اما هر دو رهبر محافظه‎کار به شکل باورنکردنی، دل در گرو سیاست‌های بازارمحور دارند و به درستی می‌اندیشند  چابکی اقتصاد و سرزندگی کسب‌وکارها و کاهش تورم از طریق انضباط مالی سخت و کاهش مداخلات دولتی و بازارهای آزاد میسر است. هر دو بر این باورند که نرخ مالیات پایین می‌تواند انگیزه‌ها را برای فعالیت‌های مولد دوچندان کند و رشد و رفاه عمومی را به همراه آورد. گویی لیز تراس خود یک «تاچریست» تمام‌عیار است.

تاچر با آمیزه‌های اقتصاددانان بزرگی چون هایک و فریدمن توانست افسار تورم را به‌ دست گیرد و شرایط را در همان اوان نخست‌وزیری‌اش تغییر دهد. تراس اگر بتواند اندیشه‌اش را در عمل پیاده کند، ای‌بسا به‌زودی شاهد افت تورم در اقتصاد جزیره خواهیم بود. اما مشابهت جالب دیگر، وضعیت شرق است. در ابتدای کار تاچر، حمله شوروی به افغانستان رخ داد که با چند ماه اغماض می‌توان آن را شبیه جنگ اوکراین دانست. هرچند در دهه۱۹۸۰، شوروی دوره افول خود را آغاز کرده بود؛ اما پوتین در ولع احیای قلمرو تزاری، تازه نبرد عیان خویش را با اروپا شروع کرده است.

بانوی آهنین در کنار ریگان، سرسخت‌ترین دوره جنگ سرد را برای رهبران کمونیست رقم زدند و حال اگرچه آن سوی اقیانوس اطلس، رهبران تزلزل‌ناپذیری گذشته را ندارند، اما اگر تراس بهره‌ای از خصوصیت «آهنین» تاچر را هم برده باشد، می‌توان انتظار سهمگین‌تر شدن تنش‌ها میان غرب و شرق را در دوره وی داشت.

برگزیت ثبات را از پهنه سیاسی بریتانیا ربوده است. کشوری که با وجود نظام پارلمانی، دولت‌های باثباتی داشته و حتی ائتلاف‌های آنان مانند آنچه در دهه اول قرن حاضر رخ داد، فارغ از ائتلاف‌های لرزان کشورهای دیگر بوده، اکنون شاهد دولت‌هایی با عمر کوتاه است. جالب آنجاست که در دهه۱۹۷۰ نیز بریتانیا با چنین مساله‌ای مواجه بود. بانوی آهنین اما استحکام را بر خلاف اسلاف خود از حزب کارگر و محافظه‌کار، به دولت بازگرداند و ۱۱سال در اریکه قدرت ماند. آیا لیز تراس هم چنین خواهد کرد؟ معلوم نیست، ولی علی‌ای‌حال می‌توان مشابهت‌های بی‌نظیر شخصیتی، محیطی و ژئوپلیتیک را میان دولت‌های این دو بانوی محافظه‌کار یافت. گویی که تاریخ دوباره تکرار شده است و گویی بریتانیا برای فائق آمدن بر مشکلات سیاسی و اقتصادی‌اش نیازمند آن بود که بار دیگر بانو تاچر متولد شود. امری که حال محقق شده است.