جف بزوس از اهداف و ماموریتهای مهم زندگیاش میگوید
موفقیت به روایت ثروتمندترین مرد جهان
شما در نیویورک بهعنوان یک سرمایهگذار کار میکردید. سرمایهگذاری واقعا نقطه مقابل کارآفرینی است. سرمایهگذار خودش خطر نمیکند و از مزایای ریسک دیگران سود میبرد. با این اوصاف چطور فکر کردید که میتوانید کارآفرین باشید و واقعا چطور توانستید یک شرکت را راهاندازی کنید؟
همیشه میخواستم این کار را انجام دهم؛ حتی وقتی بچه بودم. همیشه فکر میکردم همهچیز میتواند بهتر از این باشد، مثلا با خودم فکر میکردم این رستوران چطور میتواند بهتر باشد؟ بنابراین همیشه ایدههای زیادی در ذهنم داشتهام. در واقع بهترین نکته درباره انسان این است که همیشه به فکر بهتر شدن است. بنابراین اگر کارآفرینان و سرمایهگذاران حس کنجکاوی و علایقشان را دنبال میکنند، سعی دارند کشف کنند که چطور میتوان محصول یا خدمات بهتری ارائه کرد و اغلب هم راضی نیستند. به نظر من باید قبل از هر چیز بتوان انرژی را به جای رقبا، روی مشتریان متمرکز کرد. گاه بعضی شرکتهای کوچک و تازهکار را میبینم که به جای مشتریانشان، فقط به دنبال آن هستند که ببینند رقبا چهکار میکنند. من فکر میکنم گاهی باید بگذاریم دیگران پیشرو باشند و خودمان به کوچههای تاریک برویم. در حقیقت چیزهای زیادی برای یک شرکت نوپا وجود دارد که بخواهد یاد بگیرد. همین خطاها و شکستها در نهایت میتوانند مقدمه موفقیتها و درآمدهای هنگفت آینده باشند. معمولا نرخ رشد و روند تغییرات در صنایع بزرگ و مادر بسیار کند است، اما نباید فراموش کرد که تغییر میتواند در هر جایی رخ بدهد؛ حتی صنایع نهچندان بزرگ. صنعت خودرو یک نمونه است که این روزها با ارائه خودروهای بدون راننده، تحول چشمگیری را تجربه میکند.
انگیزه و اهدافت واقعا از کجا میآیند؟ چه نیرویی شما را به جلو میراند؟
واقعا نمیدانم. من همیشه به چیزهای خاصی علاقه داشتهام، مثلا از ۱۰ سالگی عاشق کامپیوترها بودم. من خوششانس بودم چون دبستان ما یک دستگاه تلهتایپ (ماشین تحریری که امکان دریافت و ارسال پیام را دارد) داشت که به یک کامپیوتر مینفریم متصل بود. هیچکدام از معلمها بلد نبودند با این دستگاه کار کنند. من و دو همکلاسی دیگرم بعد از پایان کلاس در مدرسه میماندیم و کشف میکردیم که چطور باید با این دستگاه کار کنیم. از بعضی کتابها هم برای این کار کمک میگرفتیم. من معتقدم همه ما هدایایی گرفتهایم که زندگی ما را متحول کردهاند. این دستگاه هم هدیه مهمی برای من بود.
همسرتان «مککنزی» در موفقیت شما چه نقشی داشته است؟
یک سال بعد از آنکه ازدواج کردیم، به مککنزی گفتم که میخواهم کارم را ترک کنم و برای راهاندازی یک کتابفروشی اینترنتی بهجای دیگری از کشور برویم. مککنزی هم مثل هر شخص دیگری در آن زمان پرسید: «اینترنت چیست؟» چون آن موقع سال ۱۹۹۴ بود و تقریبا کسی نمیدانست که اینترنت چیست. با این حال مککنزی گفت: «خیلی خوب. برویم!» او میخواست حمایتم کند، چون میدانست که همیشه علاقه زیادی به نوآوری و راهاندازی یک شرکت داشتم. مککنزی تنها شخصی نبود که من را حمایت کرد؛ پدرم، مادرم، پدربزرگ و مادربزرگم حامیان مهمی بودند که داشتم. در واقع وقتی چنین حامیانی داشته باشی، میتوانی خطر کنی. من معتقدم که تنها وقتی میتوانی چنین ریسکهایی بکنی که انسانهای قدرتمندی پشت تو باشند. اگر این موضوع را به شکل منطقی بررسی کنید، خواهید دید که یک موضوع کاملا احساسی است.
