شاعر در کنار جلاد
اما کار کوندرا چیزی است ژرفتر و پرشاخوبرگتر از طنز. اگر «زندگی جای دیگری است» گهگاه لبخند –و دقیقتر بگوییم پوزخند- بر لب خواننده میآورد، نه به اینخاطر است که رگههای طنز دارد، بلکه هنر کوندرا دقیقا همینجاست که در طناز بودن بکوشد، درحالیکه در نهایت جدیت داستان را بر خواننده روایت میکند. کوندرا جایی مینویسد که سن جوانی در نظرش سنی است غنایی. سنی شاعرانه مثل سن یارومیل همین رمان که در بیستوچند سالگی افکاری شاعرانه دارد و کارهایی شاعرانه میکند که در نهایت جدی بودن اسباب پوزخند است. از طرفی کوندرا شعر را در دالانهایی از رمان تاب میدهد که در نهایت بهجای اینکه نجاتدهنده باشد، نابود میکند و بدبختی میآورد. چراکه سن تغزل و شاعرانگی را تعمیم میدهد به چکسلواکی بعد از جنگ در رمانی که کمونیستها روی کار میآیند و آرمانگرا و انقلابی و با ذهنیتی تغزلی و غنایی، در پی ساختن برابری و زیبایی، محاکمه میکنند و به زندان میاندازند و اعدام میکنند: «در آن دوران، شاعر در کنار جلاد حکومت میکرد.» و اما مادرانگی در رمان. مادر یارومیل مثل مادر رمانهای دیگر کوندرا از جمله «هویت» و «جشن بیمعنایی» مادرانگیای پاک و منزه نیست. کوندرا به مادر در رمانهایش این امکان را میدهد که سویههای خودخواهانه شخصیت خویش را بروز دهد. اینکه فرزندش را سپر سرخوردگیهای خویش کند یا او را نخواهد یا در فکر و در عمل او را مسبب بدبختی و افسردگی و بیچارگی خود بداند و از طرف دیگر از این مادرانگی نشانهای دیگر بسازد بر نابالغی و وابستگی و تغزل. دیگر اینکه این رمان را با همه اندیشندگیاش نمیتوان آنطور که خیلیها میگویند، فلسفی خواند، بلکه به گفته کوندرا «اظهارنظر رمانی» است که به عمد حتی ضدفلسفی و غیرفلسفی است و مستقل از هر نوع نظام فکری ازپیشتعیینشده. «چیزی که فقط رمان میتواند بگوید.»
ارسال نظر