طلوع خسروشاهیها
بهنظر میرسد میانهروی و صرفهجویی در میان بازرگانان این ناحیه حداقل در مراحل آغاز انباشت، بیشتر رواج داشتهاست؛ به همان شکلی که حسن خسروشاهی، غالبا از قناعت و تسلیم به دادههای الهی با فرزندانش سخن میگفت. در ایران، زندگی اکثر مردم تا نیمه اول قرن بیستم بسیار ساده و محدود بود؛ برای مثال یک دست لباس نو، یک جفت کفش و جوراب نو و دو سه عدد پیراهن در سراسر سال برای افراد خانوادهها کفایت میکرد که معمولا پدر خانواده در شبعید برای خود و فرزندانش میخرید. بهتدریج نگرش مثبت به ثروت و کار درمیان برخی از خانوادههای بازاریان اتفاق افتاد؛ همین تغییر نگاه نقش مهمی در گذار برخی از خانوادهها به فعالیت صنعتی داشت. فرهنگ سنتی، ثروت را امانت خدا در دست افراد برای کمک به دیگران میداند؛ خداوند اعطا میکند و خود او از دست آدمی میستاند. فرهنگ سنتی و دینی، قناعت، صرفهجویی و تسلیم به سرنوشت را توصیه میکرد که نتیجه چنین نگرشی، کوچک نگاهداشتن واحدهای تولیدی و بازرگانی بود.
بهنظر میرسد این رویکرد با فرهنگ آدام اسمیتی در تعارض باشد؛ فرهنگی که شخص را مالک اموال خود میشناسد؛ رقابت در بازار را تشویق میکند و پیروی از سود شخصی را به نفع جامعه میداند تا جامعه از کوشش او بهره ببرد. فرزندان این خانوادهها با توجه به این نگرش، فعالیت اقتصادی خانواده را توسعه دادند؛ درحالیکه پدرانشان هنوز به ثروت و کار، نگاه سنتی داشتند. بهتدریج که فعالیت بازرگانی و صنعتی آنها توسعهیافت کمتر در درون این خانوادهها از قناعت گفتوگو میشد. صحبتها عموما تلاش برای ازدیاد درآمد و سرمایه و راهیابی به رفاه بیشتر بود و جامعه از داشتن اتومبیل و خانه مجلل استقبال میکرد. رواج این فرهنگ در تکوین کارآفرینی از دهه سی تا پنجاه موثر بود.
از ربع دوم قرن بیست، تثبیت امنیت و تاسیس نهادهای مدرن، زمینههای اولیه را برای شکلگیری کارآفرینی در ایران فراهم کرد. قوانین مدنی، جزایی، بازرگانی و اصول محاکمات حقوقی، مورد تصویب و استفاده قرارگرفت و تجار تاحدودی با آن خو گرفته بودند.
تکلیف مردم در انجام سرمایهگذاریها روشن بود؛ ولی کشور با کمبود ارز، کوچکبودن بازار مصرف و تعداد کمکارآفرینان مواجه بود؛ از اینرو دولت و بخشخصوصی اقدام به احداث چند کارخانه در رشتههای نساجی، سیمان و قند کردند که در سطح محدود فعالیت داشتند. خاندان خسروشاهی از بزرگترین فعالان صنعتی در زمینه تولید و توزیع دارو در دهه چهل و پنجاه بودند. این خاندان نقش برجستهای در توسعه فعالیتهای تجاری و صنعتی داشتند.خاستگاه تاریخی آنها تبریز بود که پس از مدتی، فعالیتهای خود را به قزوین، تهران، همدان و در نهایت کل کشور گسترشدادند.
حاجحسن خسروشاهی در اواخر عهد قاجار تا اوایل دوران رضاشاه، مدتها رئیس اتاق بازرگانی تبریز بود. در آن زمان هنوز قوانین مدنی و بازرگانی عرفی وجود نداشت و معاملات بر اساس قوانین شرعی صورت میگرفت. وی به علت داشتن درجه اجتهاد، مرجعی برای حل و فصل اختلافات معاملاتی در بین تجار بود و بیشتر وقت او صرف اینگونه کارهای اجتماعی میشد. سه برادر، مشترکا زیرنظر حسن خسروشاهی تجارت میکردند.
در آن زمان، کار مشترک و هماهنگی این سه برادر، بین فعالان اقتصادی تبریز ضربالمثل بود. تجارتخانه وی و دو برادرش در سرایمیانه بازار تبریز قرار داشت؛ این سرا همچون کاروانسرا ساختهشده بود و وسط آن یک حیاط و فضای سرسبز بزرگ قرار داشت که انواع کالا مثل کاغذ، پارچه، شیشه، قند و شکر در آن انبار میشد. در اطراف آن، دفاتر تجارتی در دو طبقه ساخته شدهبود. حجره حاجحسن خسروشاهی و برادرانش در طبقه دوم قرار داشت.
او درحالیکه تحصیلاتش در حد اجتهاد بود، از سال۱۲۸۰ شمسی همراه دو برادرش غفار و حسین و یک کارمند دیگر شروع به تجارت کردند. آنها به واردات کالاهایی از قبیل فاستونی، کاغذ، چای، شکر و... میپرداختند. علاوهبر فعالیت تجاری اقدام به تاسیس یک کارخانه نساجی در قزوین کردند. این کارخانه با سرمایهگذاری مشترک سه شریک تجاری که آنها نیز برادر بودند، تاسیس شد.
در سالهای ۱۳۱۵ - ۱۳۱۴ یکی از برادران بهنام حسین خسروشاهی به ایتالیا رفت. او برای اداره امور فنی کارخانه یک مهندس نساجی را از ایتالیا به ایران آورد. آنها در سال۱۳۱۶ کارخانه پارچهبافی آذربایجان را با سرمایه سیصد و پنجاه و دوهزارتومان و ۱۰۰ دستگاه ریسندگی و بافندگی پنبه و با شرکای قزوینی تاسیس کردند.
کارخانه پارچههای ضخیمی میبافت که مورداستفاده روستائیان بود. غیر از مهندس ایتالیائی، هیچیک از سه برادر، شرکا و مدیران، در نساجی تجربه نداشتند. در چند سالاول تاسیس، حمایت گمرکی و تعرفه بالا برای واردکردن محصولات نساجی، امکان تولید توام با سودآوری را برای آنها فراهم میکرد؛ بدون آنکه تخصص و تجربه لازم در صنعت نساجی را داشتهباشند.
مشکلات مدیریتی، بیتوجهی به تحولاتی که پس از جنگجهانی دوم در صنعت نساجی ایجاد شدهبود و ناکامی در نحوه اداره سبب شد شراکت برادران در سال۱۳۲۵ به پایان برسد. خصوصا وقتی فرزندان بزرگ شدند، هریک میخواستند بهطور مستقل فعالیت اقتصادی انجام دهند. علت ناکامی کارخانه، فقدان مدیری شایسته بود که به امور صنعت نساجی وارد و در عین حال، مستقل از شرکا باشد؛ مدیری که شخصا بهجایگزینکردن ماشینهای نو بهجای فرسوده بپردازد و بتواند با تغییر ساختار سازمانی کارخانه و جلوگیری از دخالتهای ناشیانه شرکا، سود بیشتری را جذب کارخانه کند.