چه می‌‌‌شد اگر اسپنسر به جای انتقاد از اکسل گزارشی که آکتاویا آماده کرده بود، کنارش می‌‌‌نشست و به او کمک می‌‌‌کرد مالکیتش را حفظ کند و قابلیتش برای حل مشکل را افزایش دهد؟

آیا کار به خوبی تمام می‌‌‌شد؟ نه به این سرعت. یک موضوع دیگر باقی مانده است. چالشی که به ندرت به آن پرداخته می‌شود، اما عامل شکست خیلی از تلاش‌‌‌ها برای تغییر است: شکاف بزرگ بین دانستن اینکه چه کار باید انجام دهید و انجام واقعی آن کار.

تغییر سخت است. و اذعان به اینکه نیاز به تغییر دارید، می‌تواند خیلی سخت باشد. ایستادن روبه‌‌‌روی همکار و درخواست کمک از آنها برای ایجاد تغییر، می‌تواند خیلی سخت باشد و تلاش برای توسعه مهارت‌‌‌های جدید می‌تواند به تمام معنا وحشتناک باشد، به‌‌‌ویژه وقتی مجبورید الگوهای آشنای قدیمی را کنار بگذارید، بدون اینکه الگوهای جدیدی را برای جایگزین کردن، ایجاد کرده باشید.

آکتاویا برای درک همه این احساسات ناخوشایند، به جسارت نیاز دارد، ‌‌‌ حتی اگر به گونه‌‌‌ای عمل کند که این احساسات ناخوشایند تشدید شوند.یک لحظه به مکالمه‌‌‌ای فکر کنید که مجبورید با یک نفر داشته باشید، اما هنوز آن را شروع نکرده‌‌‌اید.

آیا مساله‌ای وجود دارد که دوست ندارید آن را با فرد مقابلتان مطرح کنید؟ مثلا یک درگیری در محیط کار که به آن نمی‌‌‌پردازید؟ یا عملکرد ضعیف فردی که شما مسوولش هستید؟ چرا هنوز به این مکالمه نپرداخته‌‌‌اید؟

آیا دلیلش این است که انگیزه ندارید؟ یا نمی‌‌‌خواهید دلخوری ایجاد شود؟ من شک دارم. همین واقعیتی که در ذهن شماست، نشان می‌دهد می‌توانید اهمیت آن را درک کنید. آیا به این خاطر است که دانش یا مهارت لازم برای این مکالمه را ندارید؟ نمی‌‌‌دانید چه بگویید؟ نمی‌‌‌دانید چگونه بگویید؟ شرط می‌‌‌بندم دقیقا می‌‌‌دانید چه می‌‌‌خواهید بگویید و مطمئنم برای بیان آن به اندازه کافی مهارت دارید.

در واقع، تصور می‌‌‌کنم حتی در یک دوره زمانی به آن فکر کرده‌‌‌اید. می‌توانید کلمات را اصلاح و آنها را زیباتر کنید، اما می‌‌‌دانید که چه چیزی را می‌‌‌خواهید منتقل کنید.

آیا دلیلش این است که زمان کافی ندارید؟ فرصت کافی نداشته‌‌‌اید؟ طبق تجربه من، باز هم این دلیل واقعی نیست. وقتی موضوع مهمی وجود داشته باشد، برای آن زمان می‌‌‌گذارید. فرصت را پیدا می‌‌‌کنید یا خودتان آن را ایجاد می‌‌‌کنید.

انگیزه، دانش، مهارت، زمان و فرصت، معمولا چیزهایی هستند که وقتی می‌‌‌خواهیم تغییر ایجاد کنیم، سعی در حلشان داریم. و برنامه‌‌‌های ارتباطی، برنامه‌‌‌های آموزشی و مدیریت زمان، چیزهایی هستند که شرکت‌ها وقتی می‌‌‌خواهند تغییر را در کل سازمان خود اشاعه دهند، سعی دارند حلشان کنند. اما هیچ‌‌‌کدام از اینها در نهایت، افراد را از پیش رفتن بازنمی‌‌‌دارند.

پس چه چیزی جلوی شما را می‌گیرد؟

پاسخ: احساسات.

