خطر آرمان‌‌‌گرایی در کسب و کار

ایون شوینارد، بنیان‌گذار شرکت تجهیزات ورزشی و طبیعت‌‌‌گردی پاتاگونیا (Patagonia)، در سال ۱۹۷۳ را در نظر بگیرید. او سپتامبر ۲۰۲۲ و در اظهارنظری کم‌‌‌سابقه، از قصد خود برای واگذاری مالکیت شرکت به یک صندوق غیرانتفاعی خبر داد. رسانه‌‌‌ها ابتدا با اشتیاق و خوشحالی شدیدی به کارآفرین ۸۳ ساله دوستدار محیط‌‌‌زیست واکنش نشان دادند. اظهارات شوینارد به سرعت منتشر شد: «زمین تنها سهامدار ماست. می‌توان گفت که ما به جای عمومی شدن (عرضه سهام) در مسیر رسالت‌‌‌محور شدن هستیم.» چند روز بعدتر، تحلیلگران کسب و کار متوجه شدند که همچنان مدل تجاری شرکت پاتاگونیا مبتنی بر تولید محصولات پلاستیکی خواهد بود، ساختار توافق جدید امکان اجتناب از مالیات را تسهیل می‌کند و کارکنان شرکت هیچ سهمی در مالکیت آن نخواهند داشت.

در این داستان به جز مشخص شدن خطرات آرمان‌‌‌گرایی در کسب و کار، نگاه انتقادی و نکته‌‌‌سنج جامعه به چشم آمد. انگار حتی تبدیل یک شرکت بزرگ و بسیار موفق به خیریه نیز نمی‌تواند به مدتی طولانی اذهان را تحت‌تاثیر قرار دهد. در فضایی که دوگانگی‌‌‌ها و انتشار اطلاعات غلط رواج زیادی یافته است، راه قابل اتکایی برای اجتناب از انتقاد، کسب رضایت همه ذی‌نفعان و مدیریت ریسک‌‌‌های وجهه اجتماعی وجود ندارد. فضای جوامع و نگرش افکار عمومی در حال تغییر است و در این وضعیت نه ایجاد دیوارهای بلندتر و نه افزودن به سرعت و شتاب حرکت کمکی نخواهد کرد. اکنون زمان آن است که به دنبال جای پای محکم‌‌‌تری بگردیم. شاید همه ما از شرکت‌ها انسان می‌‌‌سازیم. ما به شرکت‌ها هویت و ویژگی‌‌‌های انسانی را نسبت می‌‌‌دهیم و درباره ترس‌‌‌ها، تصمیمات و نیت آنها صحبت می‌‌‌کنیم. بسیار پیش‌تر از آنکه مصرف‌کنندگان، مثل هواداران ورزشی، کوکاکولا را در مقابل پپسی و مایکروسافت را در مقابل اپل قرار دهند، میل به انسان ‌‌‌انگاشتن نهادهای اجتماعی در ما بروز می‌‌‌کرد. انسان شاید در تمام طول تاریخ ویژگی‌‌‌های انسانی را به ملت‌‌‌ها، توفان‌‌‌ها، کشتی‌‌‌ها، ‌‌‌ تیم‌‌‌ها و پرچم‌‌‌ها نسبت داده است. حتی روزنامه‌‌‌نگاران حرفه‌‌‌ای نیز از این قاعده مستثنی نیستند و به وضوح در گزارش‌‌‌ها و مقالات خود درباره شیوه تفکر و رویاپردازی کسب و کارها می‌‌‌نویسند.

اما ایده انسان‌‌‌ پنداشتن کسب و کارها، فقط یک استعاره جذاب نیست. این ایده به نحوی زیربنای قوانین کسب و کار است. ما از اصول بابلی قانون، ‌‌‌ قوانین هند باستان، امپراتوری‌‌‌های رومی، قبایل قرون وسطی، بانکداری رنسانس، ‌‌‌ شرکت‌های سهامی امپراتوری بریتانیا و نوآوری‌‌‌های گوناگون در ایالات متحده صحبت می‌‌‌کنیم. در تمام این موارد، کسب و کارها و سازمان‌ها انگار تکاملی پشت سر گذاشته‌‌‌اند و ویژگی‌‌‌های انسانی را کسب کرده‌‌‌اند. ما به نحوی از «اصول» بنیادین شرکت‌ها صحبت می‌‌‌کنیم که گویا هر شرکت اصول و هویتی مشخص به همراه مجموعه‌‌‌ای از منافع روشن دارد که در طول زمان هم به ندرت تغییر می‌کند. همچنین انتظار می‌رود که هر فردی در کسب‌وکار، بر اساس این اصول پیش برود. برخلاف آنچه شاید شنیده باشید، حتی سهامداران نیز مالک یا کنترل‌‌‌کننده این اصول و هویت ساختگی نیستند. آنها فقط سود خود را دریافت می‌کنند. اما در دنیای واقعی، شرکت‌ها مانند شهروندانی مجزا، با هویت مشخص و متمرکز بر منافع خود وجود ندارند. شرکت، فرد و شخصیتی متمایز نیست که بتوان هوادار یا مخالف آن بود. شرکت مغز ندارد و در مورد هیچ چیز تصمیم‌گیری نمی‌‌‌کند. شرکت یک سیستم باز و پیوسته در حال تغییر و حرکت است که از انسان‌‌‌های مختلف تشکیل شده است. این انسان‌‌‌ها گروه‌‌‌هایی ایجاد کرده‌‌‌اند و از طریق آن در مورد قدرت، منابع، استراتژی و مسیر آینده به مذاکره و چانه‌‌‌زنی می‌‌‌پردازند. این گروه‌‌‌ها بر حسب اتفاق، پشت پرده‌‌‌ای از هویت شرکتی و تصورات پیرامون آن به فعالیت مشغول هستند.

چنین وضعیتی همواره وجود داشته است. اما در عصر کنونی که ارزش‌‌‌های شرکتی ناملموس‌‌‌تر از قبل می‌‌‌شوند و فرهنگ سازمانی شکننده‌‌‌تر از همیشه می‌شود، خوب یا بد پنداشتن شرکت‌ها نفع خاصی نخواهد داشت. برای بهبود عملکرد شرکت‌ها و افزایش رفتارهای مسوولانه آنها، نیاز به استعاره‌‌‌ها و نگرش جدیدی نسبت به نقش آنها در جهان داریم؛ به‌‌‌ویژه که نگاه کنونی همان‌طور که در داستان پاتاگونیا مشاهده کردیم، اغلب با مشکلات و ضعف‌‌‌های متعاقبی همراه است.

کلیشه‌‌‌ها، تصورات نادرست و آرمان‌‌‌گرایی‌‌‌هایی که پیرامون کسب و کارهای مسوولیت‌‌‌پذیر وجود دارد، در بسیاری از مواقع باعث سردرگمی یا ناتوانی ما در تصمیم و اقدام می‌شود. این کلیشه‌‌‌ها و تصورات نادرست پیامدهایی ناخواسته، مشکل‌‌‌ساز و گاه خطرناک دارند که البته با اصلاحاتی کوچک می‌توان از دام‌‌‌ها و تله‌‌‌های احتمالی آنها مصون ماند. در قسمت‌‌‌های بعدی، می‌‌‌کوشیم که هر بار به یکی از کلیشه‌‌‌ها و تصورات نادرست و البته راه‌‌‌های اصلاح و بهبود آنها بپردازیم.

برگرفته از کتاب: زمین مرتفع/ نوشته آلیسون تیلور