روزهای تلخ زلزله زدگان سرپل ذهاب؛ دو سال بعد از زلزله/پیدا کردن خانه سخت تر از پیدا کردن نان
«خیلی سعی کردم، فراموشش کنم انگار بین دو راهی گیر کرده باشم که بروم و فراموش کنم یا بمانم و دائم به یاد بیاورم و مرور کنم. من راه دوم را انتخاب کردم، آدمهای کمی راه اول را رفتند و مهاجرت کردند. ولی مایی که ماندیم هر شب تمام چیزهایی را که شب زلزله دیدیم، مرور کردیم. هنوز هم مرور میکنیم. برای همین هم هست که دقیقا یادمان مانده که چه بر سرمان آمد. اینجا از هرکس که بپرسی آن شب را با جزییات در خاطرش ثبت کرده.»
آن شب در ساعت ۲۱ و ۴۸ دقیقه، روز ۲۲ آبان سال ۹۶، زلزله ۷ ریشتری به جان سرپل ذهاب افتاد و بیش از ۹۰۰ هزار نفر را بیخانمان کرد.
حالا مردم اینجا ایستادهاند، گوشهای از تاریخ و مرور میکنند جغرافیای دردی را که زندگیشان را دو نیمه کرده است. یک نیمه قبل از شب ۲۲ آبان ۹۶ و یک نیمه بعد از آن. میگویند هیچکس نفهمیده که این ۲ سال چگونه برایشان گذشته است. ۲ سالی که هر شب پریشانی برسرشان آوار شده و هیچکس ندانسته آنها به کدامین گناه رنج میکشند.
در وصف پریشانی، گفتار چه گوییم؟
زمین سست است، پر از شن و سنگ. تا چشم کار می کند روی همین زمین سست، کانکس چیده شده. بعضی به رنگ سرخ و بعضی به رنگ سفید و منقش به واژه اهدایی.
میان هر ردیف کانکس، یک متری فاصله است. در این فضای یک متری میان سنگ و شن لولههای فاضلاب پولیکایی قرار دارند که به گفته اهالی اگه هنگامه راه رفتن یک چشمت به آنها نباشد و بینشان گیر کنی، مثل مین عمل میکنند.
منطقه فولادی چنان تاریک است که گمان میبری، نیمههای شب است نه چند دقیقه بعد از غروب خورشید. خانهها اینجا شمایل یکسان دارند. هر کانکس فضای ۲ متر در ۲ متر به ساکنانش میدهد.
داخل تمام آنها یک موکت سراسری است و یک چراغ علاالدین یا بخاری برقی کوچک. چند دست پتو و متکای نمدار کنار دیواره کانکسها چیده شده. سقف و جدارهها اغلب چکه میکنند و سوز پاییزی را از خودشان عبور میدهند.
دستشوییهای کانکسها یکی در میان آب ندارند و یک آفتابه کوچک کنار در هرکدام جا خوش کرده است.
خانههای اینجا از آشپزخانه یک گاز پیک نیکی دارند و چند دست ظرف ملامینی و یک قابلمه آلومینیومی.
میگویند، برق اینجا زیاد در رفت و آمد است، همین گزاره باعث شده که شمع و چراغ باطری همدم مردم شود. مثل پلاستیکهای بزرگی که روی کانکسهاست و عایق سرما. مثل حشرات ریز و درشتی که اعضای جدید خانوادهها شدند، جان سختهایی که سرما و گرما نمیشناسند.
چند قدم آنطرفتر خانههای بلند و چند طبقه مسکن مهر در خیابان کناری منطقه فولادی در حال تکمیلند. خانههایی با رنگهای سفید و نارنجی و صورتی که غیر بومیها نمیتوانند به آنها وارد شوند.
دو بلوک از این خانهها فقط تیر آهن دارد و به گفته پیمانکار، بودجه برای تکمیلش کافی نیست.
باقی خانهها کم و کاستیهایی دارند. یکی دیوار ندارد و یکی پنجره، یکی در ندارد و یکی رنگ، یکی برق و یکی آب لوله کشی.
پس لرزههای سرپل ذهاب ترکهایی به جان خانههای مسکن مهر هم انداخته است. ترکهایی که حتی از روی عکسهای خانهها هم مشخص است.
۲ سال گذشته اما به گمان مردم شمایل کم رمق زلزله هنوز در این اطراف پرسه میزند.
حال که ندارم خانه در اینجا، خانه در آنجا
«اون شب ما سر یک میز نشسته بودیم، من و زنم و پسر هشت ساله و دخترم که اون موقع چهار سالش بود. شام میخوردیم، دخترم غذا نمیخورد، من و زنم دائم صداش میکردیم که سر سفره بشینه، ساعت ۹ و ۴۰ دقیقه بود که وسایل سفره رو جمع کردیم، من رفتم حیاط سیگار بکشم، مثل همیشه، دور از نگاه بچهها. بعد از شام حالم بهم ریخته شد.
