و باعث کشته شدن زن دربانی به نام «شومت» شده بود. به این ترتیب حس روزنامه‌نگاری لورو بر انگیخته شد و با دقت به بررسی ساختمان اپرا از عمیق‌ترین سردابه‌ها تا بام بلند آن پرداخت. لورو تمام مشاهدات خود را در طول سه ماه نوشت و به‌این ترتیب شبح اپرا متولد شد. شبح اپرا که می‌تواند ساختی نوین از داستان‌های کهن «دیو و دلبر» شمرده شود با جادو آغاز می‌شود. شبحی ناشناخته، اپرای پاریس را تسخیر کرده است. اما با گذشت هر صحنه از داستان عناصر جادویی این داستان بیشتر و بیشتر جای خود را به واقعیات می‌دهند، اما سرانجام دیو همان دیو می‌ماند.

این رمان چنین آغاز می‌شود:

«همان شب که مدیران مستعفی اپرا، آقای دبین و پولینی، آخرین شب‌نشینی را به مناسبت تودیع‌شان برگزار می‌کردند، ناگهان لژ خانم لاسورلی، یکی از رقصنده‌های اصلی، پر شد از یکی دو جین دخترهای جوان گروه باله که پس از اجرای حرکات پلی یوکت، از روی صحنه پایین آمده و به لژ او گریخته بودند. دخترها به شدت مضطرب بودند، برخی به‌طور غیرطبیعی قاه‌قاه می‌خندیدند و برخی دیگر از ترس جیغ می‌کشیدند...»