خاکی که در ریه‌ها جای گرفته

اما آیا این‌همه ماجراست که‌ای کاش بود، نوک کوه یخ به نظر می‌رسید که در این بی‌آبی بلانسبت شما، بی‌ربط‌تر از این مثال وجود ندارد، جدی‌تر از زاینده‌رود من گویا گاوخونی تشنه است و بسیار فراتر از غصه‌های هرروزه من و شما وقتی کنار پل خواجو آه از نهادمان بلند می‌شود، بدتر است از صف تراکتورهای کشاورزان شرق اصفهان و جان‌سوزتر از مرگ ماهی‌های به دام افتاده در لکه‌های رو به خشکی بعد از ده روز جاری بودن موقت آب در بستر خشک رودخانه سابقا زاینده‌مان، کار خراب‌تر از این شعارها، ناله‌ها و هشدارهاست، صحبت هلاکتِ خاک، هوا و باشندگان زیست‌بوم است، زیست‌بومی که انگار دارد می‌رود مرگ بوم شود، ما اینجا داریم زیر خروار خاکی که خودمان با دست خودمان به سرکرده‌ایم دفن می‌شویم، از کشاورزی غیراصولی‌مان، هدر دادن آب در حین انتقال، تبخیر سه برابری آب و تماشای توسعه صنایع آب بر در یکی از استان‌ها که انگار می‌خواهد همه کشور را با سرامیک فرش کند.

این‌همه فلاکت و آماده کردن صحنه برای هلاکت بس نیست؟ به آن اضافه کنید استخرهای پرآبی که در عکس‌های گوگل ارت از فراز باغات شهر خودمان دارند دل صاحبانشان را خنک می کنند، بیشتر از آن تخلیه آبخوان را باید شاهد آورد که آب‌های چند میلیون ساله را برای چند صباحی بیشتر کاشتن محصولات آب بر، روانه موتورهای برقی‌ای می‌کند که انرژی‌اش را نیروگاه‌های سیکل ترکیبی تامین می کنند و نه انرژی خورشیدی و بادی!

امروز که من و شما باهم صحبت می‌کنیم، پنجره‌ها را بازهم نکنیم، دوباره و دوباره مادران و همسرانی را می‌بینیم که یک وجب (حالا نه یک وجب اما خیلی) خاک را از روی میز و صندلی یا صفحه تلویزیون با دستمال مرطوب جمع می کنند و همان‌قدر که ضخامت لایه غبار روی میز کارمان بیشتر می‌شود باید به فکر باشیم که ریه‌های باشندگان این سرزمین اعم از انسان، پرنده، چرنده و درنده، دارد از همین غبار که معلوم نیست چقدر سرب و روی و فلزات سنگین همراه اش است، پر می‌شود.

در همین لحظاتی که صفحات مجازی خبرنگاران، نخبگان و دیگر شهروندان دغدغه مند پر است از گلایه، شکایت و دلگیری از خاک‌برسر شدن شهرمان، آرام‌آرام، سرمایه‌های اجتماعی اصفهان باروبندیلشان را می‌بندند تا جایی با هوایی پاک‌تر رحل اقامت بیفکنند، آن‌ها که دستشان به دهانشان می‌رسند، کاشانه‌ای، خانه‌ای یا آلونکی را آن‌سوی مرزهای غربی کشورمان خریده‌اند وقتی کار زیاده از حد سخت می‌شود با یک پرواز می‌روند ترکیه، کلید می‌اندازند توی در و نفس راحتی می‌کشند از اینکه قرار نیست نفسشان مثل من و شما از سنگینی آوار ریز گرد، به شماره بیفتد.

درحالی‌که پدر، مادر یا همسر و فرزند من و شما، نگران‌اند که مبادا با شستن ماشین یا روشن کردن کولر (آبی‌اش یک‌جور و گازی‌اش هم یک‌طور) خشت بر خشت دیوار بی‌اعتنایی به طبیعت و زیست‌بوم بنهند، کانون‌های فرسایش بادی بیخ گوشمان در حال فرسودن زندگی و کاهیدن جان‌ها هستند، فارغ از اینکه چند درخت تاغ و گز برابرشان چون گروهانی زخم‌خورده جلوی سیل لشکر جرار بیابان ساز ایستاده باشند یا نه!

وقتی دل‌آسودگان لمیده بر صندلی‌های چرمی زیر باد کولرهای گازی آخرین‌مدل بازار با تهویه مطبوع و دستگاه اکسیژن ساز نشسته‌اند و می‌خواهند از پس سندروم فراموشی سرمایه‌داری، برای سرمایه باخته‌ها تصمیم‌های زیست مدارانه بگیرند، چرا هنوز فکر می‌کنیم قرار است از این تنور برایمان آبی گرم شود، مگر وقتی دستور به انتقال صد میلیون، دویست میلیون یا چهارصد میلیون آب از حوزه بحران‌زده زاینده‌رود و کارون برای رونق دادن به کشت خیار و گوجه در کویر مرکزی می‌دادند به مخیله‌شان خطور می‌کرد که روزی اینجا حسرت یک روز هوای پاک بر دل مردمان بنشیند، آیا گمان می‌بردند که زبان منتقدان نه برای شماتت، سیه نمایی یا باج‌گیری که از سردرد گشوده شده است؟

حالا جناب رئیس، دوست مسوول یا هر کس دیگری که برای روز سخت از جیب مردم حقوق و مزایا گرفته‌ای، برای رضای خدا وظیفه‌ات را به خاطر بیاور، من و دیگر منتقدان کارمان نقد است و کار تو تصمیم گرفتن، وگرنه حکم به تعطیلی ادارات دادن در روزهای خاکستری‌رنگ، از خاکی که در ریه‌ها جای ‌گرفته،کم نمی‌کند.

3156031