استرس ناشی از تضادهای کوچک با ارزشهای شخصی
این همان خردهاسترس هویتی است. اکنون به انواع آن میپردازیم. تعیین حد و مرز در مواجهه با انتخابهایی که به وضوح اشتباه هستند، کار سختی نیست. اما خردهاسترسها ارزشهای شما را به این صراحت به چالش نمیکشند. اول در تعاملات روزمره و کوچک اتفاق میافتند و معمولا کماهمیت هستند. مثلا کسی از شما میخواهد برای اینکه پروژه را به موقع تحویل دهید یا سقف بودجه را حفظ کنید، یکسری چیزها را حذف کنید و از کیفیت بکاهید. بعد ممکن است پای تعاملات پیچیدهتری وسط بیاید که در آن پیچیدگی و کنترل واضح نیست. مثلا ممکن است سازمان شما یک مشتری داشته باشد که شرکتش به محیطزیست آسیب میزند یا قطعاتی تولید میکند که در تولید سلاح از آنها استفاده میشود. یا شاید در مواردی با سازمان خود اختلاف عقیده داشته باشید و ارزشهایتان یکسان نباشند. مثلا شما خیلی به زیردستان خود اهمیت میدهید، اما سازمان خود را در مقابل رشد و پیشرفت آنها متعهد نمیداند. هیچیک از این موارد حداقل در ظاهر تاثیر مستقیمی روی شما ندارند، اما این خردهاسترسها میتوانند در روح شما نفوذ کنند. حتی اگر حس خوبی نسبت به اتخاذ تصمیمی نداشته باشید، ممکن است به خاطر اینکه اطرافیانتان نسبت به آن موضوع هیجانزدهاند، احساس کنید مجبورید اینکار را انجام دهید و شور و اشتیاق آنها شما را سمت انجام تعاملاتی سوق دهد که به نظرتان درست نیست.
این گسستگی بین ارزشها و اعمالتان به طور مکرر اتفاق میافتد و تاثیراتش قطرهقطره روی هم انباشته میشود. اما محصول این خردهاسترسها صرفا همین تاثیرات مستقیم نیست، بلکه تاثیرات ثانویهای هم ایجاد میکند که از طریق سلسله روابطمان به ما برمیگردند. برخی از این اثرات ثانویه همچون بیعلاقگی نسبت به کار و بردن خردهاسترس به خانه در تمام خردهاسترسها مشترک هستند. اما یک اثر ثانویه وجود دارد که مختص خردهاسترسهایی است که هویت ما را به چالش میکشند و آن «احساس در تله افتادن» است.
گیر افتادهاید؟
یک ناهماهنگی شناختی واقعی زمانی رخ میدهد که شغل خوبی دارید و همچنان احساس میکنید گیر افتادهاید. مشکل سادهای نیست که حل کردنش راحت باشد. بخشی از وجود شما تضاد بین اقدامات شغلی و ارزشهای شخصیتان را توجیه میکند، چون پول خوبی میگیرید که خانوادهتان را تامین میکند و اگر کنار بکشید، چیزهای زیادی را از دست میدهید. ممکن است جایگاهتان به عنوان یک نیروی ارشد، شبکه درونسازمانی که به زحمت ساختهاید و اعتباری که در شغل فعلیتان به دست آوردهاید را از دست بدهید. پس مجبورید آن دسته از اقدامات شرکت را که با ارزشهایتان همخوانی ندارد نادیده بگیرید. دوباره تاکید میکنم که ما در اینجا از نادیده گرفتن فساد آشکار یا اقدامات غیرقانونی صحبت نمیکنیم. این خردهاسترسها اصلا و ابدا در آن حد و اندازه آشکار و بدیهی نیستند. مثلا ممکن است این مسأله که شرکتتان خدمات سلامت روان مطلوبی به کارکنان ارائه نمیدهد شما را اذیت کند. یا ممکن است احساس کنید هدف اصلی سازمان تضمین سود سهامداران است و کارکنان اهمیتی ندارند. یا شرکت شما کارکنان ساعتی و روزمزدش را به قدر کافی تکریم نمیکند. حفظ شغلی که به بهای آسیب زدن به دیگران به شما و خانوادهتان نفع میرساند، میتواند به واسه هجوم بیوقفه خردهاسترسها رضایت شما را از زندگی کاهش دهد.
