تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
دانشجوی مورگنتا که آموخته بود دیپلماتها در روزگار خودشان اغلب ستایش نمیشوند و قدر آنها شناخته نمیشود، محقق جنگهای ناپلئونی که سرنوشت تراژیک کاسلرو را زمانی که هموطنانش علیه او شده بودند دنبال کرده بود، داشت تنهایی یک دولتمرد را احساس میکرد. او گفت: «من دارم ویتنام را متحد میکنم» و «هر دو طرف سر من فریاد میکشند.» بااینحال، هیچکس در کاخ سفید هوای او را نداشت؛ «شکست در واشنگتن نیاز به یک پیشکشی قربانی گونه دارد. من نامزد منطقی این کار بودم.»
خواه «دیوانه» باشد یا خیر اما حقیقت این بود که «تیو» کاخ سفید را به گوشه رینگ انداخته بود و گزینههای معدودی برایش باقی گذاشته بود. ایالاتمتحده بهسادگی نمیتوانست توافق صلح را بهدلیل مخالفتهای دولت سایگون بدون اینکه متحد خود را کنار بگذارد امضا کند؛ چشماندازی که نه قابل پذیرش بود و نه «آبرومندانه.» اما همچنین نمیتوانست وعده صلح را کنار بگذارد آن هم اکنون که امید در تمام دنیا برای دستیابی به صلح افزایشیافته بود. نیکسون که بیقرار و بیتاب بود خودش اعلام کرد که از «تیو» خسته شده و در نظر داشت تا اگر بار دیگر او در انتخابات پیروز شد، در مورد «سر» او با هانوی به یک توافق دوجانبه برسد. «برایم اهمیتی ندارد که او چه چیزی را میپذیرد.» پس از سال جدید «زندانیان معاوضه میشوند.» بااینحال، امکان انجام کاری غیرممکن باقی بود. اگر ویتنامیهای شمالی میتوانستند ترغیب شوند که اندک امتیازات بیشتری برای نجات وجهه «تیو» بدهند، این بهترین کار ممکن در دنیا بود. این چیزی بود که بازگشت به جنگ را میطلبید. دیگر هیچ تصمیم خونسردانهای طی کل جنگ ویتنام گرفته نشد جز یک تصمیم برای استفاده از نیروی نظامی علیه ویتنام شمالی در پایان سال 1972، پس از آنکه نیکسون به طرز شگفتآوری به کاخ سفید بازگردانده شد. این در تاریخ به «بمباران کریسمس» معروف شده است. آن اخلاقگرایان سیاست خارجی که بهدنبال محکومکردن نیکسون و کیسینجر بهخاطر بدبینی و غیرانسانی بودنشان هستند فقط میخواهند مطالبی را که در گفتوگوهای کاخ بیضیشکل خواهان آن هستند بیابند که در روزهای پیش از آغاز بمباران رخ داد، آن هم زمانی که نیکسون و کیسینجر نقشه کشیدند که چگونه برای یک بحران جدیدی که واقعا به آن باور نداشتند طرحریزی کنند. آنها میتوانستند طعم صلحی را بچشند که خیلی نزدیک بود. مشکل آنها این بود که چگونه «تیو» را به آن مرحله بکشانند بدون اینکه چنین بهنظر رسد که میخواهند او را وادار به پذیرش امری ناخواسته کنند که این مساله به این معنا بود که آنها به تغییراتی هرچند ناچیز در توافق اکتبر نیاز دارند تا اینکه بتوانند بگویند که اعتراضات او هم محقق شده است. نیکسون میگفت: «اساسا، نمیتوانیم دستخالی به سایگون برویم.» کیسینجر موافق بود. این موجب تضعیف «تیو» میشد. هانوی که از تمام تردیدها و دودلیها در واشنگتن و سایگون بیحوصله شده و صبر خود را از دست داده بود شروع به سخت کردن موضع مذاکراتی خود کرد و این همان چیزی بود که نیکسون و کیسینجر به آن نیاز داشتند. با وجود محاسبات خودشان، «تیو» نماینده «80 درصد» از مشکلاتشان بود یعنی چیزی که «ما نمیتوانیم بگوییم.» در عوض، بار انسداد معامله باید برعهده ویتنامشمالی گذاشته شود که باید مجبور به پرداخت هزینهای گزاف شوند. کیسینجر در 14 دسامبر گفت: «من به این نتیجهگیری بیمیل رسیده بودم که ما باید این هزینه را - هرچند دردناک - در هانوی به آنها بدهیم.» چهار روز بعد بمباران در مقیاسی که از جنگ جهانی دوم به اینسو دیده نشده بود، آغاز شد و تا 30 دسامبر ادامه یافت و همزمان خشم و نگرانی در اقصا نقاط جهان گسترش یافت. «جیمز رستون»، ستوننویس، این جنگ را «جنگ با غیظ و غضب» نامید.