پس معتقدید تجربه داشتن عشق بی قید و شرط میتواند به انسان قدرت خطر کردن در زندگی را بدهد؟
تقریبا مطمئنم که داشتن چنین حسی میتواند قدرت خطر کردن در زندگی را بدهد؛ حتی برای راهاندازی یک کسب و کار جدید. زندگی پر از ریسکها و خطرات مختلف است و من فکر میکنم اینها همان کارهایی هستند که در زمان پیری با خودتان میگویید کاش انجامشان داده بودید. اینها همان اشتباهات سهوی هستند. در واقع احتمال بسیار کمی وجود دارد که شما برای کاری که انجام دادهاید و در آن شکست خوردهاید، احساس پشیمانی داشته باشید. من فکر میکنم این موضوع نهتنها در دنیای تجارت و کسب و کار، بلکه در کل زندگی واقعیت دارد. باید بگویم شانس این را داشتهام که انسانهای زیادی در زندگیام باشند که عشق بی قید و شرط به من دادهاند و مککنزی یکی از آنها بوده است. در نهایت ما رفتیم تا کار جدیدم را آغاز کنیم. مککنزی در یک سال اول کارهای مربوط به حسابداری شرکت را انجام داد و واقعا این کار را عالی انجام داد. همسر من نویسنده داستان است. او برنده جایزه کتاب آمریکا شده است و «تونی موریسون» نویسنده و برنده جایزه نوبل هم معلم او در دانشگاه پرینکتون بوده است. موریسون در مصاحبهای گفته است که مککنزی همیشه بهترین شاگرد او بوده است. بنابراین مککنزی نویسنده بسیار بااستعدادی است؛ اما حسابدار نیست. با این همه او این کار را برای حمایت از من و رسیدن به هدفم برای راهاندازی شرکتم، به بهترین شکل انجام داد.
آیا همسرتان بهعنوان یک نویسنده در ابتدا به شما پیشنهاد داد که روی تجارت کتاب متمرکز شوید؟
نه، من خودم این کار را انتخاب کردم. ما هر دو بسیار اهل مطالعه کتاب هستیم؛ اما این تنها دلیلی نبود که این کار را انتخاب کردم. من تجارت کتاب را انتخاب کردم؛ چون عناوین بیشتری در دستهبندی کتابها وجود داشت که در هیچ محصول دیگری نبود. به همین دلیل میتوانستم یک مجموعه جهانی ایجاد کنم. مجموعه کتابهای آمازون در سال ۱۹۹۴ (اولین سال تاسیس شرکت) سه میلیون بود. این در حالی بود که بزرگترین کتابفروشیهای فیزیکی در آن زمان تنها حدود ۱۵۰ هزار عنوان کتاب داشتند. این باعث شد که احساس کنم میتوانم یک مجموعه بزرگ جهانی ایجاد کنم.
چه زمانی فهمیدید که آمازون در مسیر موفقیت است؟
من مدتها منتظر رسیدن به این جایگاه بودم. میدانستم که تجارت کتابها در سی روز اول موفق خواهد بود. وقتی تعداد کتابهای فروخته شده را دیدم، متعجب شدم. ما برای این اتفاق چندان آماده نبودیم. در آن زمان تنها ۱۰ نفر در آمازون کار میکردند که اغلب آنها مهندس نرمافزار بودند. همه آنها و خود من کار بستهبندی جعبهها را انجام میدادیم. ما حتی میزی برای این کار نداشتیم و روی زمین کار میکردیم. بعد از دو روز دچار زانو درد شدیم و به فکر استفاده از میز افتادیم. بعد از آنکه میزها را آوردیم، راندمان کار ما دو برابر شد.