مقابله با خردهاسترسهای متضاد با ارزشهای شخصی
خردهاسترسهایی که هویت شما را به چالش میکشند، میتوانند بسیار نامحسوس و زیرپوستی وارد زندگیتان شوند. اما همین که متوجه شوید وجود دارند، میتوانید راههای موثری برای مقابله با آنها پیدا کنید.
اولویتهای شخصی خود را به وضوح بشناسید و حفظ کنید. ممکن است در حال حاضر شغلی داشته باشید که کاملا با ارزشهای شما مطابقت نداشته باشد، اما همچنان میتوانید راههایی برای بهبود شرایط پیدا کنید. با تامل درباره این سه پرسش شروع کنید:
طی پنج تا ۱۰ سال آینده میخواهید چه تخصصی داشته باشید؟
به واسطه این کار میخواهید چه ارزشهایی را تجربه و پیادهسازی کنید؟
میخواهید به واسطه نقش حرفهای خود چه هویتی شکل دهید؟
فقط به این دلیل که شغل کنونی شما دقیقا با پاسخهایتان همخوانی ندارد، به این معنا نیست که نمیتوانید در طول روز لحظاتی یا تجربیاتی داشته باشید که این شغل را برایتان معنادارتر کند. به دنبال یک مربی باشید که تخصص مورد نظر شما را دارد. با همکارانی ارتباط بگیرید که به نظر میرسد ارزشهایشان با شما مشترک باشد. طرح توسعهای ترتیب دهید تا این تجارب را به دست بیاورید، حتی اگر لازم است برای اینکار دنبال فرصتها یا پروژههای اضافی در محل کار باشید.
درست است که موقتا بار کاریتان بیشتر میشود، اما اگر به توسعه فرصتهای آینده حول کار معنادار منجر شود، ارزشش را دارد.
برنامهای ترتیب دهید که بتوانید ارزیابی کنید چه کارهایی را برخلاف آرمانهایتان انجام میدهید. خودارزیابی دورهای شما میتواند شامل یادداشت هفتگی، بحث و گفتوگوی ماهانه با شریک زندگیتان یا بررسی فصلی مواردی باشد که دریافتهاید در زندگی شخصی و حرفهای شما مهم هستند.
یکی از اعضای حاضر در پژوهش ما، هر ماه با همسر و فرزندانش زمانی را به بررسی ارزشهای خانوادگیشان اختصاص میدادند و فعالیتهای گذشتهای که آن ارزشها را منعکس میکرد و زمینههایی را که با مشکل مواجه بودند، با هم درمیان میگذاشتند. فرقی نمیکند چه راهکاری را در پیش بگیرید. با هر روشی که برای شما مطلوب است، پیشرفت خود را ارزیابی کنید، اقدامات لازم برای بستن شکافهای پیدا شده را مشخص کنید و در صورت نیاز اهدافتان را اصلاح کنید.
بپذیرید که قرار نیست هر روز شما ۱۰۰درصد با ارزشهایتان همخوانی داشته باشد. بدون شک زمانهایی خواهد بود که شما با آنچه در سازمان اتفاق میافتد موافق نباشید. اما گاهیاوقات این اتفاق فقط بخشی از زندگی است. باید تصمیم بگیرید چه چیزهایی آنقدر مهم هستند که برایشان بجنگید و با کار و مشتریان و مدیرانی که ارزشهای شما را درک و از آنها حمایت میکنند، ارتباط بگیرید. وقتی تضادی بین ارزشهای خود و وضعیت موجود سازمان مشاهده میکنید، ببینید این مساله چقدر برایتان اهمیت دارد که وارد جنگ شوید و این تعارض را حل کنید.
یکی از مدیرانی که ما با او صحبت کردیم، به ما گفت: «من همیشه میخواهم بخشی از راهحل باشم. حاضرم خودم را در شرایط سختی قرار دهم و از خودگذشتگی کنم تا شرایط را برای افرادی که بعد از من قرار است بیایند یا نیروهای تازهکارم بهتر کنم، چون فکر میکنم در نهایت تنها چیزی که واقعا اهمیت دارد توانایی من در اثرگذاری بر دیگران است.» اما به یاد داشته باشید که شما کارتهای محدودی در اختیار دارید و باید تصمیم بگیرید کجا از سرمایه سیاسی خود استفاده کنید. اگر قرار باشد برای همهچیز بجنگید، در نهایت اعتبار خود را از دست میدهید.
منبع: کتاب The Microstress Effect