یاد استاد

در این مراسم، ‌‌‌‌‌‌‌ علی جهاندار قطعاتی را به یاد استاد به آواز خواند و همچنین در پایان رویداد نیز از سردیس محمدرضا شجریان که توسط مریم نجفی ساخته شده‌است، رونمایی شد. مراسم با اجرای عباس سجادی برگزار شد. نخستین سخنران، قطب‌‌‌‌‌‌‌الدین صادقی، ‌‌‌‌‌‌‌ کارگردان و نویسنده بود که با نقل این جمله از آرتور شوپنهاور؛ «همه هنرها می‌‌‌‌‌‌‌کوشند تا به پای موسیقی برسند؛ زیرا در موسیقی آنچه تعیین‌‌‌‌‌‌‌کننده و تاثیرگذار است قدرت تجریدی آن است که سوا از محتوا و فرم می‌تواند با ناخودآگاه ما حرف بزند و با جان ما عجین شود»، گفت: برای من مصداق این سخن شوپنهاور «ربنا»ی استاد شجریان است. من جز کلمه ربنا به دلیل فقر [دانش]زبان عربی چیزی را نمی‌‌‌‌‌‌‌فهمم اما این اثر با جان شما حرف می‌زند؛ صرف‌نظر از اینکه شیعه، سنی یا مسیحی باشید. آقای شجریان یک هنرمند یگانه است که سه ویژگی بزرگ دارد. اولین آن ادراک است؛ کسی که ادراک نداشته‌باشد، چیزی از هنر نفهمیده است، ولی تبحر و شناختی که شجریان در فرهنگ عمومی از فرهنگ مذهبی و سنتی گرفته تا ادبیات کلاسیک داشت، موجب‌می‌شد اشعاری که می‌خواند بسیار ریشه‌‌‌‌‌‌‌ای باشد. یکی از دلایل تاثیرگذاری او همین ادراک نیرومند است.

این هنرمند تصریح کرد: دومین چیزی که در شجریان تشخیص داده‌‌‌‌‌‌‌ام، تسلط فنی او و سومین نکته، احساس است. ادراک و تکنیک به تنهایی کافی نیست، یک غلظت عاطفی داشت که برآمده از غنای فرهنگ کهن و‌هزار‌ساله ما است و باعث‌شده که در زیر تمام ملودی‌‌‌‌‌‌‌هایی که می‌خواند یا زخمه‌‌‌‌‌‌‌های‌سازی که همراهش می‌کرد، شدیدا تاثیرگذار باشد. صادقی گفت: شجاعت شجریان مثال‌‌‌‌‌‌‌زدنی بود. شخصیت اجتماعی او سه‌بار نمود پیدا کرد؛ یک‌بار در دوره قبل از انقلاب اسلامی که به رادیو و تلویزیون به‌خاطر کثرت ابتذال اعلام جنگ داد و گفت که دیگر صدای او را پخش نکنند. یک‌بار بعد از انقلاب اسلامی که بعضی از افراد می‌خواستند موج موسیقی‌‌‌‌‌‌‌های اجتماعی و فرهنگی را در کانال تبلیغاتی برای بعضی از احزاب بیندازند که شجاعانه ایستاد و به آنها هم نه گفت.‌بار سوم هم زمانی بود که گفت آثارش پخش نشود. این‌ها نشان از اعتمادبه‌نفس و تفکر اندیشمند و نظام‌‌‌‌‌‌‌مند او داشت.

یونس شکرخواه از روزنامه‌‌‌‌‌‌‌نگاران پیشکسوت ایرانی نیز در ادامه این مراسم در سخنانی بیان کرد: من فکر می‌کنم یکی از بزرگ‌ترین اتفاق‌هایی که برای موسیقی ایران رقم خورد، این بود که آقای شجریان کشیدگی دامن موسیقی را از یک پدیده سمعی خارج کرد. شاید در یک تاریکی مطلقی این اتفاق صورت‌گرفت که اساسا ارتباطی به‌صورت بصری وجود نداشت. او موضوع را از حالت حس شنیداری وارد حوزه هنر کرد. او تاکید شدیدی بر تقدم معنا بر فرم داشت. او انسانی چند بعدی بود و به همین سبب هم دوستان مختلفی از حوزه‌های مختلف داشت.