تو خودم رفتم، تازه مهاجرت کرده بودم سرپل حدودا یک سال پیش، قبلا کرج بودم، برای مشکلات مالی اومدم. بعد از ۲۰ سال اومدم شهری که توش به دنیا اومده بودم، کبریت زدم، نشستم لبه پله حیاط خونه، همین که اومدم کبریت رو خاموش کنم، دلشورهم شروع شد. نمیدونم شما اعتقاد داری یا نه اما انگاری بهم الهام شد، قراره یه چیزی بشه.»
مکث کوتاهی میکند و میگوید ۳۷ ساله است و بعد از زلزله، بعد از کار اداریش، راننده خطی کرمانشاه- سرپل ذهاب شده: «زمین زیر پام تکون میخورد من حسش میکردم. مثل وقتی تو دریا باشی و زیر پات خالی شه، زنم جیغ کشید، پسرم گریه میکرد، بغلشون کردم آوردمشون تو حیاط. تک تک دیوارها ریخت پایین، جلوی چشمای خودم. دستمزد تمام سالهایی کار کرده بودم و شده بود خونم، ریخت رو سرم، از بین رفت. ۳۰ ثانیه هم نگذشت، گفتم ملیکا، ملیکا، دخترم نبود.»
چشمهایش را میبندد، دستهایش را در هم گره میزند تا لرزش آنها را پنهان کند. صدایش را صاف میکند و ادامه میدهد: « زنم و پسرم کنارم ایستاده بودن، شوکه بودیم، زیر پای پسرم خیس شد، رفتم تو خونه، برقا رفته بود، صدا کردم ملیکا، ملیکا، رفتم گوشیمو پیدا کنم، نور بندازم تو خونه، دیدم ملیکا زیر میز نهار خوری چمباتمه زده، آوار ریخته بود روش اما چون زیر چوب بود، طوریش نشده بود. گریه میکرد، بغلش کردم، رفتیم حیاط، دیگه به چیزی نگاه نکردم. همه چیز خاک شده بود اما برای ما مهم ملیکا بود که پیدا شد.»
میگوید، برای ساخت خانه وام گرفته، وام ۳۰ میلیونی بلاعوض، خانهاش را با تیر آهن از نو ساخته اما نیمه تمام مانده. از گرانی میگوید و به : «وقتی همه چیز گرون شد، دیگه نتونستم تا آخر بسازم، حالا برای تکمیل خونه ۳۰ میلیون دیگه پول میخوام، برای اینکه پیچ و مهرهای نباشه تا با یک زلزله دیگه خراب نشه رو سرمون. همین شد که کانکس نشین موندیم، تا بتونیم پول جمع کنیم و بقیه خونه رو بسازیم البته اگر گرونتر نشه. دوست و آشنامون میگن برو کرج، اما دیگه اونجا هم نمیتونم برگردم، دیگه پولم به اونجا هم قد نمیده، از اینجا مونده و از اونجا رونده شدم.»
آن لحظه خبر شوی که ویران شدهای
«تا مدتها خواب میدیدم همه چیز داره میلرزه، حتی اگه یک ساعتم میخوابیدم، باز خواب میدیدم که زمین لرزیده و زیر آوار موندم، هر روز که میگذشت بدتر میشد، از یک جایی به بعد خوابها واقعی شدن.
هر روز پس لرزه میومد، زمین زیر پامون یه لحظه هم آروم نمیشد، ۴ ریشتر، ۳ ریشتر، الانم میاد، ۲ سال گذشته اما هنوز میاد، میبینی درز کانکسها باز شده، خیلی از خونههایی که تازه برامون ساختن هم ترک برداشته. دائم پس لرزه میاد اما نمیدونم چرا عادی نمیشه، هربار ترسناکه. خیلی شبها شده که اومدیم بیرون. خیلی شبها شده که مردم خونه دار هم اومدن بیرون، عادی نشده برامون، مثل مرگ میمونه، همیشه ترسش هست. مرگ که عادی نمیشه، میشه؟»
زهرا، ۳۰ ساله است. خانهاش در مسکن مهر سرپل ذهاب بود. ۴ سالی از ازدواجش گذشته بود که زلزله کانکس نشینش کرد. او تا مدتها برای از بین بردن کابوسهایش تحت درمان روانپزشک بود. «خیلیها میگن برید از اینجا، هرکی میاد، میگه اینجا امنیت نداره، دوباره زلزله میاد، این پس لرزهها هم نشونهس. ولی چاره چیه، اینجا خونه بعد از زلزله گرون شد، اجاره خونه ۱۰۰ متری شد ۵۰ میلیون پیش، با یک میلیون اجاره، عین جاهای دیگه. میگن چون خونه کم شده، همه جا خراب شده، قیمت خونه رو بردن بالا، ماهم موندیم تو کانکس، با این قیمتا که نمیشه رفت جای دیگه، باید بمونیم تا خونههامون تموم شه.»
دست به سینه در تاریک و روشن بلوکهای مسکن مهر ایستاده و گاهی نیم نگاهی به چراغهای روشن ساختمانهای بالای سرش میاندازد. زهرا میگوید بلوک آنها هم در حال ساخت است و هنوز تکمیل نشده. میگوید، تمام وامی را که دولت به همسرش داده بود، پیمانکار گرفت تا خانه را از نو بسازد.
