وارونگی سیاستهای آموزش عالی

۱. نخستین مساله، فقدان ایده دانشگاه است. ما هنوز به روشنی نمیدانیم که دانشگاه در ایران برای چه ایجاد شده است؛ آیا هدف آن پرورش فضیلت و اخلاق است یا تربیت نیروی متخصص یا تولید ثروت و فناوری یا گسترش مرزهای دانش؟ در نبود پاسخ روشن به این پرسش، دانشگاهها در روزمرگی و سردرگمی دائمی غوطهورند. سندها و برنامههای راهبردی دانشگاهها بیشتر شکلیاند تا جهتدار. جذب و ارتقا، بر مبنای فرمهای اکسل و گزارشهای کمّی صورت میگیرد؛ درحالیکه نظریه، کتاب و ایده جایگاه مهمی ندارند. دانشگاه بدون ایده دانشگاه و بدون ارتباط با سنت قدمایی و تحولات آینده، همچون کشتی بیقطبنماست؛ در دریاهای پرتلاطم تغییرات جهانی سرگردان و بیجهت.
۲. دومین چالش، تو در تویی نهادی و ساختارهای موازی در موضوع دانشگاه است. نهادهای متعدد هرکدام با هدف یکدستسازی کارکردی، طرح درسی، محتوای آموزشی و فرآیندهای علمی را به کنترل خود درآوردهاند. حاصل این دخالتها، از دست رفتن فرصتهای طلایی تالیف، تصنیف، ترجمه، ارتباط با صنعت و بینالمللیسازی آموزش عالی است. دانشگاه به جای آنکه حریم خود را در برابر تحولات سیاسی و اقتصادی حفظ کند، بیدفاع و بیدروازهبان، تبدیل به زمینی برای آزمون و خطای سیاستگذاران بیرونی شده است. در این وضعیت، استاد و دانشجو زمان اندکی برای پژوهش دارند، اما با قصدهای متعدد و متضاد روبهرو هستند که فرصت و انگیزه را از میان میبرد. قدرت سیاستگذاری دانشگاههای مادر در تعدد نهادهای موازی گرفته شده است و بار سنگین دستورات متعدد و گاه متناقض باعث گرفتاری در روزمرگی شده است.
۳. سومین بحران، گسترش بیرویه دانشگاههای اجرایی و شکلگیری نهادهای صدور مدرک است. بسیاری از نهادهای اجرایی کشور اقدام به تاسیس دانشگاه کردهاند و به این ترتیب، تقسیم بودجه آموزش عالی میان هزاران موسسه، ۱۰دانشگاه مادر کشور را از نظر بودجه آموزشی و پژوهشی ناتوان ساخته است. این دانشگاههای اجرایی با هدف تربیت کارشناس برای خود، نهتنها اصل تعارض منافع را نقض میکنند، بلکه با قاپیدن مزیتهای دانشگاهی، اعتبار نهاد علم را نیز تهدید میسازند. در چنین شرایطی، نه پژوهشپایه بودن باقی میماند و نه تخصصگرایی. وزارتخانههای بهداشت و آموزش و پرورش، امور خارجه، نفت، سازمان صدا و سیما و حتی برخی اشخاص دانشگاه دارند. برخی نمایندگان مجلس نیز برای حوزه انتخابیه خود و بدون شرایط اولیه دانشگاه تاسیس کردهاند. تعدد دانشگاهها بودجه آموزشی و پژوهشی را برای دانشگاههای مادر چنان کاهش میدهد که امکان انجام کارهای اساسی تولید علم و فناوری سلب شده است.
۴. چهارمین بار سنگین، مسوولیتپذیری وارونه دانشگاه در قبال جامعه، صنعت، بازار و حکومت است. در ساختار طبیعی، باید این نهادها متقاضی خدمات علمی دانشگاه باشند؛ اما در ساختار کنونی، دانشگاه است که باید به دنبال کارفرما بگردد و خود را تحمیل کند. عضو هیات علمی ناگزیر است برای بقا، با مجموعههای بیرونی وارد تعاملاتی شود که بعضا با استقلال علمی او در تضاد است. ایده و نظریه، زیر بار چنین مسوولیتپذیری تحمیلی از بین میرود و دانشگاه از مرکز قدرت به حاشیه رانده میشود؛ درحالیکه قدرت باید از دانشگاه نشأت بگیرد، نه آنکه دانشگاه، ابزاری فرعی در دست نهادهای قدرت باشد. تاسفآورتر آنکه بسیاری از مقامات، با اخذ مدرک دکترا و تاسیس دانشگاههای شخصی، دانشگاه را همزمان تضعیف و تصاحب کردهاند. حکومت، جامعه، بازار و صنعت باید دنبال علم باشند؛ اما اکنون در سیاستها خلاف این رویه دنبال میشود.
۵. پنجمین بحران، بینالمللیگرایی وارونه است. درحالیکه جهان در میانه یک انقلاب علمی-تکنولوژیک قرار دارد، دانشگاههای ما از مراودات علمی و تکنولوژیک بینالمللی فاصله گرفتهاند. تنوع دانشجویان بینالملل کاهش یافته، فرصتهای مطالعاتی برای استادان و دانشجویان محدود شده است و دانشجویان بینالملل اغلب از کشورهایی چون عراق و افغانستان هستند که خود با چالشهای علمی گسترده مواجهند. درواقع، بینالمللیگرایی نیز بهجای آنکه یاریگر دانشگاه باشد، به باری بدل شده که در حال تغذیه از دانشگاه است، بی آنکه بازخوردی مثبت دریافت کند. اکنون زمان طلایی و پنجره فرصت بهرهمندی از انقلاب چهارم صنعتی فرا رسیده است و هرگونه تاخیر در بهرهمندی از هوش مصنوعی و دانشگاه بینالملل شبکهای کشور را در وضعیت مکانیکی دوره قبل نگه خواهد داشت.
در نتیجه، آنچه امروز شاهد آن هستیم، وضعیتی است که در آن دانشگاهها زیاد شدهاند؛ اما بودجه پژوهشی کم است؛ دانشگاهها از جایگاه مرجعیت علمی به نهادهایی زیردست بدل شدهاند؛ دخالت نهادهای موازی فرصت برنامهریزی علمی را سلب کرده است. استفاده از پنجره فرصتهای جهانی نیاز به مراودات بینالملل دارد و بار سنگین صنعت، بازار، جامعه و حکومت به جای آنکه بر دوش نظام اجرایی باشد، بر شانههای دانشگاه نهاده شده است. سیاستهای آموزش عالی وارونه شدهاند: دانشگاه بهجای آنکه پیشران تحولات نظری و تکنولوژیک باشد، اکنون به جزایری پراکنده از علوم تبدیل شده که زیر بار سیاستهای متناقض و پراکنده و شکلی قرار گرفته است.
* استاد علوم سیاسی