مشروطه چگونه اتفاق افتاد
زمینههای فکری تجددگرایان
«مملکت وسیعه ایران که وطن اصلی و خانه واقعی شاهنشاه اسلام است، به عقیده کافه سیاسیون در محل خوف و خطر است؛ زیرا ترقیات شدیدالسرعه همسایگان و افعال و اغفال خودسرانه و بیباکانه درباریان، قوای چند هزار ساله دولت ایران را به طوری از هم متلاشی و دچار ضعف و ناتوانی صعب کرده که علاج آن از قوه و قدرت متوطنین این مرز و بوم به کلی خارج است. ولی عقیده حکما و سیاسیون جمهور ملل متمدن بر این است رفع خطرات و چاره اشکالات ایران را به همین دو کلمه میتوان اصلاح کرد که باید از اعمال گذشته چشم پوشید و شروع به تاسیس قوانین تازه کرد.» (مستشارالدوله تبریزی: ۸۳)
نگاه تجددگرایان به مدرنیته، همانند نسل اول روشنفکران تمامی کشورهای دیگر، نوعی نگاه «ترجمهای و انطباقی» بود که از آن به «اروپایی شدن» (Europeanization)، «غربی شدن» (westernization) و «فرنگیمآبی شدن» تعبیر میشود. آنها با نوعی پذیرش منفعلانه و انتخاب فارغ از ارزیابی، فرآیند مدرنیزاسیون را به عنوان مجموعهای از اقدامات ضروری که از سوی کشورهای اروپایی بر آنها تحمیل شده است، تلقی میکردند. مدرنیزاسیون برای آنها بیشتر به معنای گریز از «موقعیتی بحرانی» بود که با به چالش کشیدن مبانی فکری، جهتگیریهای فرهنگی و ساختارهای مادی فضای عمل مناسبی را برای «ترقی» فراهم میکرد
(۷-۴ : ۲۰۰۱ Ringer). متجددان عمیقا متقاعد شده بودند که علت اصلی انحطاط و زوال اجتماعی ایران، جهل مردم و ادراکات کهنهپرستانه آنان است و تنها با دانش علمی است که میتوان چنین جامعهای را از بند محذورات خود رها کرد. آنها نه تنها واهمهای از ورود اندیشههای جدید و در انداختن فرآیند تغییر و تحول نداشتند، بلکه خود را به عنوان پیامآوران جدید عقل، علم، آزادی، پیشرفت و فلسفه ضد متافیزیکی قرون هجدهم و نوزدهم اروپا میدانستند (۵-۴ : ۱۹۸۱ Bayat- Philip). متاثر از چنین نگرشی، «میرزا ابوالحسن خان ایلچی» مینویسد: «عقل معاش مردم انگریز (انگلستان) به سرحد کمال است و تمامی ندارد و قومی که معاش آن مضبوط باشد به سهولت میتواند در تحصیل علوم نهایت تلاش را به عمل آورد و به «عقل معاد» مدد رساند. اگر ایرانیان به تقلید از فرنگ عقل معاش خود را به کمال رسانند و عقل معاش را بر عقل معاد مقدم دارند، معاش آنها مضبوط گشته، روزگارشان بر وفق صواب خواهد گشت.» (ایلچی شیرازی، ۱۳۶۸: ۲۲۱-۲۲۰)
