بر مزار جهانگرد کاشانی

گذر در پیچ و خم‌های قجری

فرصتمان برای دیدن کاشان زیاد نبود و می‌خواستیم بیشتر وقتمان را در مشهد اردهال بگذرانیم؛ اما هر چه کردیم نشد که از دیدن باغ فین و درختانش که در خواب زمستانی به سر می‌بردند چشم بپوشیم.  تمام باغ را زیر پا گذاشتیم؛ از معماری شگفت‌انگیز عمارت تا حوض‌های آبی که با سکه‌هایی براق کفپوش شده بودند. کمی از فروشگاه‌های باغ خرید کردیم و بعد از نوشیدن یک چای خوش‌طعم و کمی قطاب کاشانی، راهمان را به سمت جاذبه‌ بعدی ادامه دادیم.

کاشان و شاعرانه‌ها

در خیابان‌های زیبای کاشان قدم می‌زدیم و از چند خانه‌ تاریخی که به هم خیلی نزدیک بودند نیز بازدید می‌کردیم. ناگهان چند کودک را دیدیم که از مدرسه بازمی‌گشتند. با روپوش‌های سورمه‌ای و سرهای تراشیده که با دقت و توجه به چند گردشگر خارجی که در آن حوالی بودند نگاه می‌کردند و ریزریز می‌خندیدند. صورت‌‌های آفتاب سوخته و ذوق کودکانه‌شان آنقدر زیبا بود که گردشگران خارجی با کمک راهنمای فارسی زبانی که داشتند از کودکان خواستند با آنها عکس بگیرند. وقتی افتخار دادند تا با گردشگران عکس بگیرند نگاهشان کردم. آیا باز هم از کودکی‌های این کوچه‌ها شاعری متولد می‌شود؟ آیا باز هم کودکی قصه‌هایش با کلمات جادویی پیوند خواهد خورد؟

به سمت قمصر

آخر هفته

وقت زیادی برای دیدن کاشان نداشتیم و مجبور شدیم حوالی ظهر از کاشان به سمت قمصر برویم. از کاشان تا قمصر حدود چهل دقیقه راه بود و تابلوهای راهنما به خوبی جهت‌ها را نشان می‌دادند. با اینکه بهترین فصل برای دیدن قمصر، زمان گلاب‌گیری و چیدن گل‌های خوشبوی محمدی است، اما زمستانش هم خالی از لطف نبود.  اولین جایی که به آن سر زدیم خانه‌ای زیبا و جذاب به‌نام «سرای خاتون» بود؛ خانه‌ای که با سبک و سیاق خانه‌های قدیمی منطقه ایجاد شده و در ساخت آن از مصالح مقاوم‌تری بهره‌مند شده‌اند. سرای خاتون با حوضی بزرگ و پر آب و سردری شگفتانگیز چند دقیقه‌ای مبهوتمان کرد. روی دیوارها شکل‌هایی شبیه نقش فرش درست کرده بودند و گلدان‌های زیبایی در همه جای حیاط خانه گذاشته بودند. بعد از دیدن این خانه‌ زیبا، از کنار ملک‌های زیبای قدیمی و چند کوچه باغ دوست‌داشتنی گذشتیم و رسیدیم به امامزاده‌ای که با گنبد «رک» یا نوک تیز آبی رنگش در بین بناها می‌درخشید.

آخر هفته

آنجا امامزاده‌ای بود به‌نام «امامزاده پیر داوود (ع)» که به بنابر کتیبه‌ها نسب او به حضرت علی (ع) می‌رسید. معماری امامزاده مربوط به دوران سلجوقی بود و کاشی‌کاری‌ها و حجره‌هایی که در اطراف بنا قرار داشت در حدود هفتصد سال قدمت داشتند. تمام حجره‌های اطراف به زیبایی و ظرافت تزیین شده بودند و به جز معماری، فضای داخل امامزاده بسیار دوست‌داشتنی و آرامش‌بخش بود. تصمیم گرفتیم همان‌جا ناهار بخوریم، کمی استراحت کنیم و بعد به سمت مقصد بعدی حرکت کنیم.

پیش به سوی چینی نازک تنهایی

اگرچه هنوز قمصر جاهای زیادی برای دیدن داشت، اما می‌خواستیم زودتر به آرامگاه سهراب برسیم. پس، از قمصر خارج شدیم و مسیرمان را به سمت مشهد اردهال تغییر دادیم. روی بعضی از کوه‌ها برف نازکی نشسته بود و تک‌درختان تنومندی هم از دور دیده می‌شدند. از قمصر به کاشان بازگشتیم و از آنجا به سمت «راوند» رفتیم تا مسیرمان را از طریق بزرگراه به سمت مشهد ارهال ادامه بدهیم. مشهد اردهال به‌عنوان قطب زیارتی کاشان شناخته و در امامزاده‌های متعدد آن، مراسم مذهبی گوناگونی برگزار می‌شود. شاید یکی از معروف‌ترین‌های آنها مراسم «قالی‌شویان» باشد که هر سال زائران و گردشگران زیادی را به سمت خود جذب می‌کند. بالاخره حدود ساعت ۴ بعد از ظهر به «امامزاده سلطان علی‌بن محمد باقر» رسیدیم. امامزاده بر بالای یک بلندی احداث شده بود و برای رسیدن به آن باید از چند پله بالا می‌رفتیم. روبه‌روی در اصلی یک ظرف بسیار بزرگ سنگی قرار داشت که معلوم بود از اشیای قدیمی و با قدمت محوطه است. وقتی وارد شدیم از یکی از متصدیان امامزاده درباره آرامگاه شاعر صدای پای آب پرسیدیم. متصدی گوشه‌ای در حیات دیگر امامزاده را نشان‌مان داد و گفت: همان‌جا که مردم بیشتری ایستاده‌اند.

آخر هفته

کمی جلوتر رفتیم تا بالاخره به مزاری ساده و بی‌آلایش رسیدیم که با خطی خوش رویش از چینی نازک تنهایی گفته بود.  کنار مزار سهراب کمی نشستیم و با دوستان شعرهایی را که از او خوانده بودیم، مرور کردیم. سهراب به جز شاعر و نقاشی زبردست، جهانگردی بوده که اگرچه دلش با آسمان کاشان بوده، اما برای دیدن و آموختن سفرهای بسیاری کرده است. هنوز کنار مزار بودیم که چند گردشگر دیگر هم به ما ملحق شدند. آنها درباره روزهای آخر عمر سهراب با هم گفت‌وگو می‌کردند. وقتی به صحبت‌های آنها گوش می‌کردم سهراب را تصور کردم، با کفش‌هایی که جهان را گشته بودند و کوله‌باری که هنر و دانش در آن جای گرفته بود؛ سهراب جهانگردی که در زندگی کوتاهش بسیار دیده بود و بسیار آموخته بود. زیبایی داخل امامزاده چشم‌نواز و به‌یاد ماندنی بود. در تزیین بنا از شکل گل‌های سرخ بسیار زیبا و کمیابی استفاده شده بود که من نظیرش را ندیده بودم. رنگ‌ها همه گرم و دوست‌داشتنی بودند و حالا بیشتر درک می‌کردم که چرا سهراب در اینجا ابدی شده است. سرانجام راه برگشت پیش گرفتیم؛ با یادآوری این شعر از سهراب:

«زندگی یک سفر است

زندگی جاده و راهی است به آن سوی خیال

زندگی منظره است، باران است...»