«ماها هنوزم میترسیم، یعنی همه اینهایی که میبینی الان میرن تو این مسکن مهرا میترسن اما چاره چیه؟ حالا هم ازمون ۳۰۰ هزارتومن پول میخوان یک روز میگن پول بابت اجاره این مدته، یک روز میگن بابت کلید پریزه، یه روز میگن بابت رنگ خونهست. فقط دلمون خوشه اگر بریم تو خونه لااقل دیگه پس لرزهها دیوار خونه رو مثل دیوار کانکس از هم باز نکنه. اینجوری لااقل ترسمون میریزه، لااقل عادی میشه همه چیز برامون. »
کی رفته را به زاری باز آری؟
شادابی جوانان را ندارد، میگوید فقط شناسنامهای ۱۸ ساله است اما در این ۲ سال به قدری بزرگ شده که خودش گاهی گمان میکند، ۳۰ ساله است. نامش کوثر است، به گمانش زلزله کم از جنگ نداشته است، او میگوید:«شما بهش میگید افسردگی ما میگیم داغ. داغدار شدیم.
همه چیز خراب شده بود. خونهمون تو مسکن مهر بود، بلوک ۳، طبقه دوم. پرت شدیم پایین. مادرم زیر آوار موند، دستش شکست. بابامم پاش شکست، نمیتونستن راه برن، تا مدتها شوکه شده بودیم. انگار جنگ شده بود نه زلزله. فکر میکردیم موشک خورده تو خونمون. همه چیزش شبیه جنگ بود. فکر میکردیم، نمیخوان بگن که جنگ شده، کم کم که آروم شدیم فهمیدم زلزله بوده. بهمون یک کانکس بزرگ دادن که من و خواهرم با مادر و پدر اونجا بمونیم.»
خودکشی کلید واژه حرفهای دختریست که با خانوادهاش در منطقه فولادی ساکن بوده. او میگوید: «اگر بگم به خودکشی فکر کردیم دروغ نگفتم، به خودم گفتم بمیرم بهتر از اینه. اهل شکایت و غر نیستم اما شما هم اگر یه روز تو زندگیتون موش بیاد روی قابلمه غذاتون چی به سرتون میاد؟ اگر برید حموم ببینید موش زیر پاتونه کلافه میشید، فقط موش که نبود، مار هم بود، هر حشره عجیب و غریبی تو تابستون سروکله ش پیدا می شد، زمستون هم که سرما بود. بارون که میاومد، یهو کانکس رو آب بر میداشت. فقط این نبود. مدرسه که میرفتیم معلم میگفت برا چی میخواید درس بخونید؟ وضعیت اینه معلوم نیست، درست شه یا نه.»
دختر جوان دائم با انگشت اشاره خانهای را که قرار است در آن ساکن شوند، نشان میدهد و میگوید: «من یکی از کسانی بودم که بعد از زلزله رفتم خونهمون رو دیدم، مادرم ام اس داشت، باید قرصهاش رو پیدا میکردم، وقتی رفتم انگار همه چیز رو خاک کرده بودن، اصلا چیزی پیدا نمیشد، انگار ارتش دشمن ریخته بود همه چیز رو جمع کرده بود. بعد کارمون شد، هر روز رفتن به خونه قبلیمون و گشتن دنبال وسیلههامون.»
اشکهایش را با روسری کردیاش پاک میکند و ادامه میدهد: «انگار باور نکرده بودیم که همه چی نابود شده. مامانم هر روز گریه میکرد، هر روز شیون، یادمون رفته بود چطور باید زندگی کنیم. اولش همه یادمون بودن بعد دیدیم هیچکس به فکرمون نیست، انگار یادشون رفته باشه که ما هم هستیم.
انگار بین ما و مردم دیگه یک مرز کشیدن. کم کم به خودمون اومدیم، یک سال طول کشید، خواهرم کنکور داد، امسال نوبت منه. مامانم کمتر گریه میکنه، بابام میره سرکار، داغمون کم شده.عادت کردیم، قوی شدیم، موشها و مارها هم شدن جزوی از ما، بارون و سرما رو دیگه بهش عادت کردیم، میریم یک گوشه کانکس میشینیم و درس میخونیم، یک وقتا که سرد نباشه هم میریم پارک، عادت کردیم. آدمها به مرگم عادت میکنن دیگه اینکه مرگ نیست، هست؟»
به گزارش عصر ایران، در زلزله سرپل ذهاب حدود ۱۸ هزار واحد مسکونی تخریب شد و حدود ۱۰ هزار میلیارد خسارت دید. کانکسها از سطح سرپل ذهاب جمع آوری شدند و خانهها در روستاها تاحدود ۷۰ درصد بازسازی شدند اما هنوز که هنوز است به منطقه فولادی و مسکن مهر که قدم بگذاری، پر است از خانههای آهنی کوچکی که روایتگر دردیست که مردم در این ۲ سال کشیدند. اینجا هنوز هم نزدیک به ۷۰۰ نفر در کانکس ساکنند و بحران خانه دارند. بحرانی که هر روز وعده رفع شدن آن را میشنوند.
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.