اما آمازون بحرانهای جدی را هم از سر گذرانده است. زمانی تقریبا دچار ورشکستگی شدید. درست است؟
ما بدشانس نبودیم؛ اما اتفاقات ناخوشایندی را هم تجربه کردیم. خاطرم هست زمانی که ۱۲۵ نفر کارمند داشتیم، Barnes & Noble بزرگترین کتابفروشی ایالات متحده آمریکا فروشگاه اینترنتیاش را برای رقابت با ما راهاندازی کرد. ما دو سال از آنها جلوتر بودیم، اما یادم هست که در آن زمان تیتر اغلب رسانهها این بود که ما چطور میخواهیم بر شرکتی به این بزرگی غلبه کنیم. ما با ۱۲۵ نفر کارمند، ۶۰ میلیون دلار فروش سالانه داشتیم. اما Barnes & Noble در آن زمان ۳۰۰ هزار نفر کارمند داشت و فروش سالانه آن به حدود سه میلیارد دلار میرسید. ما مجبور شدیم منابع خودمان را محدود کنیم و رسانهها اخبار منفی زیادی درباره آمازون منتشر میکردند. این واقعیت که ما رقیبی به این بزرگی داریم، تلخ بود. اما من همه کارمندانم را دور هم جمع کردم و به آنها گفتم طبیعی است که نگران باشید و بترسید؛ چون آنها هرگز برای ما پولی نمیفرستند. اما نباید از رقبا بترسید، از مشتریان بترسید. ما به جای تمرکز روی رقیب بزرگمان، باید روی مشتریان و تقاضای آنها تمرکز کنیم. من واقعا به این موضوع اعتقاد داشتم و دارم. من فکر میکنم ما نه تنها باید مشتریان را راضی کنیم، بلکه باید کاری کنیم که آنها از خدمات ما لذت ببرند.
آمازون در حال حاضر ۵۶۶ هزار نفر کارمند دارد. شما احتمالا بزرگترین کارآفرین دهههای اخیر هستید. در مقابل بارها به خاطر پرداخت دستمزد پایین و شرایط کاری نامناسب، مورد انتقاد رسانهها و اتحادیههای صنفی قرار گرفتهاید. با این اتهامات چطور برخورد میکنید؟
قبل از هر چیز دیدگاه من در برابر اتهامات و انتقادات و چیزی که همیشه در آمازون افراد را به آن نصیحت کردهام، این است که به آینه نگاه کنید و تصمیم بگیرید. با خودتان فکر کنید که آیا واقعا این انتقادات درست هستند؟ اگر به این نتیجه رسیدید که درست هستند، روال فعلی را تغییر بدهید و اصلا روی آن پافشاری نکنید.
آیا این انتقادات درست هستند؟
نه در این مورد، اما قبلا انتقاداتی وجود داشت که درست بودند و ما آنها را تغییر دادیم. ما هم مرتکب اشتباهاتی شدهایم و حتی میتوانم فهرست بلندی از آنها برایتان تهیه کنم. یکی از دردناکترین آنها کاری بود که در اولین یا دومین سال عرضه کیندل به بازار انجام دادیم. ما به شکلی کاملا تصادفی نسخههایی از یک رمان معروف «۱۹۸۴» را بهصورت غیرقانونی فروختیم. ازآنجاکه این رمان سابقه کپیرایت پیچیدهای داشت، فروش آن در انگلستان و بعضی کشورهای دیگر آزاد بود و نه در آمریکا. اما درباره شرایط کاری من واقعا به شرایط کاریمان در شرکت افتخار میکنم و همچنین به دستمزدی که به کارمندان میدهیم. بهعنوان مثال ما در آلمان ۱۶ هزار نفر کارمند داریم و بیشترین میزان حقوق دریافتی کارمندان را به آنها میدهیم.