از دیدگاه متجددان، نظر به «جهانشمولی» هویت مدرن و ضرورت تقلید از اصول تفکر اروپایی و اخذ تمدن فرنگی، «هر ملتی که نخواهد تمدن دوره خود را بپذیرد و از آن اقتباس کند محکوم به زوال است و مقهور ملتهای متمدن عصر خود خواهد شد.» (جمال زاده، ۱۳۴۵: ۲۸) آنها بر این تصور بودند که اشاعه مدنیت غربی در سراسر جهان نه تنها غایت محتوم تاریخ است، بلکه این تحول از شرایط «تکامل هیات اجتماع» و «موجد خوشبختی و سعادت آدمی» است. (آدمیت ۱۳۴۰: ۱۱۳-۱۱۲) به زعم آنان «چارهای برای زندگانی و عزت و رفاه و سعادت و قوت و مکنت و جاه و شوکت و غنا و ثروت و رواج تجارت و وفور زراعت و ترقی صنعت و محافظت ایمان و رونق عمران و حیات جاودانی و رفع نادانی و کسب ظفر و فوز و تحصیل نام و شهرت و دست بالای دست دیگران شدن جز این نیست و تدبیری غیر از این نه که با شتاب هرچه تمامتر و عزم درست و غیرت واقعی تمدن جدید را قبول کنیم و آن را به عین همان اصول اجرا کرده و به کار اندازیم و به تجربه مجرب نپردازیم.» (تقیزاده ۱۳۵۳: ۲۳-۲۲)
اصول عقاید میرزاملکم خان- به عنوان بارزترین شخصیت تجددگرا- متاثر از «تاریخگرایی» متفکران مدرن، بر این پایه بنا شده که اشاعه مدنیت غربی در سراسر جهان نه تنها امری است محتوم، بلکه این تحول «از شرایط تکامل هیات اجتماع و موجد خوشبختی و سعادت آدمی است. بنابراین شرط فرزانگی و خردمندی آن است که آیین تمدن اروپایی را از جان و دل بپذیریم و جهت فکری خود را با سیر تکامل تاریخ و روح زمان دمساز کنیم.» (آجودانی ۱۳۸۲: ۲۸۳-۲۸۲) از دید ملکم، پیشرفت غرب، چنان مرجعیتی به آن بخشیده است که از شرایط «تکامل هیات اجتماع» و «موجد خوشبختی و سعادت آدمی» است. به زعم او، «حال دیگر وقت آن گذشته است که یک دولتی به دور خود سدی بکشد و به سایرین بگوید این ملک مال من است و من نمیخواهم ترقیات این عهد را اخذ کنم. حالا از اطراف جواب میدهند بلی این ملک مال شماست، اما آبادی دنیا تعلق به عموم انسانیت دارد.» (آدمیت ۱۳۴۰: ۸۵)
بر پایه چنین درکی از مدرنیته، هجوم غرب به سرزمینهای دیگر مطابق آیین ترقی است، زیرا «موافق مذهب فرنگستان، حکمت الهی عموم ممالک دنیا را شریک آبادی و خرابی همدیگر ساخته است، موافق حساب فرنگستان، اگر آسیا آباد شود، بر آبادی فرنگستان یک بر صد افزوده خواهد شد. به حکم این مذهب علمی، فرنگستان از صمیم قلب و با نهایت حرص طالب و مقوی آبادی کل ممالک دنیاست.» (کسرایی ۱۳۷۹: ۲۸۰) بهرغم نوعی «سادهاندیشی» و «سطحینگری» ایدئولوژیک که مانع جذب تمامی استعدادهای فکری اندیشه مدرن میشد، اما نظر به تقاضا و خواست عمومی برای دسترسی به مفاهیم و مولفههای هویتی مدرن، جایگاه روشنفکران متجدد اهمیتی روزافزون مییافت. زیرا روشنفکران با تاکید بر وجوه «استعاری» وابلاغی» (rhetoric) مدرنیته نوع تازهای از گفتار را عرضه میداشتند که پیوسته نوید رهایی از وضعیت عارض شده کنونی و دستیابی به «آرمانشهری فارغ از تعارض» را میداد.
