نگاهی به زندگی توماس پین، آزادیخواه قرن هجدهم
دفاع از حقوق انسان
پین از برک میپرسد: «نه مردم فرانسه و نه مجلس ملی درخصوص امور انگلستان یا پارلمان انگلیس زحمتی به خودشان نمیدادند چرا باید آقای برک زحمت حمله به آنها را به خود میداد؟» او ضمن گزارشی که از تسخیر کاخ ورسای میدهد در توضیح و دفاع از خشونتهای انقلاب فرانسه مینویسد: «مردم از حکومتهایی که تحت لوای آنها زندگی میکنند مجازات را میآموزند و با تکرار همان مجازات که به آن خو گرفتهاند انتقام میگیرند.» در برابر نثر فاخر و ادبی برک، پین با نثری بسیار ساده پاسخ ادعای او را میدهد و اثبات میکند که «او و سلطنت انگلستان به جهان کهن متعلقاند و بشریت باید به عقل خودبنیاد متکی شود و نمایندگان خود را به پارلمان بفرستد و نظام جمهوری را بر پا دارد.»
پین در کتاب حقوق انسان به استبداد میتازد، مالیاتها را تقبیح و مشروعیت معنوی پادشاهی و اشرافیت انگلیسی را رد میکند و «با همان عقل سلیم در ستایش انقلاب کبیر فرانسه و نادرستی نظام سلطنتی و درستی نظام جمهوری و مهمتر از همه، قانوناساسی داد سخن میدهد و مزایای قانوناساسی را بر همه جوامع بشری بهویژه قاره اروپای همعصر خود بر میشمرد.» پین خاستگاه حقوق انسان را تا آفرینش انسان عقب میبرد و معتقد است: «جهان برای هر انسان همانقدر جدید است که برای نخستین انسان بود و حقوق طبیعی او هم با نخستین انسان یکی است.» ازاینرو، حقوق طبیعی را متعلق به حق حیات و موجودیت انسان میداند. بااینحال دو وظیفه برای انسان قائل است: «یکی احساس وظیفه نسبت به خداوند و دیگری به همسایه.»
او با شرح این وظایف و با کمک تشریح حقوق انسان میکوشد حقوق مدنی را توضیح دهد که در نظر او از حقوق طبیعی نشأت میگیرد: «حقوق مدنی به حق انسان بهمثابه عضوی از جامعه تعلق میگیرد.» به عبارت دیگر، حق مدنی جایگزین حق طبیعی میشود. طبق دو تعریف مذکور، پین نتیجه میگیرد که «حقوق فردی انسان پس از ورود به جامعه از حقوق مشترک اجتماعی او متمایز است» و تاکید میکند: «هر انسانی در جامعه یک مالک است و برحسب حق، سرمایهای به تملک درمیآورد.» به همین اعتبار مدعی است حق مالکیت، تخطیناپذیر و مقدس است و کسی نباید از آن محروم شود مگر در مواردی که قانون تشخیص دهد.
بسیاری بر این باورند که پایه اعلامیه جهانی حقوق بشر - که در سال ۱۹۴۸ به تصویب مجمع عمومی سازمان ملل رسید - با این کتاب گذاشته میشود. پین در این کتاب ضمن تاکید بر زندگی بدون دغدغه، حق امنیت و آزادی را جزو حقوق طبیعی انسان تعریف میکند که اندکی پس از تولد بهوجود میآید و هیچ نهاد و حکومتی نباید مانع تحقق آن شود. البته باتوجه به اینکه در نهایت دولت لیبرال باید حقوق طبیعی انسان را تامین و از آن دفاع کند، بیتوجهی پین به وجه اقتصادی و دفاع صریح او از تجارت آزاد امکان تحقق جامعه آرمانی را دشوار میکند. برای مثال پین با این اصل قانوناساسی فرانسه در باب حق انتخاب و رای موافق است: «هر مردی که سالانه ۶۰ سو مالیات میدهد انتخابکننده است» و بنابراین باید «تعداد نمایندگان هر محل به نسبت تعداد اهالی مالیاتدهنده آن محل یا انتخابکنندگان باشد.» حتی اگر بگوییم پین در جدل با برک از این قانون دفاع میکند که بهمراتب مترقیتر از قانون جاری در انگلستان بود باز تناقضهای درونی نظام کلاسیک لیبرال به قوت خود باقی است.