او ادامه داد: آقای شجریان رعایت مخاطب داشت و بی‌‌‌‌‌‌‌دلیل با تحولات اجتماعی همراه نبود. شاهد بودم یک‌بار در ساند چک حتی روی دو صندلی آخر سالن نشست و صدا را چک کرد. او همه جوانب مخاطب را درنظر می‌گرفت. آقای شجریان فرامتن را خوب درک می‌کرد و این باعث می‌شد موقعیت‌‌‌‌‌‌‌ها را به مقصد تبدیل کند. او به مقصد رسید‌و تردید نکرد. او فهمید که متن باید به فرامتن و حاشیه گره بخورد. «مرغ سحر» وقتی موفق شد که مخاطب به متن گره خورد. او فهمید راه سختی را جلو می‌رود و توانست از «مطرب» استاد بسازد؛ استاد محمدرضا شجریان!

عکس copy

شجریانی که مکانیک هم بود

غلامحسین امیرخانی نیز که سال‌ها سابقه رفاقت با محمدرضا شجریان را داشته‌است، گفت: ما در تمام عرصه‌‌‌‌‌‌‌ها صاحب گنج‌‌‌‌‌‌‌هایی هستیم که اگر فرصت داده شود در هر عرصه‌‌‌‌‌‌‌ای به قله‌‌‌‌‌‌‌های بلند می‌رسیم. من به سهم کوچک خودم به‌عنوان یک خادم هنر، می‌‌‌‌‌‌‌گویم که باید قدر خودمان را بیشتر بدانیم. حال این قدرشناسی در درجات و عرصه‌‌‌‌‌‌‌های مختلفی قابل بهره‌‌‌‌‌‌‌وری است. ما باید چنین برنامه‌های هنری را بیشتر کنیم و تنها منتظر یک موعد و تاریخ نباشیم؛ زیرا هر تاریخ و هر روز ما به‌قدری درخشان است که می‌توان به یک هنرمند و اهل ادب و فرهنگ تخصیص داد. می‌توانیم ۳۶۵نشست در یک سال‌داشته باشیم، کدام کشور هست که به اندازه تمام روزهای سال‌چهره‌‌‌‌‌‌‌های بزرگ و جهانی داشته‌باشد؟

او همچنین با بیان خاطراتی از شجریان صحبت خود را به اتمام رساند و گفت: با خانواده گاه توفیق این را داشتیم که آقای شجریان به منزل ما در طالقان می‌‌‌‌‌‌‌آمدند. روزی یک کسی از همشهریان ما  که دسترسی به مکانیکی نداشت آمد و گفت: «شنیده‌‌‌‌‌‌‌ام مهمان دارید؛ شاید یکی از آنها مکانیکی بلد باشد، ماشین من خراب شده‌است.» در همین حین من فکر می‌کردم که چه کمکی می‌توان کرد که شجریان فورا گفت من بلدم و مهلت نداد و یک ساعت بعد با دستان چرب و سیاه آمد.

امیرخانی ادامه داد: روزی دیگر هم به پیک‌نیک با خانواده در طالقان رفته بودیم. عصر که می‌‌‌‌‌‌‌خواستیم برگردیم، اتومبیل حدود ۱۰۰ متری جلوتر پارک‌شده بود و باید باقی راه را پیاده می‌رفتیم. به همین جهت وسایل را بسته‌‌‌‌‌‌‌بندی کردیم و جوان‌‌‌‌‌‌‌ها بردند. رختخوابی که بزرگتر بود را روی دوشش گرفت و رفت. یک جا که به یک سربالایی تند رسیدیم، شروع کرد به خواندن یک غزل که آدم در حالت عادی به سختی می‌خواند. مقصودم این است که بگویم او همیشه‌ درصدد این بود که خودش را روی ترازو بگذارد و خود انتقادگر دقیقی بود و پیش از اینکه کسی از او نقد کند خودش این کار را می‌کرد. او اصلا به‌دنبال خودنمایی نبود. او شاگردی هنر را کرد و به‌معنای واقعی دین خود را به هنر ادا کرد.