چه زمانی ترک محیط کار مسموم بهترین تصمیم است؟
خیلی از افراد مثل آنا، نمیتوانند شفافیت و اعتماد به نفس موردنیاز برای بیرون آمدن از شرایط آزاردهندهای که در محیط کار درگیرش هستند را پیدا کنند. آنها در عوض دائم با خودشان فکر میکنند «اشتباه من کجاست؟»
در شرایط به شدت متزلزل، خیلی راحت میتوانید نقش خود را در اتفاقی که افتاده بیش از حد بدانید، درحالی که شرایط بد ممکن است محصول یک سازمان ناکارآمد باشد یا به رفتار فردی مربوط باشد: مثلا یک رئیس قلدر یا یک همکار مسموم. معمولا آدم مقصر، موفق و کاریزماتیک است و این فقط به آشفتگی شرایط اضافه میکند.
به علاوه اگر کار تاثیرگذار شما باعث حسودی دیگران میشود، تلاشها برای ردیف کردن کارها با بهتر کردن عملکردتان، فقط میتواند همه چیز را بدتر کند. بهطور مشابه، اگر تلاش کنید از خودتان دفاع کنید، این برداشت صورت میگیرد که میخواهید قابلیت فرد خطاکار را زیر سوال ببرید و به چیزی که مدنظرتان است، نمیرسید. بیان احساسات برای همکاری که زندگی را به کام شما تلخ کرده، فقط زمانی منطقی است که او بتواند احساسات خود را کنترل کند.
آنا که یک آمریکایی و در سالهای اول دهه ۳۰ زندگی است، وقتی با همکاری مواجه شد که در کارش سرک میکشید به شخصیت او حمله میکرد، از او شکایت داشت و تهدید میکرد کاری میکند که باعث اخراج او شود، نگران از دست دادن شغلش شد. این موقعیت، خاطرههای آسیبزا از قلدریهایی که او در بچگی تجربه کرده بود را به یادش آورد و شرایط بدتر شد. او میگوید: «فکر میکردم میدانم چطور باید رفتار کنم، اما او شروع کرد به زیرسوال بردن رفتار من و باعث شد فکر کنم، آیا کار اشتباهی میکنم؟ و چون نمیدانستم سیستم سنجش صحیح چیست، ترس و وحشت زیاد و مداومی در من ایجاد شد.»
به آنا توضیح دادم رفتار همکارش به این دلیل بوده که در او احساس بدی ایجاد کند تا خودش احساس ناکافی بودن نکند. همچنین واضح بود که قرار نیست آن همکار از شرکت برود و بعید بهنظر میرسید شرکت هم بخواهد اقدامی انجام دهد. به محض اینکه آنا با این واقعیتها مواجه شد، توانست خودش را قانع کند که از وضعیت بد بیرون بیاید و برای ترک آن شرکت برنامهریزی کند.
او میگوید: «نکته مفید در مکالمه ما این بود که فرهنگ شرکت، روانشناسی و DNA آن را شکافتیم و برای من مشخص بود که سازمان هیچ اهمیتی به این شرایط نمیدهد. یک مدیرعامل وجود دارد که خیلی کنترلگر است و همه کارکنان را کاملا قابل جایگزین کردن و فاقد هرگونه ارزش میداند.»
تغییر چشمانداز، نه تنها ترسهای آنا را کم کرد، بلکه اعتمادبهنفس او برگشت. او دیگر اجازه نداد که هدف نقشههای ناعادلانه همکارش قرار بگیرد. با این دیدگاه، او توانست به آنچه اتفاق میافتاد واکنش درست نشان دهد، نه اینکه خاطرههای بد کودکیاش را برای خود تداعی کند.
در محیط کار، معمولا زمان، تخصص یا انگیزهای برای حل مشکلات روانشناسی جدی وجود ندارد. معمولا باور نقشههای منفی دیگران، آسانتر از این است که بپذیرید سازمان نه علاقهای به شما دارد و نه شما را از آسیب حفظ میکند. به همین دلیل، ریسک ضربه خوردن به عزت نفس، دلزدگی یا افسردگی بالا انتظار میرود. این وضعیت ذهنی، باعث هجوم افکار منفی میشود، تمرکز کاری را پایین میآورد و باعث میشود خودباوری و عملکرد فرد تضعیف شود. بنابراین، هدف بهینه این است که از خودتان محافظت کنید. با به چالش نکشیدن افراد تا حد ممکن، انتقال به پستی دیگر در شرکت یا گشتن بهدنبال یک شغل دیگر، احتمال آسیبدیدن را محدود کنید.
با اینکه ممکن است چشمانداز ترک کردن شغل فعلی برای افراد ترسناک و هزینهبر باشد- بهویژه اگر اعتماد به نفس آنها پایین آمده باشد- اما ترک کردن هر چه زودتر یک موقعیت مسموم خیلی راحتتر از بهبود یافتن از اثرات بلندمدت مخرب آن است.
مایکل ۳۵ ساله که مسوول ارتباطات یک شرکت تولیدی بود، شرایط مشابهی داشت و خودش را مسوول درگیریای که با مدیرش پیدا کرده بود میدانست. اما در واقعیت، مدیر مایکل به شخصیت قدرتمند و ایدههای مبتکرانه او حسودی میکرد. وقتی او کارش را عالی انجام میداد، مدیر از کوره درمیرفت.
او میگوید: «روحیهام را باخته بودم. فکر میکردم باید یک زبان خصوصی یا روشی برای انجام کارها وجود داشته باشد که تا به حال در مورد آن نخواندهام و به همین دلیل هیچکدام از مهارتهایم جواب نمیدهد. حالا میفهمم تقصیر من نبود. مدیرم فرد عمیقا غیرمطمئنی بود و دلواپسیهایش را به تیمش منتقل میکرد.»
مشاورههای روانشناسی مایکل، باعث شد او در کارش سختکوشتر شود و این شرایط را بدتر کرد. با وجود تعهدی که به کارش داشت، در این سازمان پیشرفتی در انتظارش نبود. در نهایت، با علم به اینکه این شکست او نبوده، با اطمینان از آن شرکت جدا شد. او میگوید: «سالها تصور میکردم این کار شما است که به شما اعتبار میدهد، اما فهمیدم هر چقدر سخت کار میکردم، این اعتبار نمیآید. تجربه تاملبرانگیزی بود که قطعا به بلوغ من کمک کرد.»
از خودتان بپرسید آیا صرفا شرایط دشواری بهوجود آمده و میتوان آن را درست کرد، یا یک فرد مشکلدار یا یک مساله فرهنگی بزرگتر در سازمان، باعث شده تغییر غیرممکن شود.
دانستن اینکه همه چیز قابل حل نیست، میتواند ناامیدکننده باشد، اما به همان اندازه وقتی میفهمید همه اتفاقها به شما ربط ندارد، آرام میشوید. دور ماندن از محیط مسموم، نشانه قدرت شما است و باعث تسکینتان میشود. درس گرفتن از این تجربهها، به شما امکان میدهد علاوه بر رها کردن شغل بد، احساس بد را هم رها کنید. هدف نهایی این است که نگذارید حس خود ارزشمندی شما صدمه ببیند.