مارگارت تاچر میگفت: «رهبری در لحظه خوشایند نیست.» مهمترین و برجستهترین منتقد تو در این لحظه، رئیسجمهور ایالات متحده آمریکاست. حتی بعضیها میگویند که ممکن است او بخواهد کارهایی بکند که آمازون از هم بپاشد؛ چون این شرکت بسیار بزرگ و موفق و همچنین در بخشهای زیادی پیشرو است. آیا شما چنین سناریویی را جدی میگیرید یا فکر میکنید شایعه و خیالات است؟
این موضوع برای من و تیمم مثل همان انتقادات و اتهامات چیزی است که باید روی آن تمرکز کنیم و به دقت همه چیز را بررسی کنیم؛ چون ما حالا یک شرکت بزرگ هستیم. ما باید دقیق باشیم. فکر میکنم ما اخیرا در بعضی بخشهای خاص بزرگ شدهایم. اما نباید فراموش کرد که روند رشد ما همیشگی بوده است. در سال ۲۰۱۰ یعنی هشت سال پیش ما ۳۰ هزار کارمند داشتیم. حالا اما بعد از گذشت هشت سال حدود ۵۶۰ هزار کارمند در سراسر دنیا داریم. بنابراین من میدانم که قطعا بعضی موسسات دولتی بزرگ به دقت کار ما را زیر نظر میگیرند. این کاملا معنیدار است. درست به همین دلیل هم هست که کار در واشنگتن پست و دیگر روزنامههای بزرگ و معتبر جهان بسیار با اهمیت است. این روزنامهها اغلب همانهایی هستند که بررسیهای موشکافانه اولیه را انجام میدهند؛ حتی قبل از آژانسها و نهادهای دولتی.
آیا فیلم «پست» استیون اسپیلبرگ را دیدهاید؟ آن را دوست داشتید؟
بله. من این فیلم را دو بار دیدهام.
چه درسی از این فیلم گرفتید و آیا فکر میکنید روزنامههای دیگری را هم بخرید؟
نه. من هر ماه درخواستهای زیادی برای خرید روزنامههای دیگر دارم؛ اما همه آنها را رد میکنم. پست مال من است و من تمایلی به خرید روزنامههای دیگر ندارم. من این فیلم را دیدم و فکر میکنم بسیار مفید بود. من بهعنوان مالک پست باید داستانهای آن را در گذشته و آنچه در میان مردم وجود دارد، بدانم.
افکار عمومی نگران این است که شرکتهای تکنولوژی بزرگ تغییر کردهاند. فیسبوک، گوگل، آمازون یا اپل که زمانی قرار بود جهان را نجات بدهند، حالا گاهی به نظر میرسد حتی ضرررسان هم باشند. حالا بسیاری از نظریهپردازان و صاحبنظران و حتی اتحادیه اروپا علیه موقعیت شرکتهای غول تکنولوژی موضع گرفتهاند. آیا فکر میکنید که تغییری در ذهنیت جامعه ایجاد شده است و چطور آمازون یا شرکتهای بزرگ تکنولوژی باید با چنین مواضعی روبهرو شوند؟
فکر میکنم این اتفاق طبیعی است. فکر میکنم ما انسان هستیم و به خصوص در دنیای غرب و به ویژه در دموکراسیهایی که به تکنولوژیها و ارتباطات روز دسترسی دارند، شرکتهای بزرگ توجه بسیاری را به خودشان جلب میکنند. ما همیشه درباره دولت ایالات متحده، حاکمیتهای ایالتی و حکومتهای محلی شکاکانه فکر میکنیم و دیرباور هستیم. فکر میکنم این موضوع اینجا در آلمان هم صادق باشد. اینجا هم شرکتها و موسسات بزرگ و قدرتمندی وجود دارند؛ اما این به معنای آن نیست که شما به آنها اعتماد نداشته باشید یا فکر کنید که آنها مضر هستند. این شرکتهای بزرگ فقط قدرت و نفوذ زیادی دارند و همین باعث میشود که بخواهید کمی درباره آنها دقیق بشوید. این اتفاق برای شرکتهای بزرگ تکنولوژی هم افتاده است و فکر میکنم طبیعی است که مردم بخواهند عملکرد آنها را دقیقتر مورد بررسی قرار بدهند؛ اما این موضوع قطعا شخصی نیست. ممکن است بهعنوان موسس یکی از این شرکتهای بزرگ احساس سردرگمی داشته باشید. اگر اینطور باشد، احتمالا با خودتان فکر میکنید که این موضوع شخصی است؛ اما امیدوارم اینطور نباشد.
ارسال نظر