از سوی دیگر، پین نقدی بهغایت مترقی بر شکل دولتداری در اروپا وارد میکند و میگوید در همه قسمتهای اروپا «انسان بهمثابه انسان را به دورترین فاصله از خالق خود پرتاب میکنند و با موانع متوالی، اختلاف و شکافی مصنوعی ایجاد میکنند یا نوعی دروازه اخذ عوارض درست میکنند که انسان باید از آنها عبور کند […] وظیفه انسان نیست که در برهوت دروازههای اخذ عوارض اسیر شود و برای عبور از آنها بلیت بخرد.» گره تناقض این منطق که از فردای صلح وستفالی متولد و بهسرعت فراگیر شد تقریبا در کار پین نیز همچون دیگر متفکران کلاسیک لیبرال باز نمیشود و او نیز منطق دولت مدرن را در اداره و حکومت بر اتباع خود نادیده میگیرد و موجب میشود ایدهآل تحقق زندگی بیدغدغه برای همه انسانها در عمل ناممکن باشد. هانا آرنت در نقد خود این نقص را برجسته میکند.
آرنت در فصل «زوال دولت-ملت و حقوق بشر» در کتاب «ریشههای توتالیتاریسم» نشان میدهد که چگونه مفاد اعلامیه حقوق بشر صرفا شامل اتباع دولتها میشود و کسانی که تابعیت هیچ کشوری را ندارند از هر حقی محرومند. بهعبارت دیگر انسان بهمثابه انسان پین که باید بشر حقیقی خطاب شود عملا از دایره «حقوق انسان» بیرون میماند؛ مادامی که شهروند یک دولت شود. پین از منطق جهانی که از پس صلح وستفالی و با ملت-دولتهای مدرن زاده شده بود، کاملا آگاه بود. هرچند لازم نبود تا فجایع قرن بیستم در سایه ایدههای متفکران لیبرال رخ دهد تا روشن شود تناقض درونی سهتایی دولت- ملت-قلمرو، اجازه و امکان تحقق جامعه آرمانی پین را نخواهد داد. چهبسا حتی زودتر، اگر پین تا سالهای ۱۸۱۴ و ۱۸۱۵ زنده بود میدید که چطور در پی انقلاب کبیر بار دیگر سلطنت- هرچند کوتاه - به فرانسه بازگشت و این بار پادشاه از خاندان بوربون، برادر لویی شانزدهم با لقب لویی هجدهم بر تخت پادشاهی نشست. هرچند در مجموع باید آرای پین انقلابی را در ظرف زمان خود و در بافت بورژوازی رادیکال دنبال و قضاوت کرد.
از پاریس تا نیوراشل: مزرعه ابدی
یک سال بعد از انتشار «حقوق انسان» و استقبال چشمگیر از آن، پین در انگلستان متهم شناخته و به اعدام تهدید شد. ازاینرو، در سال ۱۷۹۲ به کاله فرانسه گریخت. بعد از بازگشت دوباره به فرانسه، او که از متحدان فکری ژیروندنها بود، به منظور اجرای اصلاحات بهعنوان نماینده کاله به انتخاب مجمع ملی در آمد. ژیروندنها در هیات قانونگذاری و نشست ملی در آستانه انقلاب فرانسه بسیار تاثیرگذار بودند. آنها لیبرالهای میانهرو و معتقد به روشهای دموکراتیک و خواهان حکومتی جمهوری با قدرتی محدود بودند، هرچند در اول انقلاب جمهوریخواهان انقلابی یا همان ژاکوبنها دست بالا را گرفتند. پین در مخالفت با اعدام لویی در سال ۱۷۹۳ دستگیر و در پاریس زندانی و بار دیگر، اینبار در فرانسه، محکوم به اعدام شد. اما کاملا اتفاقی روز اعدامش به تعویق افتاد تا اینکه سه روز بعد روبسپیر را گردن زدند و در سال ۱۷۹۴ اسباب آزادی او فراهم شد.در سال ۱۸۰۱ ناپلئون او را به شام دعوت کرد و از او برای تسخیر بریتانیا همفکری خواست و پین سالخورده به سیاق اسلاف خود صلح را توصیه کرد.
آنها به نتیجهای نرسیدند و دیگر همدیگر را هرگز ملاقات نکردند. ناپلئون در سال ۱۸۰۰ کنترل لوئیزیانا را به دست گرفت و اجازه تردد به کشتیهای آمریکایی از رود میسیسیپی نداد. سال ۱۸۰۲ پین به آمریکا بازگشت و درحالیکه از بحران مالی ناپلئون آگاه بود توماس جفرسون را تشویق کرد تا لوئیزیانا را از ناپلئون بخرد و با این کار این ناحیه را آزاد کند. یک سال بعد ناپلئون لوئیزیانا را به قیمت ۱۵ میلیون دلار به دولت آمریکا فروخت. پین در سالهای آخر زندگی بهخاطر بیماریاش بسیار پیر و شکسته شده بود و زندگی بدی داشت.وی به خانه دوست خود در نیویورک نقل مکان کرد و در هشتم ژوئن ۱۸۰۹ در ۷۲ سالگی از دنیا رفت. او در مزرعهای در نیوراشل که بعد از استقلال آمریکا به او رسیده بود در حضور شش نفر به خاک سپرده شد چون هیچ قبرستانی حاضر به پذیرش جسد او نشده بود.
ارسال نظر