رد پای دو غریبه(بخش بیست و ششم)

لورنس فهمید که بیشترین ترس ژنرال [آلنبی] این است که – زیرا او برای حرکت به سوی بیت المقدس در راستای دنبال کردن فرامین نخست‌وزیر فشار می‌آورد- ترک‌های عثمانی از ایستگاه راه آهن حجاز برای تمرکز نیروهایشان در جنوب شرق بحرالمیت استفاده کرده و از آنجا یک ضد حمله علیه خطوط تدارکاتی آسیب‌پذیر او که میان مصر و غزه کشیده شده بود، انجام دهند. بنابراین لورنس از این دیدار برای پیشنهاد و ارائه طرحی برای [انجام] مجموعه‌ای از حملات چریکی از سوی اعراب علیه خط آهن حجاز نزدیک عقبه استفاده کرد که جمع‌آوری نیروی کافی برای ترک‌های عثمانی برای انجام یک ضد حمله را غیرممکن می‌کرد.

انگیزه‌ای که در پس این طرح بود این بود که کاری کند اعراب بخشی لازم و ضروری برای اهداف ژنرال به نظر برسند تا معامله سایکس را تضعیف کند. آلنبی در این دیدار به گونه‌ای ظاهر شد که نه جواب تایید داد و نه جواب رد؛ اما در دل خود تحت تاثیر این طرح قرار گرفته بود؛ زیرا پس از این دیدار طرح لورنس را به لندن ارسال کرد. آلنبی با استفاده از طرح لورنس درصدد تقویت استدلال خود در برابر رابرتسون برآمد که حمله به فلسطین باید به پیش رود و انجام گیرد و پیش‌بینی کرد که تاثیرات ترکیبی این دو طرح می‌تواند موجب «فروپاشی عملیات ترک‌های عثمانی در حجاز و سوریه شود و نتایجی دور از دسترس هم به لحاظ سیاسی و هم نظامی تولید کند.» آلنبی برای هماهنگی فعالیت‌ها در هر دو سوی بحرالمیت تصمیم گرفت که فیصل و لورنس را زیر فرمان خود در آورد و نقش اعراب را دقیقا به شکلی که لورنس گفته بود رسمیت بخشد. لورنس دستور کارهای سیاسی خود را زیرکانه با نیازهای تاکتیکی عملیات آلنبی در هم آمیخت.

برای تضمین اینکه این طرح بدون محدودیت و بدون مانع پیش برود، آلنبی مشتاق بود که از لورنس در برابر فرانسوی‌ها حمایت به عمل آورد. او قاطعانه تلاش فرانسوی‌ها برای مرتبط کردن یکی از مردانشان به‌عنوان «افسر رابط» با لورنس را رد کرد. اگر در مسیر فعالیت‌هایش، لورنس وارد محدوده‌ای می‌شد که توافق‌نامه سایکس- پیکو به فرانسوی‌ها اختصاص داده بود، این ژنرال بریتانیایی خود را متعهد می‌دانست که فقط «تا جایی که ضروریات نظامی اجازه می‌دهد» فرانسوی‌ها را مطلع سازد. البته ضروریات نظامی بسیار دست و پا گیر بود و به او بهانه می‌داد تا هیچ هشدار یا اطلاعی به فرانسوی‌ها در مورد عملیات لورنس ندهد؛ زیرا می‌دانست که فرانسوی‌ها رد کرده و وتو می‌کنند همان گونه که با طرح الکساندرتا چنین کردند.

در اوت ۱۹۱۷ آلنبی دستوراتی از لندن دریافت کرد مبنی بر اینکه از تسخیر عقبه بهره‌برداری کند و به سوی فلسطین حرکت کند و لورنس به صحنه مورد دلخواهش یعنی هدایت عملیات «بزن در رویی» (hit-and-run campaign) بازگشت کرد که [پیش تر] چکیده‌ای از آن را به فرمانده نظامی مافوق و مربوطه اش توضیح داده بود. اما وقتی به بندر رسید دریافت که در غیابش شکاف‌ها و تفرقه‌های اساسی در ارتش عرب شروع به خودنمایی کرده بود. سوری‌ها و عراقی‌هایی که داوطلب مبارزه به نفع حسین شده بودند بی‌وقفه در ستیز بودند و هیچ گروهی هیچ اشتراکی با قبایل بدوی که در اصل حول شریف جمع شده بودند، نداشتند. این اعراب خصایل ملت را نداشتند؛ ملتی که لورنس امیدوار بود با آنها بتواند فرانسوی‌ها را از سر راه بردارد. اعراب ابتدا میان خود به نزاع و درگیری برخاسته بودند.

لورنس که از این نامه سایکس که به او نوشته بود اعراب پیش از ملت شدن‌شان باید قیمومیتی «۱۰ ساله» را بر اساس «توافق آنتانت» از سر بگذرانند، عصبانی شده بود، پاسخی سراسر تهاجمی به او نگاشت. طی دوران حضور در قاهره، او چیزهایی از کشش دولت بریتانیا به سوی صهیونیست‌ها شنیده بود و اکنون از سایکس می‌خواست تا تناقض در وعده بریتانیا به اعراب، سپس به فرانسه و اکنون به یهودیان را روشن کند. او چنین نامه‌اش را خاتمه داد:«ما تقریبا در یک گودال هستیم. لطفا به من بگویید که به نظر شما ابزارهای واقعی که با آن بتوانیم راهی به برون بیابیم، چیست؟». کلایتون- که لورنس نامه اش را برای او فرستاده بود- تصمیم گرفت که این نامه را به سایکس منتقل نکند. او توضیح داد که نمی‌خواهد سایکس را به چالش بکشد آن هم در زمانی که توافق‌نامه سایکس- پیکو («که هرگز یک سند کارآمد نبود»)، «اکنون یک اثر تقریبا ابدی شده است.» او [کلایتون] مدعی بود که سایکس- پیکو چهره‌هایی عمیقا منفور بودند؛ زیرا تا کنون کاملا آشکار شده که غفلت آنها منجر به مرگ چندین ناسیونالیست عرب شده که وقتی مکاتبات‌شان فاش شد به آنها [اعراب] خیانت شد.

آخر هفته