این سخن الزاما به معنای فراهم شدن زمینه درک اجتماعی برای فهم سخنان آنان نبود، بلکه مبین شکلگیری یک «میدان» یا «زمینه الگویی» (paradigm field) واحد بود که زمینه را برای همگانی شدن مفاهیمی نظیر علمخواهی، قانونگرایی، برابریجویی و آزادیخواهی فراهم میکرد. بنابراین، تجددگرایان در عرصه اجتماعی واجد نوعی مشروعیت زمینهای بودند که جمیع وسایل لازم و مقتضی را برای ابراز و بیان خواستههایشان مهیا میکرد. آنان خواستار تامل در گذشته، پرهیز از «تجربه مجرب» در روند تطابق فرهنگی و فراگرفتن تمدن فرنگ بودند و تلاش میکردند فاصله میان جهان خویش و جهان دیگری را از میان بردارند. هر چند در این راه، به واسطه ذهنیتی ایدئولوژیک- تجهیزی از مدرنیته و پذیرش آن در قالب تحدید شده «تجدد سیاسی»، ظرفیتهای اجتماعی موجود در جامعه و دشواریهای فراگیری «اخذ تمدن فرنگی» و «انطباق» را نادیده میگرفتند و دچار توهم «پیشرفت یکشبه» یا «سه ماهه» میشدند. «یحیی دولتآبادی» در توصیف آنها مینویسد:
«ایشان با نهایت بیصبری و بیاسبابی (که بالاتر از همه بیسوادی و بیعلمی است) میخواهند به همه جا برسند. ایشان تصور میکنند به هوش آمدن چند تن از میان یک ملت در خواب میتواند همه را بیدار کند. ملتی که از صد تن یک باسواد ندارد، ملتی که از معلومات عصر حاضر تهیدست است، ملتی که خانه خود را نمیشناسد، چه رسد به شناسایی دنیا. ملتی که در سراسر مملکتش هنوز یک مکتبخانه به اصول جدید دایر نکرده، چگونه میتواند از تغییرات و عزل و نصب این و آن استفاده فوری نماید و خود را در جریان حیاتبخش تمدن بیندازد.» (دولتآبادی ۱۳۶۱: ۱۷۸-۱۷۷)
عناصر گفتمانی تجددگرایان
عناصر اصلی و محوری گفتمان متجددان را میتوان حول سه مفهوم اصلی یعنی «مشروطهگرایی»، «ناسیونالیسم باستانگرایانه» (Archaism nationalism) و «سکولاریسم» صورتبندی کرد. در واقع، این سه مفهوم از جمله مفاهیمی هستند که میتوان جملگی عناصر دیگر نظیر برانداختن استبداد، برقراری پارلمان، استقرار حکومت مشروطه، پیشرفتگرایی، فراگیری علم، تاکید بر آزادی، مساوات، رفع خرافه، تاکید بر مفهوم «شهروندی» را در پرتو آنها تحلیل کرد. به تعبیر بهتر، این مفاهیم از جمله مفاهیم محوری و کانونی متجددان است که هر چند ممکن است نظر به تنوع فکری موجود در میان آنها یکی از این عناصر بیشتر مورد توجه قرار گرفته باشد، اما میتوان مبانی و چشماندازهای فکری آنان را با بهرهگیری از این سه مفهوم تبیین کرد. بنابراین، هدف از تاکید بر این سه عنصر به معنای نفی و نادیده گرفتن عناصر دیگر در گفتمان هویتی آنان نیست، بلکه مورد توجه قرار دادن عناصر و مولفههای مورد تاکیدی است که به نوعی میراث فکری آنان را به رغم همه اختلافات و تنوعاتش شکل میدهد.
«یرواند آبراهامیان» در این باره معتقد است، از آنجا که متجددان فعالیتهای خود را در سه زمینه اصلی یعنی مبارزه با استبداد سلطنتی، دگماتیسم مذهبی و امپریالیسم خارجی سامان داده بودند، مشروطهگرایی، سکولاریسم و ناسیونالیسم را به عنوان سه ابزار حیاتی برای موفقیت در ایجاد ایران مدرن، قوی و توسعهیافته میدیدند. برای آنها مشروطهخواهی به معنای رادیکال آن، سرآغازی برای محدود کردن قدرت شاه، نه به معنای تعریف ناقص مفاهیم عدالت اجتماعی و پادشاهی معتدل، بلکه از طریق نهادهای مبتنی بر حاکمیت نمایندگی بود. ناسیونالیسم بر پایه این اعتقاد که دولت باید مبین و متجلیکننده خواست مردم باشد، نه میراث خاندان حاکم، بلکه ریشههای استعمار را میخشکاند. سکولاریسم، به یک معنا بیانگر الگوگیری از غرب، از آنجا که غرب برتری علمی خود را بر شرق اثبات کرده بود و به معنای تقویت مبانی دولت براساس این تلقی بود که امور دولت باید از دیدگاههای مذهبی جدا شود و مسوولیت حکومت فراتر از آموزههای علما باشد. این سه هدف، به رغم تغییرات تاکتیکی ضروری که انجام میدادند، هدف نهایی الهامبخش آنان بود.
ارسال نظر