گفتهها
دولت رضاشاه، از آنجا که «نهادهای مدنی استواری نداشت» (آبراهامیان، ۱۳۷۷: ۱۸۶) به موازات تلاش در نوسازی ساختار اداری، نیازمند رجوع به عناصری فرهنگی بود که با تکیه بر آنها، بتواند مبانی لازم را برای ایجاد اعتبار فراهم کند. این امر، در چارچوب رجوع به گذشته ایران باستان صورت وقوع یافت.بخشی از این روند، غیرارادی بود و میتوان آن را نوعی واکنش انسان ایرانی به دگرگونیهایی دانست که مدرنیته به بار آورده بود؛ اما بخش عمدهای از آن، ارادی بود و کاملا همسو با تدابیر دولت در سامان دادن به قلمرو سیاست و با انگیزه کسب وجاهت و مشروعیت اقتباس میشد.
از این منظر، در این دوره، نوعی دستاندازی شدید، از سوی ساختار اداری در بافتار فرهنگی جامعه پیدا شد. نوعی فرهنگسازی آمرانه که ساختار بوروکراسی نوین، هم متاثر در آن و هم متاثر از آن بود. سیاستهای متحدالشکل کردن، توامان هم اداری بودند و هم فرهنگی (کلاه و لباس یک شکل هم برای کارمندان و هم همگان). هابرماس، در این زمینه مینویسد: «دستکاری اداری در امور فرهنگی پیامد جانبی ناخواستهای به همراه دارد. این پیامد عبارت از این است که معناها و هنجارهایی که قبلا بهوسیله سنت تثبیت شدهاند و به شرایط داخل محدوده نظام سیاسی تعلق دارند، اینک خود موضوعیت پیدا میکنند و به مطلب مورد بحث و فحص افکار عمومی تبدیل میشوند» (هابرماس، ۱۳۸۱:۱۲۴) این امر، در ایران اتفاق افتاد و «معنا» و «هنجارها»ی دولت، خود به موضوع بحث (البته نه چندان آزادانه) مبدل شدند.
ارسال نظر