به‌کجا چنین شتابان؟

کافه کتاب آفتاب مشهد تنها بازمانده تعدادی کتاب‌فروشی و پاتوق اهالی فرهنگ و ادب است که در گذر فرهنگی گلستان، منطقه ای قدیمی و با حال و هوای دانشجویی، چسبیده به سه راه ادبیات مشهد -که ساختمان قدیمی اولین دانشکده ادبیات مشهد و کلاس‌های مرحوم دکتر علی شریعتی را به خاطر مردم مشهد می‌آورد- واقع است و روی یک مسیل قرار گرفته است. مسیلی که امکان استفاده از این فضا را برای فعالیت های فرهنگی به وجود آورد و بخشی از خاطره جمعی یک دهه گذشته اهالی فرهنگ مشهد را شکل داد. حالا شهرداری در نامه ای که به گفته مدیر کافه کتاب مشهد مهر محرمانه خورده است، از آنها خواسته تا نسبت به تخلیه این واحد صنفی فرهنگی اقدام کنند.

امیر شهلا، عضو سابق شورای شهر مشهد در واکنش به این موضوع نوشته است: بعضی‌ها هم زورشان به کافه کتاب رسیده! خسته‌نباشی پهلوان، خداقوت دلاور. انقدر با روح و روان مردم بازی نکنید.

زینب بیات، شاعر و گوینده رادیو نیز نوشته است: تعطیل کنید یعنی کار فرهنگی نکنید و کتاب نخوانید. کوتاه و مختصر. نمی‌توانید جلوی روشنایی و «آفتاب» را بگیرید.

حسین لعل بذری، نویسنده و دبیر سابق جایزه ادبی مشهد نیز با اشاره به اینکه این تعطیل کردن‌ها فایده‌ای نخواهد داشت نوشته است: جلوی روشنایی و آفتاب را نمی‌توانید بگیرید.

ما به آفتاب سلامی دوباره خواهیم داد

عباسعلی سپاهی یونسی، شاعر و نویسنده نوشته است: باعث تاسف است که به هر دلیلی چراغ کافه کتاب آفتاب خاموش شود.

آفتاب؛ چراغی در راسته‌ای که سال‌هاست خاموش است

احسان خزاعی، روزنامه‌نگار و بازیگر تئاتر نیز با بیان اینکه کافه کتاب آفتاب تنها مکانی بوده که طی سالیان اخیر چراغ گذر گلستان را روشن نگه داشته، نوشته است: کافه کتاب آفتاب یک پاتوق فرهنگی است. جایی پر از خاطره و چراغی روشن در راسته‌ای که سال‌هاست خاموش است. کاش این چراغ روشن بماند. حبیب قاآنی، روزنامه‌نگار نیز نوشته است: کارل پوپر، فیلسوف آلمانی می‌گوید برای کشتن یک جامعه روشی ساده به کار گیرید: بر فرهنگ آن‌ها تمرکز کنید؛ ابتدا کتاب را از آن‌ها بگیرید و سپس سرشان را درون تلویزیون فرو کنید.

آیین آفتاب خاموشی نیست

علیرضا آزاد، فعال فرهنگی و عضو هیات علمی گروه الهیات دانشگاه فردوسی نیز نسبت به این اتفاق نوشته است: آیین آفتاب خاموشی نیست.

 محمدکاظم کاظمی، شاعر و عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی نیز در یادداشتی تحت عنوان نگذاریم “کافه کتاب آفتاب تعطیل شود” نوشته است: خاطراتم را مرور می‌کنم: نشسته‌ام که یکی از دوستان تماس می‌گیرد.

-  مشهد آمده‌ام. می‌خواستیم از نزدیک همدیگر را ببینیم؟

- کجا؟

-کافه کتاب آفتاب.

یکی از دوستان می‌خواهد غزلی از بیدل را با هم شرح کنیم. کجا؟ کافه کتاب.

استاد کلاهی اهری مجموعه شعر منتشر کرده است. جلسه رونمایی برای کتابشان گرفته‌اند. کجا؟ کافه کتاب آفتاب.

گروهی از دوستان از افغانستان آمده‌اند. می‌خواهند درباره مسائل فرهنگی صحبت کنیم. کافه کتاب آفتاب قرار می‌گذاریم چون به این وسیله با فضای کتاب در مشهد هم آشنا می‌شوند. یک تیر به دو نشان است و بلکه هزار نشان، که هر کتاب نشانی است.

دایی گرامی‌ام از آلمان آمده است. اهل فضل و ادب است. با ایشان در کافه کتاب آفتاب قرار می‌گذاریم چون می‌دانم که آنجا دو چیز دیگر هم هست علاوه بر دیدار. یکی کتاب، دیگری آشنایی با جناب عابس قدسی. و دایی‌ام عکس‌های گردهمایی‌های کافه کتاب را می‌بیند. آرزو دارد که باری در این جلسات هم شرکت کند و امیدوار است که سفر بعدی‌اش با یکی از این جلسات برخورد داشته باشد. شب‌های عاشوراست و من یک عزاداری به شیوه دلخواه خودم دوست دارم. این که با وقایع آشنا شویم و شناخت و آگاهی‌مان از واقعه کربلا بیشتر شود. جلسات متن‌خوانی درباره عاشورا برقرار است. کجا؟ کافه کتاب.

