کار در یکی از بزرگ‌ترین شرکت‌های جهان به نام گوگل، شرایط خاصی دارد. در آن زمان، تفاوت چندانی بین زندگی براندن در ساعات کاری و فراغت وجود نداشت؛ به‌‌‌‌‌ویژه آنکه مدتی به دلیل هزینه‌‌‌‌‌های بالای اجاره‌‌‌‌‌خانه از مزیت اسکان شرکت استفاده می‌‌‌‌‌کرد؛ به این صورت که با پارک کردن کامیون مسافرتی خود در پارکینگ شرکت، همانجا می‌‌‌‌‌خوابید!

او اول صبح در پارکینگ شرکت از خواب بیدار می‌‌‌‌‌شد، در باشگاه شرکت ورزش می‌‌‌‌‌کرد، از حمام شرکت استفاده می‌‌‌‌‌کرد و صبحانه‌‌‌‌‌اش را هم در کافه شرکت می‌‌‌‌‌خورد. تقریبا تمام دوستانش نیز از کارکنان گوگل بودند. او در ساختمان محل کارش، رخت‌‌‌‌‌هایش را می‌‌‌‌‌شست و گاهی در بین کارهای شخصی پشت میز خود می‌‌‌‌‌نشست. شب‌‌‌‌‌هایی که برنامه خاصی نداشت، در اداره می‌‌‌‌‌چرخید و تا زمان خواب خود به برنامه‌‌‌‌‌نویسی مشغول بود.

او در آن زمان در وبلاگ شخصی خود نوشت: «حجم کارم چندان زیاد نیست. مسأله این است که نمی‌‌‌‌‌دانم چه کار دیگری انجام دهم.» اما پس از ۶ ماه کار در گوگل، متوجه شد که ۷۰ تا ۸۰‌درصد زمان بیداری خود را صرف اهداف کسب و کار شرکت می‌‌‌‌‌کند. او متوجه شد که «تبدیل به یک زامبی شده که به طور دائم و ناهشیار مشغول کار» و رسیدگی به هر وظیفه محوله است.

براندن می‌‌‌‌‌دانست که باید تفکیک روشن‌‌‌‌‌تری بین ساعات کار و استراحت خود ایجاد کند. او می‌‌‌‌‌دانست که تصمیم برای کمتر کار کردن کافی نیست. پس برای خودش برنامه‌‌‌‌‌ای ریخت که فقط از ۸ صبح تا ۴ بعدازظهر کار کند. ساعت ۴ همواره مکان فیزیکی خود را تغییر می‌‌‌‌‌داد.

دست‌‌‌‌‌کم به یک پارک یا کافه می‌‌‌‌‌رفت. همچنین با خودش عهد کرد که هیچ‌‌‌‌‌گاه شام را در ساختمان محل کارش صرف نکند. رویه شخصی او سال‌ها (تا دوران فراگیری کرونا) پابرجا بود و نتیجه دلخواه او را داد. در نهایت نیز، از گوگل استعفا داد تا زندگی و حرفه خود را در جایی دیگر دنبال کند.

زمانی که با او دیدار کردم، مدتی از آن دوران می‌‌‌‌‌گذشت. داخل کامیون مسافرتی او، مانند یک سلول زندان مجهز دهه ۱۹۸۰ بود. فقط دو تکه اثاث داشت. یک تخت فلزی تاشو که از آمازون خریده بود و رویش تشک فومی بزرگ خود را انداخته بود و یک قفسه سیاه بلند که همزمان کمد لباس، کتابخانه و کابینت دارو بود. براندن فقط چند دست لباس داشت: دو کت به درد بخور و یک لباس پری دریایی منجوق‌‌‌‌‌دوزی برای مناسبت‌‌‌‌‌های خاص از آن جمله بودند.

دیواره‌‌‌‌‌ها با پنل‌‌‌‌‌های نقره‌‌‌‌‌ای عایق پوشانده شده بودند که به طور سرسری با چسب نواری آبی سرپا مانده بودند. براندن گفت: «هیچ‌وقت نخواسته‌‌‌‌‌ام که بیش از حد به ظرافت و راحتی کامیون بها دهم. هدف این است که زمان خود را خارج از آن بگذرانم. »

براندن بیشتر اوقات خود را خارج از این کامیون می‌‌‌‌‌گذراند؛ چرا که یک سال پیش تصمیم به ترک گوگل گرفت. او به من گفت: «اگر فقط بنشینید و به  چاردیوار یکسان زل بزنید، حوصله‌‌‌‌‌تان سر خواهد رفت.» هیچ نشانی از طعنه در صدای او نبود. اوایل ۲۰۲۱، براندن به یک استارت‌آپ ۸ نفره هوش مصنوعی پیوست. دفتر کار آنها، کافه یا اتاق رختشویی نداشت. به قول براندن «این فقط یک شغل است.»

زمانی که برای یک رانندگی کوتاه در شهر رفتیم، براندن به من گفت: «بابت قدرنشناسی از اقبال خوبی که در زندگی‌‌‌‌‌ام داشته‌‌‌‌‌ام، عذاب وجدان دارم. فکر می‌‌‌‌‌کنم که عذاب وجدان یک انگیزه‌‌‌‌‌بخش قوی است و قصد استفاده از آن را دارم.» او امیدوار است که بخشی از عذاب وجدان خود را در بخش بعدی حرفه‌‌‌‌‌اش به کار گیرد. برنامه دارد که به همراه چند نفر از همکاران سابقش در گوگل، به اورگان جنوبی نقل مکان کرده و یک موسسه غیرانتفاعی راه بیندازد. هدف سازمان آن، ارائه مشاوره فنی به موسسات غیرانتفاعی فعال در حوزه تغییرات اقلیمی و نابرابری درآمدی است.

بدون کارفرمایی که حمام و وعده‌‌‌‌‌های غذایی برای براندن فراهم کند، نگه داشتن کامیون توجیه زیادی ندارد. او با کلامی که نشان از تغییر نگرشش دارد، می‌‌‌‌‌گوید: «این کامیون ابزاری برای رسیدن به یک هدف در زندگی‌‌‌‌‌ام بوده است. اگر قرار نیست آن هدف را دنبال کنم، کامیون هم فایده زیادی برایم نخواهد داشت.» روز پیش از دیدارم، او کامیون را برای فروش گذاشته بود.

وضوح دید و تغییر نگاه براندن به کار و زندگی، حال خوشی به انسان تزریق می‌‌‌‌‌کند. نخستین بار که با وبلاگ او مواجه شدم و تصمیم به مصاحبه با او گرفتم، نمی‌‌‌‌‌دانستم که باید انتظار چه چیزی داشته باشم. فکر می‌‌‌‌‌کردم داستان او درس عبرتی برای جدی نگرفتن بیش از حد کار خواهد شد.

اما داستان او، شگفت‌‌‌‌‌انگیزتر از آن شد. برای کسانی که به اندازه او خوش‌‌‌‌‌اقبال هستند، مهم‌ترین چیز، تصمیم‌گیری فعالانه است. در غیر‌این صورت، کار می‌تواند مانند یک گاز گسترش یابد و تمام فضای خالی زندگی را تصاحب کند.

برگرفته از کتاب: شغل کافی / نوشته: سیمون استالزوف