به آن فکر کنید. اگر این مکالمه سخت را شروع کنید، احساس ناخوشایندی به شما دست می‌دهد. چیزی که از آن اجتناب می‌‌‌کنید. چیزی که نمی‌‌‌خواهید احساسش کنید. شاید طرف مقابلتان واکنش بدی داشته باشد و کارتان به بحث و جدل کشیده شود. شاید ناراحت شود و شما از اینکه او را ناراحت کرده‌‌‌اید، احساس بدی داشته باشید.

شاید حالت تدافعی بگیرد و سیل اتهامات را به شما ببندد و باعث شود احساس شرم کنید و شما هم واکنش دفاعی داشته باشید. شاید هم ساکت و بی‌‌‌تفاوت بماند و در کل مکالمه هیچ حرفی نزند. شاید شما از کوره در بروید.

اما اگر اصلا مکالمه نداشته باشید، مجبور نیستید احساسی را که نمی‌‌‌خواهید، تجربه کنید. این یک استراتژی ساده و قابل اطمینان است: اگر نمی‌‌‌خواهید احساس ناخوشایند داشته باشید، کارهایی را که احساس ناخوشایند ایجاد می‌کنند انجام ندهید.

با اینکه این رویکرد ممکن است ساده و قابل اطمینان باشد، اما مفید نیست و به پشت گوش اندازی و سوء عملکرد منجر می‌شود. به جای آن، ‌‌‌ چه کاری می‌توانید انجام دهید؟ ظرفیت خود را برای تجربه احساسات ناخوشایند افزایش دهید. جسارت احساسی خود را ایجاد کنید.

اگر تمایل داشته باشید هر احساسی را تجربه کنید، هر کاری از دست شما برمی‌‌‌آید.

برانگیختن جسارت احساسی شریک شما، به او امکان می‌دهد فعالیت‌‌‌هایی را دنبال کند که احساس ناخوشایند یا حتی بدتر از آن، ترس را تجربه کند.

وقتی دنیل، پسرم، تصمیم گرفت خودش به کارولینای جنوبی برود تا برای شرکت عمه‌‌‌اش فیلم تبلیغاتی با هلی‌‌‌شات بسازد، لحظه بزرگ استقلال او بود. او هیچ‌‌‌وقت سفر یک هفته‌‌‌ای این‌چنینی نرفته بود. برایش ترسناک بود. و یکی از روزهای فیلمبرداری، وقتی شدت باد زیاد شده بود، به این نتیجه رسید که بلند کردن هلی‌‌‌شات کار امنی نیست. اطرافیان به او فشار آورده بودند ریسک کند و هلی‌‌‌شات را بفرستد، چون نمی‌‌‌خواستند یک روز فیلمبرداری را از دست بدهند، اما او کوتاه نیامده بود. بدون جسارت احساسی نمی‌توانست از پس همه کارها بربیاید.

در مورد آکتاویا، وقتی او می‌‌‌خواهد مهارت جدیدی یاد بگیرد احساس آسیب‌‌‌پذیری و عدم‌صلاحیت می‌کند، یعنی خودش را در معرض موقعیت‌‌‌ها و مکالماتی قرار می‌دهد که برای تغییر کردن، ضروری هستند.

کاری که اسپنسر در اینجا می‌تواند انجام دهد این است که آکتاویا را تشویق کند تا روی گزارش اکسل کار کند، حتی اگر به این معنا باشد که او مجبور است زمانی را در «حوزه ناامن» خود بگذراند.

وقتی من به شما می‌‌‌گویم می‌توانید دیگران را تغییر دهید، ممکن است الان بگویید منظورم مسائل مهم‌تری نسبت به تهیه کردن یک گزارش اکسل است. من در مورد تغییرات اساسی و مهم حرف می‌‌‌زنم. کمک کردن به دیگران برای ایجاد حس مالکیت، قابلیت استقلال و جسارت احساسی ضروری است.

و یک تکه مهم دیگر از این پازل باقی مانده است که در بخش بعد به آن می‌‌‌پردازیم. کسی که می‌‌‌خواهد به شیوه‌‌‌ای پایدار تغییر کند، نیاز به تضمین ماندگاری در آینده دارد.