و به این ترتیب کافه کتاب آفتاب نه فقط کافه است، نه فقط کتاب‌فروشی، بلکه پاتوق اهالی ادب و هنر و دانش است. تو می‌توانی حتی کاملاً اتفاقی آنجا بروی و شماری از آشنایانی را ببینی که می‌توانند حالت را خوش بسازند و به آگاهی تو بیفزایند. صفحه اینستاگرام را باز می‌کنم. آقای عابس قدسی از تعطیلی عنقریب کافه خبر داده است، خبری که باورناپذیر می‌نماید. مگر می‌شود همه این خاطرات، همه این رخدادها و همه این دیدارها را نادیده گرفت و بر روی همه یک ضربدر درشت کشید؟ این بخشی از هویت فرهنگی شهر است. شهر مشهد شهری است با جلوه‌ها و مجموعه‌های مختلف که در کنار هم این تصویر جامع از این شهر را می‌سازند.

این تصویر را نباید ناقص کرد. خالیگاهی را که ایجاد می‌شود با چه پر می‌کنیم؟ شاید بگوییم خالیگاه را با مصالحی «مطلوب» پر می‌کنیم. ولی دیده‌ایم و بارها تجربه شده است که هیچ‌چیز و هیچ‌کس جای یکی دیگر را نمی‌گیرد، که آدم‌ها متلون و متنوع‌اند و زیبایی و کمال زندگی نیز در همین تنوع و تلون است. نگذارید که کافه کتاب آفتاب تعطیل شود. همه زیان خواهند دید، حتی کسی که به ظاهر تصور می‌کند سود کرده است.

جمع شدن کافه کتاب آفتاب یک خطای راهبردی است

سید جواد نقوی، پژوهشگر و فعال فرهنگی نیز نوشته است: جمع کردن یک کتابفروشی در عصر فعلی که همه بحران‌های فضای جامعه و کشور از همین قهر جامعه با کتاب است بی‌تدبیری واضحی است. آن هم‌ کتابفروشی که سال‌هاست تلاش کرده که بخشی از مشتریان خود را به فرهنگ کتابخوانی علاقه‌مند کند و پایگاه خوبی برای ترویج مطالعه بوده است. هرچه مکان‌های بااصالت‌تر و پرکتیکال را جمع کنید، مکان‌های بی‌اصالت‌تر و غیرپرکتیکال را اصالت می‌دهید. یعنی وقتی کافه کتاب آفتاب که از معدود کتابفروشی‌های شهر است که هنوز همه مدل کتاب را دارد جمع شود، باید پاتوق‌هایی که نمی‌دانند اصلا کتاب چیست و رادیکال هستند را افتتاح کنید که ابتذال کتاب را نیز همان‌ها به ارمغان می‌آورند. مدیر کافه کتاب آفتاب وام‌دار فرهنگی است که می‌شود با او گفت‌وگو کرد اما در بسیاری از کتابفروشی‌های شهر نمی‌توانید این مورد را پیدا کنید. شما یک کتابفروشی ‌که حداقل می‌تواند گفت‌وگو کند را جمع می‌کنید و جا برای کسانی که اپسیلونی اهل گفت‌وگو نیستند بازمی‌کنید. در مجموع جمع شدن کافه کتاب آفتاب یک خطای راهبردی است، چراکه عرصه را برای تعدادی ضدکتاب بازمی‌کند تا در پوست مروج کتاب رشد کنند.

مگر هویت مردنی است؟

نعمت جعفری، فعال فضای مجازی نیز نوشته است: این قبیل رفتارها در طولانی مدت هیچ سودی ندارد جز بازتولید افزایش خشم؛ همان خشمی که امروز نیز شاهد آن هستیم. وگرنه «کافه کتاب آفتاب»ها به عنوان نماد یک هویت و شخصیت، سالیان سال است که زنده مانده و خواهند ماند.

 هویت مگر مردنی است؟ هویت نه به شکل یک دستور بلکه سینه به سینه از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شود. چه بسا که اگر هویت شهر دستوری و قابل مُردن بود، امروز ما به جای چهارطبقه، فلکه برق، فلکه تقی‌آباد، گاراژدارها و... باید بنا به درخواست شهرداری اسامی دیگری می‌گفتیم.

محمد بهبودی‌نیا، دبیر صفحه ادبیات روزنامه خراسان نیز در صفحه خود نوشته است: گاهی احساس می‌شود که برخی مسئولان با تمام توان قصد ضربه زدن به فرهنگ، هنر و ادبیات را دارند. نمونه‌اش تصمیم اخیر شهرداری مشهد برای کافه کتاب آفتاب است که همیشه سرپناه ادبیات بوده است.