بازسازی یا تحول؟
بازسازی یعنی تغییری بزرگ که وضعیت بد را به وضعیت خوب تبدیل میکند. معمولا عدمسودهی را موضوع بازسازی میدانند و هدف آن را بازگشت به سود دهی درنظر میگیرند. بازسازیها در هر اندازه و شکلی معمولا سه مرحله اصلی دارند؛ ارزیابی، اجرا، ثبات. دونالد بیبیولت برای بازسازی پنج مرحله درنظر میگیرد؛ تغییر (سازمان) مدیریت، ارزیابی، اضطراری، ثبات و بازگشت به رشد طبیعی. بازسازیها با توجه به اندازه کسب و کار ممکن است از ۳ تا ۴۸ ماه به طول بینجامند. مدیر بازسازی نیز پس از پایان پروژه از کسب و کار جدا خواهد شد. تحول در فرهنگ واژگان کمبریج اینگونه توصیف میشود «فرآیند تغییر کامل کاراکتر یا ظاهر چیزی به منظور بهبود آن». یعنی ما در این فرآیند به دنبال بهبود در کسب و کار هستیم. معمولا زمانی که پروژههای تحول برای کسب و کار تعریف میشوند، هدف استفاده از تمام پتانسیل کسب و کار و بهرهگیری از فرصتهای موجود در بازار است. پروژههای تحول معمولا چهار فاز را در برمیگیرند؛ تعیین هدف، تعیین موقعیت کنونی و چشمانداز پایان تحول، تعیین راهکار و ظرفیت توسعه و در نهایت پیادهسازی و پایدارسازی بهبود.
بازسازی یا تحول؟! کسب و کار در بازسازی به دنبال تغییر بازدهی منفی به مثبت است، در این مسیر ممکن است به طورکلی شکل حضور خود را در بازار تغییر دهد. این تغییر میتواند به شکل تغییر در سبد محصولات/ خدمات، توسعه بازار، محصول یا هرمورد دیگری همراه با خلاقیت و نوآوری باشد که هدف تمام آنها افزایش درآمد و حاشیه سود است. درواقع بخش بزرگی از بازسازی به محیط بیرونی کسب و کار مرتبط میشود. در سمت دیگر، در تحول هدف عرضه بهتر محصولات/ خدمات در حال ارائه کسب و کار است، به شکلی که رضایت بیشتر مشتری را به دنبال داشته باشد. هدف آن است که با بهرهوری بیشتر هزینههای کسب و کار را کاهش دهیم. بنابراین عملیات در کسب و کار در مرکز توجه قرار میگیرد. حتی ممکن است کسب و کار عملیات خود را برای استفاده از فرصتهای جدید تماما بازنگری کند. درواقع بخش بزرگی از تحول به محیط درونی کسب و کار مرتبط میشود.
درجایی دیگر استراتژیهای بازسازی را محرک استراتژیک تحول میدانند. گروه مشاورین بوستون تحول و بازسازی را اینگونه توصیف میکند: اعداد فروش ممکن است ثابت باشند یا حتی درحال رشد، ولی سود دهی درحال کاهش است. اغلب مدیریت یک یا چند استراتژی را آزموده ولی موفقیتی نداشته است. این موقعیت نیازمند برنامههای تحول است. اگر کسب و کار روش خود را تغییر ندهد، فاز دوم بحران سود دهی است. اکنون فروش متوقف شده یا درحال سقوط است، در همین زمان حاشیه سود به شکل قابلتوجهی منفی میشود.
در این موقعیت کسب و کار استفاده از منابع مالی رزرو را آغاز میکند و نیازمند اجرای بازسازی است. در هر دو مورد (تحول و بازسازی) جایگاه شغلی جدیدی در سازمان شکل میگیرد؛ مدیر ارشد بازسازی/ تحول. فردی که در این جایگاه قرار میگیرد ممکن است از داخل سازمان انتخاب شود یا خارج از آن. معمولا در بازسازیها از خارج و در تحول از داخل سازمان انتخاب میشوند ولی این مورد قطعی نیست. باوری در پروژههای تغییر وجود دارد که فرد خارجی بهتر میتواند به کسب و کار کمک کند و نقاط قوت و ضعف آن را ببیند ولی از طرفی زمان بیشتری نیاز دارد تا کسب و کار را بشناسد. پس از پایان پروژه، فردی که در این جایگاه قرار گرفته است سازمان را ترک میکند. در پروژههای بازسازی پس از دستیابی به ثبات و بازگشت به مسیر رشد، معمولا این نقش به شکل کلی حذف میشود اما پس از پروژههای تحول بسیاری از کسب و کارها این جایگاه را حفظ میکنند. اگر فرد خارجی برای پروژه تحول در کسب و کار درنظر گرفته شده باشد، احتمالا پس از پایان پروژه با فردی از داخل سازمان جایگزین خواهد شد.
پروژه بازسازی باشد یا تحول، فرد موردنظر داخلی باشد یا خارجی، در زمان شروع پروژه باید به تمام افرادی که در کسب و کار حاضر هستند معرفی شود، هدفها و نیازهای پروژه برای تمام افراد کاملا شفافسازی شود و مهمتر اینکه باید مدیران ارشد کسب و کار با این پروژه و تیم آن همراه و همگام باشند. عدمهمراهی تیم ارشد کسب و کار پروژه را طولانی، فرسایشی و هزینهبر میسازد. وظیفه چنین هماهنگی معمولا به عهده مدیرعامل است. مرز میان بازسازی و تحول مرز باریکی است. در بسیاری از موارد گفته میشود بازسازی بدون تحول برنامهای بیهوده است. یعنی اگر محیط خارجی خود را برای سوددهی تغییر دهید ولی همگام با آن در محیط داخلی و عملیاتی خود تغییری ایجاد نکنید، به هدف خود نخواهید رسید و بالعکس.