عصر شرکتهای باحال
این واژه را در بسیاری از زبانها ترجمه نمیکنند و به همان شیوه استفاده میکنند. دلیلش، ترجمه دشوار و وسعت معنایی آن است. باحال بودن شما (به عنوان یک فرد یا یک شرکت) به معنای آن است که چنان غرق در هویت و ماهیت حقیقی خویش شده باشید که اهمیتی به دستاوردهای دیگران ندهید. شما وقت و انگیزه فکر کردن به دیگران نخواهید داشت. به دنبال تبدیل شدن به گوگل یا فیسبوک یا اپل یا استارباکس نخواهید بود؛ حتی اگر بخشی از شیوههای کاری آنها بتواند الهامبخش شما باشد و به واسطه آن چیزی را در شرکت خود عوض کنید. هر ایدهای از بیرون باید با شخصیت سازمان انطباق یابد و در غیراینصورت تقلیدی بیسرانجام خواهد بود. تقلید از دیگران در فضای کسبوکار به همان اندازه بیمعنا است که تقلید در دبیرستان بود.
آنچه از استیو جابز شخصیتی باحال ساخت (با وجود شیوه ضدحال کار کردن او با دیگران) بینش او برای طراحی محصولات اپل به شکلی مستقل از شیوه کار سایر فعالان صنعت فناوری بود. او از دکمههای محصولات فناوری متنفر بود. شیفته طراحی بود. لباسهای یقهاسکی را به پیراهن یقهدار ترجیح میداد. از هیچکس هم نمیپرسید که این عادات و سلایقش را تایید میکنند یا نه. او برای بیل گیتس شدن تلاش نمیکرد.
افراد باحال اهمیت نمیدهند که دیگران آنها را باحال میدانند یا خیر. آنها خودشان هستند و همین باعث میشود که اهمیت ندهند. اهمیت ندادن باعث میشود که بسیار باحالتر باشند. شرکتها به سختی میتوانند به این سطح از اصالت برسند؛ به هر حال آنها واحدهای بازاریابی دارند که برای باحال نمایش دادن خود، دست و پا میزنند. بین سازمانهای تحت فرمان رهبران اصیل و مستقل و آنهایی که همواره باید بدانند دیگران چه میکنند و چه میپوشند و چه فکر میکنند، تفاوت زیادی وجود دارد. دسته اول بینش و چشماندازی روشن دارند و میدانند قصد انجام چه کاری دارند. دسته دوم مانند نوجوانان دبیرستانی هستند که براساس واکنشهای دیگران به همکلاسیهای باحال خود، پوشش و گفتارشان را تغییر میدهند. رهبران سازمانی دسته دوم همواره میپرسند: «بهترین اقدامات دیگر شرکتها چیست؟» اصیل بودن به عنوان یک شرکت یا مدیرعامل به معنای انتقال این پیام است که «این من هستم. من تظاهر نمیکنم که فردی دیگر هستم.»
با این حال، رهبر سازمانی باحال به عقاید یک گروه اهمیت میدهد: کارکنان خود. یک سازمان با فضایی باحال برای کار، مغز را تحریک میکند. حضور در چنین مکانی لذتبخش است، به ندرت خستهکننده میشود، دستکم گاهی شاد است و اغلب غیرمنتظره، منحصربهفرد، اصیل، متمایز و پرهیجان است. پژوهشگران دریافتهاند که باحال بودن شامل تمام ویژگیهایی میشود که افراد در رویاهایشان از محل کار دارند. حتی ممکن است از رویا هم فراتر رود.
با آنکه کار و زندگی بسیار به هم آمیخته شده و با آنکه جهان بیرون رنگ و لعاب زیادی پیدا کرده است، یک رهبر سازمانی اثربخش به دنبال آن است که محل کاری باحال برای کارکنانش فراهم سازد.
اینکه افراد هنگام سفرهای شهری صبحگاهی به محل کار، شور و اشتیاق زیادی برای رسیدن داشته باشند، ارزش اندازهگیری، تحلیل و آزمون و خطا را دارد. ارزش دارد که تمام تلاشها بر ساختن چنین محیط کاری جذابی متمرکز شود.
با طرز تفکر سنتی، استفاده از علم و دانش برای ساختن چنین محیط کاری غیرمنطقی است. این حجم از جذابیت و لذتبخش بودن میتواند مانع از انجام وظایف کاری شود. چنین اقدامی احمقانه است. رد فورمن در یکی از قسمتهای سریالِ نمایش دهه ۷۰ (That ۷۰s Show) به پسرش اریک میگوید: «کار کار است! اگر کار نبود، به آن کار نمیگفتند. به آن میگفتند اوقات شگفتانگیز فوقالعاده سرخوشانه. یا میگفتند گرگم به هوا!»
لیز رایان، ستوننویس مجله بیزینسویک، زمانی که درباره رهبری سازمانی مینوشت، جملات مشابهی از مدیران عامل بازنشسته شنید: «کار قرار نیست جالب و جذاب باشد؛ به همین دلیل است که به آن کار گفتهاند.» با این حال، رایان نوشته است که از زمان رواج چنین عقایدی، اوضاع بسیار تغییر کرده است. به عنوان مثال، اکنون شرکتهای بسیاری وجود دارند که مدیرانشان مرد نیستند.
این ستوننویس ادامه میدهد: «زمانی که فردی را به کاری برخلاف میلش وادار میکنید، انتظار چه عملکرد، خلاقیت یا بهرهوری از او دارید؟ آیا میخواهید به سهامداران و مشتریانتان بگویید که در شرکت ما، شعار این است: کار قرار نیست جالب و جذاب باشد؟» کارکنان ما افرادی بهشدت باصلاحیت هستند که ترجیح میدهند اینجا کار نکنند ولی به خاطر پول حضور به هم میرسانند؟ چنین میزانی از تعهد فقط سطحی متوسط از خدمترسانی به مشتریان را تضمین میکند.
در دستورالعمل جدید افزایش مشارکت کارکنان، مقداری «گرگم به هوا» لازم است. برخلاف شوکهای اقتصادی سالهای اخیر که سبب هوشیاری و منطقگرایی شده است، باز هم جنبش کار جذاب و جالب متوقف نشده است. یک ستوننویس افتخاری در نیویورک تایمز چنین نوشت: «شرکتهای بزرگ به استخدام یک مدیرکل تفریح یا مهندسان شادی روی آوردهاند. آنها به استفاده از خدمات مشاوران صنعت شادی متمایل شدهاند تا یک شاخص ناخالص شادی برای شرکت خود بسازند و سپس راههایی برای تقویت آن بیابند.»
چند سال پیش، یکی از مقالات والاستریت ژورنال به رواج چشمگیر شغلهایی با عناوینی مانند نینجا، جدای، گورو، راکاستار و اوانجلیست پرداخت. چرا؟ چرا نه؟ از افرادی بپرسید که پس از مشاهده رکود در کسبوکار خود، به فروش دستمال گردن روی میآورند. با سخت شدن اوضاع اقتصادی، همه مقداری یقههای خود را شل میکنند و به دنبال جایگزین کراوات میگردند.