تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
در اوج نظریه دومینو، چنین اقداماتی غیرقابلتصور مینمود، چراکه تمام اقدامات ویتنام شمالی بهگونهای ادراک میشد که گویی از سوی مسکو هدایت میشود و یک کمونیست هیچ تفاوتی با کمونیست دیگر ندارد. اما زمانی که نیکسون و کیسینجر وارد کاخ سفید شدند، به تعبیر مورگنتا با نظریهای که «از نظر عقلی غیرقابل دفاع بود»، نیکسون روش خود را داشت: روش نیکسونیِ انکار مفهوم کمونیسم یکپارچه. در خلوت کاخ بیضیشکل، او میگفت: «هیچ کمونیستی به دیگری اعتماد ندارد.» او از دومینوها و آدمهای بیاراده و مردگان مغزی دور شده بود.
وقتی ایده کمونیسم یکپارچه کنار گذاشته شد، چه سیاست منطقیتر و استوارتری باید برای این دو واقعگرای سیاسی وجود داشته باشد جز رودررو قراردادن کمونیستهای خصم با یکدیگر؟ تماس با روسیه و چین بر مبنای - یا حداقل همزمان بود با - مفهوم مورگنتا از چندمرکزگرایی بود و این ایده که حتی میان کمونیستها، ملاحظات مربوط به منافع ملی بر هر ایدئولوژی پذیرفته شده دیگری ارجحیت دارد. به روسها و چینیها دلیلی برای همکاری در ویتنام بدهید و پیوستگیهای مارکسیستی خود از میان خواهد رفت. اینهمه روندی آهسته، مخفی و زمانبر بود، دو قدم جلو و یکقدم عقب، و ازآنجاکه توضیح آشکار به شیوهای که «خودشکن» نباشد غیرممکن بود، این توضیح خارج از کانون آگاهی عمومی انجام میگرفت، جایی که فقط چیزهایی که میتوانستند دیده شوند انفجار بمبهای آمریکایی و شعلههای مشتعل آن بود و برای آنها تلفات آمریکایی بیشتر و مرگ بیشتر ویتنامیها را به ارمغان میآورد. در این شرایط، نیکسون و کیسینجر چقدر میتوانستند انتظار سیاستی را بکشند که پیش از اینکه همهاش زیر بار خودشان خرد شود، تاثیر خود را بگذارد؟
اگر بمباران و دیپلماسی با هدف اعمال فشار بر ویتنامیهای شمالی بود، نیکسون و کیسینجر هم به نوبه خود با فشار مواجه میشدند. شکافهای داخلی این کشور را در آستانه «یک گسست عصبی» و یک «جنگ داخلیِ نزدیک» قرار داده بود. ساکنان کاخ سفید همان چیزی را میتوانستند ببینند که معترضان میدیدند: اینکه علت وجودی جنگ، نظریه دومینو، ازمیانرفته بود و دیگر چه چیزی جز خروج مانده بود؟ بااینوجود، اگرچه نیکسون و کیسینجر مشتاق راه برونرفت و حلوفصل بودند اما مذاکرات مستلزم همکاری هر دو طرف بود و تا زمانی که لنینیستهای سرسخت ویتنام شمالی امید به پیروزی نظامی و تحقیر ایالاتمتحده داشتند، نرمش به خرج نمیدادند. وقتی هفتهها به ماهها و ماهها به سالها تبدیل شد، امید و خوشبینی اولیه دولت به ناامیدی و سپس سرخوردگی تبدیل شد. کیسینجر مخالف این امید واهی نبود و پیشنهاد «دیدار» با رئیسجمهور ویتنام جنوبی «نگوین وان تیو» را داد «که در آن تیو از ما میخواست که نقش جنگی خود را پایان دهیم.» نیکسون تمایل بیشتری برای معتدل کردن این اوقاتتلخیها داشت: «ما شمال لعنتی را بهگونهای بمباران میکنیم که تاکنون کسی اینگونه بمباران نکرده باشد» حتی اگر این به معنای «غرق شدن ایالاتمتحده در شعلههای آتش باشد.» آنچه بهویژه برای آنها ناراحتکننده بود این بود که سیاست آنها در دنبالکردن مذاکرات برای حصول عقبنشینی آمریکا موضع «کبوتر»ها در دهه ۱۹۶۰ بود زمانی که جانسون هنوز قصد «پیروزی» داشت. جورج بال خواستار گفتوگو برای دستیابی به یک راهحل سیاسی بود؛ ویلیام فولبرایت هم چنین میخواست. حق با کیسینجر بود که گلایه کند که مخالفان جنگ «بامبول در میآورند.» او میگفت: «باور به این اوج روشنفکری تلقی میشد که مذاکرات روشی مفید برای پایاندادن به جنگ بود. امروز باور به این اوج خیرهسری است که مذاکرات همچنان میتواند روشی برای پایاندادن به جنگ باشد.» اکنونکه سیاست رسمی واشنگتن مذاکرات بود، معترضان درخواستهای خود را بهسوی عقبنشینی فوری بالا بردهاند، همان موضع ویتنامیهای شمالی، و این چیزی بود که نیکسون و کیسینجر قاطعانه از پذیرش آن سر باز میزدند. نیکسون میگفت: «سیاست خارجی ایالاتمتحده قابل دوام نخواهد بود درصورتیکه از ویتنام خارج شویم. این تمام چیزی است که در این مورد وجود دارد.»
در عوض، نیکسون و کیسینجر همراه با اقدامات نظامی و دیپلماتیک خود کوشیدند تا معامله را برای هانوی شیرین کنند. مذاکرات مخفیانه در فوریه ۱۹۷۰ در پاریس شروع شد، با این موضع که واشنگتن هم از قبل خواستار «عقبنشینی متقابل» بود و این در حالی بود که پیشتر جانسون خواستار این بود که ابتدا ویتنامیهای شمالی عقبنشینی کنند. در ماه می، نیکسون اعلام کرد که آماده پذیرش آتشبس است، حتی بدون عقبنشینی ویتنام شمالی. به لحاظ نظامی، این امتیاز تقریبا بیمعنی بود؛ چگونه آتشبسی را به اجرا درمیآورید که تا حد زیادی جنگی چریکی بود؟ اما به لحاظ دیپلماتیک، این یک گام بزرگ بهسوی موضع ویتنام شمالی بود و به مبنایی برای راهحلی تبدیل شد که در نهایت در سال ۱۹۷۲- ۱۹۷۳ به آن دستیافته شد. کیسینجر میگفت: «این نشان داد که تصمیمی با پیامدهای عمیق بلندمدت است.» بااینحال، ویتنامیهای شمالی حاضر به معامله نشدند. یک نکته مهم همانا مساله زندانیان جنگی آمریکایی (POWs) بود. هیچ رئیسجمهور آمریکا نمیتوانست بدون آزادی چند صد سربازی که در دست کمونیستها اسیر بودند ویتنام را ترک کند. هیچ مسالهای بهاندازه این موضوع موجب جریحهدار شدن احساسات آمریکاییها نشده بود. هیچ مسالهای بهاندازه این موضوع به لحاظ احساسی بر نیکسون تاثیرگذار نبود. او [نیکسون] در نوامبر ۱۹۷۱ گفت: «اگر آن زندانیان تا زمان انتخابات آزاد نشوند و به کشور بازنگردند، چه ببازیم و چه ببریم و چه مساوی شویم، ما آنها را بمباران خواهیم کرد... و به جهنم تاریخ روانهشان خواهیم کرد.»