گفتوگو با حسن لطفی نویسنده و مستندساز
همیشه دنبال آب باریکه معروف هستم
شما هم داستاننویس هستید و هم مستندساز و هم مدرس و منتقد سینما و هم پژوهشگر و در همه این حوزهها آثاری منتشر کردهاید. کدام دغدغه برای شما جدیتر است؟
گمان میکنم همه اینها برایم مهم باشد. البته مهمتر از همه، ارتباطی است که به وسیله نوشتن، فیلم ساختن و تدریس با آدمها پیدا میکنم. از طریق فیلم و داستان، میتوانم رویاها،کابوسها، خاطرات و آدمها و مکانهایی را که دوست دارم، با دیگران به اشتراک بگذارم. البته اگر واقعا بخواهم بگویم درصد کمی نوشتن برایم مهمتر است.
از چه زمانی نوشتن برایتان مهم شده است؟
از وقتی اولین کتابهای زندگیام را خواندم. از کلاس دوم ابتدایی. آن زمان در روستای اراد فشافویه در نزدیکی شهر ری زندگی میکردیم. در آنجا معلم خوبی که داشتم، زمینه آشناییام با کتاب را فراهم کرد. اولین کتابها را که خواندم، لذت زیادی بردم. همان وقت با خودم گفتم چقدر خوب میشود اگر بتوانم کتاب بنویسم. سالها بعد وقتی کلاس اول دبیرستان بودم، در برگهای که باید پر میکردم، در پاسخ به پرسش«دوست دارید در آینده چه کاره شوید؟» اول از همه نوشتم: نویسنده! به خاطر دارم ناظم مدرسه که میدانست درسم خوب است و حدس میزد بتوانم شغل خوبی داشته باشم، مرا خواست و گفت: نویسندگی که شغل نیست. پول درنمیآورد. سپس کلی دلیل آورد تا نظرم عوض شود، اما با تمام توضیحاتی که داد، من پاسخم را عوض نکردم. البته بعدها متوجه منظورش شدم. کمتر نویسندهای میتواند فقط با نوشتن، امورات زندگیاش را بگذراند.
پس به همین دلیل کارمند بانک شدید؟
تقریبا! البته وقتی به استخدام بانک صادرات ایران درآمدم، تازه از مرکز اسلامی آموزش فیلمسازی، فارغالتحصیل شده بودم و خودم و خیلیهای دیگر خیال میکردیم به زودی اولین فیلم سینماییام را خواهم ساخت. حتی خاطرم هست وقتی فیلم کوتاه ۱۶ میلیمتری دزد دوچرخه من در جشنواره سینمای جوان نمایش داده شد، واکنشهای مثبتی را در پی داشت و چند دانشجوی سینما که طرفدار فیلمهای هنری بودند به طعنه به من گفتند: تو این فیلم را ساختهای تا مقدمهای باشد برای ساخت فیلم بلند.
پس چرا این اتفاق نیفتاد؟
به دلایل مختلف.از مسائل مالی بگیر تا سفرم به قزوین و ازدواج و البته روحیه کارمندی که باعث میشد همیشه دنبال آب باریکه معروف باشم. یادم هست وقتی از سرپرستی سینمای جوان دفتر قزوین استعفا دادم و وارد بانک شدم، آقای صانعیمقدم که آن زمان رئیس سینمای جوان کل کشور بود به زندهیاد سیفالله داد که رئیس مرکز و استاد فیلمنامهنویسی ما بود گله میکرد که این جوان، سینمای جوان و فیلمسازی را ول کرده و رفته دنبال کارمندی بانک. آقای داد هم از اینکه شاگرد زرنگ کلاسش چنین تصمیمی گرفته، تعجب کرده بود. البته من حرفی را که در استعفانامهام بود تکرار کردم. گفتم: فقر و نگرانی ذهن را سپید میکند. این جملهای بود که از ارنست همینگوی وام گرفته بودم. از آن تاریخ ۲۶سال میکذرد.
از مستندهایتان بگویید.
حقیقتش را بخواهید ابتدای راه فیلمسازی، از سینمای مستند خوشم نمیآمد و دوست هم نداشتم فیلم مستند بسازم اما از همان ابتدا هم فیلمهای مستندم با اقبال بهتری روبهرو شد. فیلم هشت میلیمتری قطرهای از دریا که کار مشترکم با مدیر تولید خوب سینمای امروز کشورمان آقای متولی است، جایزه ویژه هیات داوران نهمین جشنواره سینمای جوان کشور را دریافت کرد. فیلم درباره زلزله رودبار و الموت بود. علاوهبر این فیلم سهگانهای دارم که درباره آقایان دکتر جواد مجابی، علی دهباشی و زندهیاد دکتر خرسند، پدر جذام قزوین است.
علی دهباشی خودش یکتنه در جریان بزرگداشت گرفتن برای بزرگان حوزه فرهنگ اهتمامی جدی دارد. چطور به ذهنتان رسید خود او را سوژه یک مستند کنید؟
مهمتریم دلیل من، پویایی و جذابیتی بود که شخصیتش داشت. البته بهانه ساخت فیلم، اتفاقی بود که برای دهباشی افتاده و باعث شده بود خودکارها، دستنوشتهها و بسیاری از داراییها و علایقش را از دست بدهد اما در مسیر ساخت فیلم دریافتم آن موضوع نسبت به شخصیت دهباشی، دارای اهمیت کمتری است و تاریخ مصرف دارد.
ازآخرین آثار و کارهای آیندهتان بگویید. چه کارهایی در دست انجام دارید؟
آخرین کتابی که از من منتشر شده با خیالها و بیخیالها است که شامل ۱۷ داستانی است که در آن وقایع روز، دفاع مقدس و... در فضایی متاثر از خیال و واقعیت به رشته تحریر در آمده است. چاپ پنجم کتاب درسهایی درباره فیلمنامهنویسی من هم اواسط امسال منتشر شد. در حال حاضر هم سرگرم کلنجار رفتن با چند رمان هستم که عبارتند از «وقتی مردگان برگردند»، «زنهای زندگی پدرم» و «پسری که میخواست رئیسجمهور شود» که امیدوارم هر چه زودتر این رمانها به سرانجام برسند. همچنین سالهاست که میخواهم رمانی درباره ابومسلم خراسانی بنویسم. شاید سیاهجامگان بتوانند سال ۹۷ از ذهنم روی کاغذ بیایند.
ارسال نظر